یک تماس تلفنی زندگی این زن کانادایی را دگرگون کرد؛ ۶۰۰ هزار دلار ارثیه از دوستی قدیمی

خانم Virginia، زن ۸۱ سالهای که سالهاست بازنشسته شده، زندگی آرام و بیدغدغهای را در یکی از شهرهای بزرگ کانادا میگذراند. روزهایش میان دیدار نوهها، خواندن کتاب و گفتوگو با دوستان سپری میشد؛ تا اینکه یک روز پاییزی، تلفنی ناشناس زنگ زد و خبر عجیبی داد: او وارث بخشی از یک ارثیه بزرگ شده است.
روزنامه Globe & Mail در گزارشی این ماجرا را روایت کرده است. تماس تلفنی از سوی دفتر یک وکیل بود؛ آنها به او اطلاع دادند که نامش در وصیتنامه یکی از دوستان قدیمیاش آمده است. مردی که سالها پیش، در محل کار با او آشنا شده بود و ارتباطشان پس از بازنشستگی ادامه یافته بود. دوستیای آرام و عمیق، که در قاب دیدارهای هنری، تماسهای شبانه و شامهای دو نفره شکل گرفته بود.
خانم Virginia میگوید: «وقتی مبلغ را گفتند، برای لحظهای نفسم بند آمد. شانس آوردم که آن زمان نشسته بودم»
درست مثل صحنهای از یک فیلم سینمایی، مردی که هیچگاه رابطهای عاشقانه با او نداشت، اما اشتراکات فکری زیادی میانشان بود، حالا پس از مرگش، بیش از نیم میلیون دلار به او بخشیده بود؛ ارثیهای در حدود ۶۰۰ هزار دلار.
خانم Virginia هیچگاه از ثروت آن مرد خبر نداشت و هرگز تصور نمیکرد که چنین تصمیمی در انتظارش باشد. اما واکنش او به این ثروت بادآورده، شاید از خود ماجرا هم شگفتانگیزتر بود: تصمیم گرفت تقریبا تمام آن را ببخشد.
او چند هفته بعد، زمانی که شوک اولیه فروکش کرد، ابتدا موضوع را با فرزندانش در میان گذاشت و سپس با حسابدارش تماس گرفت. اول از همه درباره مالیاتها و تعهدات قانونی مطمئن شد و بعد پشت میز آشپزخانهاش نشست تا فهرستی تهیه کند: دوستان، بستگان، نهادهای فرهنگی و موسسات خیریهای که بهزعم او، مورد علاقه و تایید آن دوست مرحوم بودند.
برای هرکدام مبلغی میان ۳ هزار تا ۲۵ هزار دلار اختصاص داد. اما تنها پول نبود که به آنها داد؛ هر هدیهای با یادداشتی همراه بود. در آن یادداشتها، Virginia از دوستش نوشته بود، از علاقهاش به هنر و انساندوستی، و از اینکه این پول، در حقیقت هدیهای از سوی آن دوست است، نه خودش.
بعضی از دریافتکنندگان این هدیه غیرمنتظره، به او گفتند که با این پول سمعک میخرند، یا اجارهخانهای را که برایش پول کم داشتند، پرداخت میکنند. یکی از آنها با همین سرمایه کوچک، کسبوکار تازهای راه انداخت. نوههای Virginia نیز، که به گفته او «بچههای مسئول و آیندهنگری هستند»، پولشان را در حسابهای پسانداز و برنامهریزی برای خرید خانه گذاشتند.
و اما خود Virginia، فقط بخش کوچکی از این پول را صرف بازسازی بخشهایی از خانهاش کرد. حالا در زندگی روزمره، کمی با آسودگی مالی بیشتری زندگی میکند و گاهی صورتحساب دوستانش را هم پرداخت میکند؛ بیسروصدا و بیانتظار. میگوید دوستش هم همین را میخواست.
با آنکه امروز وضعیت مالیاش باثبات است، خاطرات روزهایی که در حسابش فقط ۵ سنت باقی میماند، هنوز برایش زنده است. زمانی که زن جوانی بود و بهتنهایی دو فرزندش را بزرگ میکرد، کسانی بودند که بیچشمداشت به او کمک کردند. حالا، به باور او، نوبت اوست که آن نیکی را به دنیا برگرداند.
Virginia این پول را متعلق به خود نمیداند. آن را «امانتی از یک دوست» مینامد؛ امتیازی که باید با وقار، احترام و سخاوت به کار گرفته شود. میگوید: «من فقط واسطه بودم. این پول، آخرین هدیه او به جهان بود.»
او امیدوار است موج بخششی که آغاز کرده، ادامه پیدا کند. امیدوار است کسانی که هدیهای از او گرفتهاند، روزی خودشان بخشنده باشند. چرا که بهزعم Virginia، در پایان این زندگی، آنچه میماند نه حساب بانکی، که اثر نیکیهایی است که بیادعا انجام شدهاند.
«برای من، لذت بخشندگی، خیلی بیشتر از ارزش پولی است که به من رسید.»