پدرام ناصح پدرام ناصح
Atash Lifestyleداستان زندگیزندگی در کانادا

این زن عزیزان شما را تحویل می‌گیرد و با عشق به خاک می‌سپارد

هیچ‌کس نمی‌توانست بپذیرد که من می‌خواهم این شغل را انتخاب کنم و هر بار در این باره حرف می‌زدم با نگاه‌های سرزنش‌آمیز و پرسش‌گر و ابروهای گره‌خورده از خشم به من واکنش نشان می‌دادند

بهروز سامانی بهروز سامانی

«لوئان جونز» مالک یک مرکز خدمات مراسم تدفین در شهر «تورنتو» است. جدای از اینکه گفته می‌شود او نخستین فردی است که حرفه بدرقه از مردگان را در این شهر شروع کرده، یک ویژگی دیگر نیز «لوئان جونز» را از همکارانش متمایز می‌کند… او یک سیاه‌پوست است.

رایسون جیمز نویسنده سابق روزنامه تورنتو استار که اکنون به‌صورت آزاد با این روزنامه همکاری می‌کند به دیدن این زن رفته تا از آرزوها و حسرت‌ها و خوشی‌های او بنویسد.

در تقاطع خیابان «اگلینتون» و «میدلند»، تابلوی مرکز خدمات تدفین «کووننت» Covenant Funeral Homes دیده می‌شود. آرام به سمت ورودی رفتم. زنی کوتاه قامت با یونیفرم آراسته سرمه‌ای و کراوات سفید و سرمه‌ای به استقبالم آمد. موهایش منظم بافته‌شده بود و لبخندی آرام‌بخش روی لب داشت. او «لوئان جونز»، نخستین مالک مرکز خدمات تدفین تورنتو بود.

آنطور که می‌گفتند گرچه خانم «جونز»، پشت تلفن با روشی حرفه‌ای و بی‌رودربایستی، قوانین مربوط به مراسم بدرقه از مردگان را برای خانواده‌ها توضیح می‌دهد، اما پیش از مراسم با آنها حضوری ملاقات می‌کند تا بتواند باعث تسلی‌خاطرشان شود.

من اولین هستم، این را تاریخ ثابت می‌کند

خانم «لوئان جونز» Luann Jones می‌گوید: «تحقیقاتی که انجام داده‌ام نشان می‌دهد در تاریخ کشور ما هیچ مرکز خدمات مراسم تدفینی وجود نداشته است. بنابراین، من مانند «هریت تابمن» خدمات مراسم تدفین را راه انداختم.»

لبخندی بر لب می‌آورد و با چشمک‌ریزی ادامه می‌دهد: «دیگران بعد از من آمده‌اند و تاریخ این را ثابت می‌کند. من اولین هستم.»

هرگز ناامید نشدم

لوئان بیست و دو سال است که در این حرفه مشغول به کار می‌باشد، اما هرگز اجازه نداده تا حرف‌ها و کنایه‌ها او را به عقب برگرداند.

حالا او آن‌قدر در کارش موفق است که می‌خواهد مجموعه «کووننت» را در سراسر تورنتو گسترش دهد.

این زن سیاه‌پوست موفق می‌گوید: «خیلی‌ها به من می‌گفتند که من نمی‌توانم وارد این صنعت شوم. زمانی که در سال ۱۹۹۷ برای شرکت در دوره خدمات مراسم تدفین در کالج «هامبر» درخواست دادم، هیچ‌کس باور نمی‌کرد در نخستین دوره پذیرش بگیرم و وارد دانشگاه شوم. این کالج ۸۰۰ متقاضی را ثبت‌نام می‌کرد، ۲۰۰ نفر را می‌پذیرفت، اما از این تعداد کمتر از ۱۵۰ نفر فارغ‌التحصیل می‌شدند. من بعد از اتمام تحصیلاتم و ۸ سال کار، این آزمون را دادم و وارد دانشگاه شدم.»

آرزو داشتم مهمان‌دار هواپیما شوم

از راهی که آمده پشیمان نیست، اما وقتی به آرزوی کودکی‌اش فکر می‌کند، نگاهش برای ثانیه‌ای در دوردست‌ها قفل می‌شود: «همیشه آرزو داشتم، مهمان‌دار هواپیما شوم، اما به خاطر قد کوتاهم حتی نتوانستم متقاضی آن باشم. بنابراین تصمیم گرفتم آرزویم را در گوشه ذهنم نگه دارم و به دنبال واقعیت بروم. آن زمان مشکلات زیادی داشتم. مادرم تنها بود و من دو پسر داشتم که باید آینده‌شان را تضمین می‌کردم. عزمم را جزم کرده بودم و برای قبولی در آزمون سخت کالج، شب‌ها از ساعت ۲، ۳ تا صبح درس می‌خواندم و دست آخر به هدفم رسیدم و در کمال بهت همه، در نخستین تلاشم وارد کالج شدم.»

بارها بخاطر شغلم سرزنش شدم

«جونز» می‌گوید: «هیچ‌کس نمی‌توانست بپذیرد که می‌خواهم مامور تدفین شوم و هر بار در این باره حرف می‌زدم با نگاه‌های سرزنش‌آمیز و پرسش‌گر و ابروهای گره‌خورده از خشم به من واکنش نشان دادند.»

اما او بیش از یک مامور تدفین است و در حین کارش مانند یک مشاور، پرستار کودک، کشیش و نیز یک همراه آرامش‌بخش عمل می‌کند.

او می‌گوید: «وقتی مردم بیهوش می‌شوند باید سریع آنها را از روی زمین بلند کنی. حتی گاهی لازم است تنفس دهان به دهان به آنها بدهی و جانشان را نجات دهی. البته بسیاری از مدیران معتقدند این کار در شان من نیست، اما من مهارت‌های زیادی دارم که باید از آنها استفاده کنم.»

Funeralرفتار با مردگان، آداب دارد

به ندرت کسی را می‌توان پیدا کرد که درباره مردگان با این احترام و توجه صحبت کند. اما «جونز» تفکر دیگری دارد: «گاهی جسدی را به سردخانه می‌آورند که ماه‌ها شسته نشده است. من با افتخار، آن را غسل می‌دهم تا بتوانم برای دیدار با خانواده آماده‌اش کنم. من معتقدم رابطه خانواده‌ها با عزیزان از دست رفته‌شان به اندازه یک عمر است و من وظیفه دارم چند ساعت به آن فرد خدمت و از او مراقبت کنم. در واقع من برای همین اینجا هستم و به کارم عشق می‌ورزم.»

هیچ جسدی بدون مهر تایید شخصی «جونز»، مجوز دفن نمی‌گیرد: «به نظر من باید اجساد را طوری آماده کنند که در آخرین دیدار با خانواده‌هایشان، آرامش را به آنها هدیه دهند.»

من با خدا عهد بستم

والدین «جونز» پیش از آمدن به تورنتو در سال ۱۹۷۷ گویان را به مقصد انگلیس ترک کردند. آنها مدتی در آنکس، اووک وود، .Vaughan Rd و سپس در میسی‌ساگا اقامت داشتند. «جونز» در دوران دبیرستان دونده سرعت بود، تابستان‌ها وزنه‌برداری کار می‌کرد و در شرکت گرافیکی مشغول به کار بود تا اینکه تصادفی زندگی‌اش را تغییر داد: «آن روزها حال خوبی نداشتم اما عهدی با خداوند بستم. از او خواستم به من رحم کند تا من هم در ازایش رحمت و آرامش زندگی دیگران شوم. هیچ‌کس از این عهد پنهانی خبر نداشت. وقتی بهتر شدم یک مشاور شغلی با توجه به توانایی‌هایم پیشنهاد کار در زمینه‌های پرستاری، کارهای اجتماعی و خدمات تدفین را داد. راستش تا پیش از آن هرگز به مراسم خاک‌سپاری نرفته بودم، اما حرفهای یکی از مشاوران دوران ابتدایی‌ام در این باره در ذهنم بود و من آخرین پیشنهاد را انتخاب کردم.»

در سال ۱۹۹۹ «جونز» برای گرفتن مدرک خدمات تدفین مجبور بود ۱۰۰ جسد را مومیایی کند، ۵ مراسم خاک‌سپاری را مدیریت کرده و تدارک ۵ مراسم دیگر را نیز انجام دهد. بعد از گذراندن این مراحل سخت باید کارآموزی می‌کرد و در حضور یکی از مدیرانی که برای انجام مراسم تدفین تایید شده، جسدی را به طور کامل مومیایی می‌کرد. در این سالها «جونز» جوان هرگز به نژادش فکر نمی‌کرد، اما تا پایان دوره مدیریت مراسم تدفین احساس محرومیت داشت.

هیچ‌کس به سیاه‌پوستها اعتماد نداشت

«جونز» با کمک مربیانش در این دوره موفق عمل کرد، اما ماه‌ها نتوانست شغل مناسبی پیدا کند. حتی زمانی که سر کار رفت، مدیرانش تنها از او برای خانواده‌های سیاه‌پوست یا مراسم تدفین‌های اجتماعی و مربوط به کودکان استفاده می‌کردند: «مدام از من ایراد می‌گرفتند. می‌گفتند آنطور که به نظر می‌آیم نیستم. من یک آژانس مشاوره مراسم تدفین راه انداختم و مشتریانم را برای مراسم تدفین به مراکز زیرمجموعه‌ام معرفی می‌کردم. اما آنها اغلب از طولانی بودن مراسم تدفین سیاه‌پوستان شکایت داشتند. مشتری‌ها معتقد بودند مراسم دیر آغاز می‌شود و به موقع تمام نمی‌شود. اما من سبک ویژه‌ای داشتم.»

«جونز» با هیجان خاصی از کارش حرف می‌زد: «بسیاری از همکارانم نمی‌دانستند چگونه جسد یک سیاه‌پوست را می‌توان با سایه و رنگ‌های مناسب طوری آرایش کرد که به جای رنگ‌پریدگی، طبیعی جلوه کند. من برای افراد رنگین پوست کیف آرایش مخصوصی دارم.»

فقیر و ثروتمند فرقی ندارند

خانم «جونز» برای همه مشتریانش از هر نژاد، فقیر یا ثروتمند و حتی افراد ناشناس، آداب مراسم را یک‌جور اجرا می‌کند. چراکه همه را برابر می‌داند: «هفته گذشته جسدی بی‌هویت از مرکز خدمات اجتماعی به «کووننت» فرستاده شد. او هیچ‌کس را نداشت. من هم کشیش‌اش بودم، هم خانواده او و هم مسئول دفنش. مقدمات کار انجام شد. فقط من، کارگران تدفین و گورستان حاضر بودیم و جسد را با احترام دفن کردیم. این همان چیزی است که از من خواسته‌اند…»

***

از «کووننت» که بیرون آمدم احساس آرامش عجیبی داشتم. با خودم فکر کردم او همان کسی است که می‌خواهم جسدم را به وقتش برای دفن آماده کند. البته به وقتش.

این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید

Atash Lifestyle 155 - For Web Page 4

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟