
شغل من این است که درباره بحران مسکن بنویسم؛ اما هیچوقت فکر نمیکردم خودم هم بخشی از این بحران باشم. من Amber Shortt هستم، سردبیر بخش مسکن در روزنامه Toronto Star، و این داستان من است از جستجوی سهساله برای خانهای که بالاخره پیدا شد.
سه سال پیش، من و همسرم برای اولینبار تصمیم گرفتیم خانه بخریم. ما هر دو درآمد بالاتر از میانگین داشتیم، مقداری پسانداز، و البته من بهخاطر شغلم، اطلاعات کاملی از بازار داشتم. اما خرید خانه در اوج دوران پاندمی، مثل تلاش برای سوار شدن به قطاری بود که لحظهبهلحظه تندتر میرفت.
وقتی بچه دوممان در راه بود، مجبور شدیم آپارتمان کوچکمان در Harbord Village را ترک کنیم و خانهای را در شمال تورنتو اجاره کنیم. با اینکه به ظاهر شرایط بهتری داشتیم، اما بازار هر روز از ما جلوتر بود. قیمتها بالا رفته بودند و نرخ بهره هم در حال صعود بود. ما فقط عقبتر و عقبتر میافتادیم.
در ژانویه ۲۰۲۴، همسرم گفت وقت آن است که ازدواج کنیم. مدتی بود نامزد بودیم، اما خرید خانه را اولویت داده بودیم. حالا تصمیم گرفتیم برعکس عمل کنیم؛ ازدواج کنیم و بقیهاش را به زمان بسپاریم.
دو هفته مانده به عروسی، ناگهان چشمم به خانهای دیتچد در Rockcliffe-Smythe افتاد؛ قیمتی زیر ۷۰۰ هزار دلار داشت. انگار بازار تکان خورده بود. اما چون مشغول تدارک عروسی بودیم، بیتوجه گذشتیم. مراسممان در Prince Edward County برگزار شد؛ هوای سرد، باد، و یک عروسی زیر سایهبان آبجوفروشی. عالی بود.
چند روز بعد، وقتی از ماهعسل برگشتیم، خانهای دیگر دیدیم؛ این بار جدیتر شدیم. اما مشاوران قبلیمان دیگر در آن منطقه کار نمیکردند. خوششانسی آوردیم که مشاوری را پیدا کردیم که با انرژی و تعهد بود، و پشتمان ایستاد. خانههای زیادی را دیدیم؛ یکی در کنار ریل قطار، دیگری با بوی نم، یکی دیگر که «بازسازیشده» بود، اما در واقع فقط نمای ظاهری داشت.
و بعد، بالاخره خانه را دیدم؛ خانهای آجری، ساده، دوخوابه، با بیسمنت بازسازیشده. کوچک بود اما کافی. همان لحظهای که پا به خانه گذاشتم، فکر کردم: «این همانجاست که من میتوانم آن را خانه خود بنامم.»
همان شب آفر دادیم. ریسک کردیم و بیشتر از بودجهمان، حدود ۹۰۰ هزار دلار، پیشنهاد دادیم. فروشندهها ابتدا مقاومت کردند و حتی آفر دیگری هم رسید. ولی ما پای عدد خودمان ماندیم. نیمساعتی که منتظر پاسخ ماندیم، یکی از طولانیترین لحظات زندگیام بود. بعد تلفن زنگ زد: «تبریک! خانه مال شماست.»
اما پایان این داستان، خریدن خانه نبود. وقتی خانه اجارهایمان را برای تحویل آماده میکردیم، دیدیم چه کسانی برای بازدید میآیند: خانوادههای چندنسلی، زوجهایی با نوزاد، همخانههای جوان. خانهای که ما با کمک خانواده و درآمد بالا توانستیم بخریم، برای دیگران فقط یک سقف موقتی بود. اجاره جدید خانه، ۲۵۰ دلار در ماه بیشتر شده بود؛ یعنی افزایش ۹ درصدی فقط طی دو سال.
آن لحظه بود که متوجه شدم: بحران مسکن فقط درباره ناتوانی در خرید نیست؛ درباره ناتوانی در «داشتن سقف مطمئن» است. خانهای برای زندگی، نه فقط برای سرمایهگذاری.
راستش را بخواهید، از وقتی خانهدار شدهام، گهگاهی از ساختوسازهای اطراف کلافه میشوم، از نداشتن جای پارک برای مهمانهایم. اما به خودم یادآوری میکنم: اینها هیچ است در مقایسه با اضطراب بیثباتی، ترس از تخلیه ناگهانی یا نبود فضای کافی برای فرزندان.
ما باید جا برای دیگران باز کنیم. با ساخت خانههای بیشتر، با حمایت از اجارهنشینی مطمئن، با اصلاح قوانینی که مانع ساخت و ساز مقرون به صرفه میشود. خانهی مناسب، خواستهی خیلی از خانوادههاست. و آنها هم، مثل ما، حق دارند بالاخره «خانهشان» را پیدا کنند.