کاماروی قرمز ۵۰ سالهی ما در سختی و خوشی همراه زندگی ما بوده است
ماشینها هم مثل آدمها داستان دارند، خاطره دارند و همچون آدمها همراه زندگی ما در خوشیها و سختیها هستند
زمانی که برای اولینبار با همسرم ملاقات کردم متوجه شدم که او عاشق ماشینهای کلاسیک است. او علاقهی خاصی به ماشینهای کلاسیک اسپرت و عضلانی دهه ۶۰ داشت. راد میتوانست هر ماشینی که در خیابان میدید را تشخیص دهد و دربارهشان با من صحبت کند. برای من شگفت انگیز بود، چرا که من فقط میتوانستم رنگ ماشینها و یا نهایتا برخی از مدلها را تشخیص دهم. هروقت از جلوی نمایشگاه ماشینی عبور میکردیم، چند دقیقه محو تماشای ماشینهای رنگارنگ و اسپرت میشدیم. در بهار سال ۱۹۹۷، زمانی که راد ۵۰ سال داشت بالاخره ماشین مورد علاقهاش را خرید؛ یک کامارو کروکی مدل ۱۹۶۷. وقتی اولینبار برای دیدن ماشین رفتیم، در گوشهای از یک مزرعه پارک شده بود. پر از گرد و غبار بود. ولی از نظر فنی سالم بود و با اولین استارت روشن شد. چند روز بعد برای خرید کامارو برگشتیم و راد تا خانه آن را با خوشحالی رانندگی کرد.
کاماروی دوستداشتنی ما نیاز به مراقبت و تعمیرات زیادی داشت. اولین کاری که باید انجام میدادیم تعویض سقف پاره و صندلیهای جلو بود. بعد از انجام این تعمیرات، تابستان از راه رسید و ما سوار بر کامارو در شهر میچرخیدیم. مردم وقتی ما را میدیدند دست تکان میدادند و فریاد میزدند که چه ماشین فوق العادهای داریم. ما هم با غرور برایشان بوق میزدیم. با نزدیک شدن به فصل زمستان، کامارو را به گاراژ بردیم و راد برای تعویض قطعات کهنهی آن جستجو را آغاز کرد. تعداد زیادی از قطعات را از فروشگاههای قطعات ماشین در شمال شرقی ادمونتون خریداری کردیم. گاهی اوقات قطعهای که میخواستیم پیدا نمیشد و مجبور بودیم از راه دور برای تهیهی آن اقدام کنیم.
مثلا چندباری مجبور شدیم از کالیفرنیا و گرجستان قطعه سفارش دهیم.
سالها میگذشت و راد وقت خود را صرف باز کردن پیچ و مهرههای زنگ زده، تمیز کردن و صیقل دادن و جایگزین کردن قطعات فرسوده میکرد. همیشه مراقب بود تا آسیبی به کامارو وارد نشود. وقتی دستش زخمی میشد یا قطعات جدید درست جای نمیگرفتند احساس ناامیدی میکرد و گاهی هم بد و بیراه میگفت. با این وجود، بعد از پایان یک روز پرمشغله، راد دوست داشت یک آبجو سرد در دست بگیرد و از دیدن آخرین تغییرات کامارو لذت ببرد. او به این کار «خیره شدن به ماشین» میگفت.
وقتی کامارو شرایط خوبی داشت، به سفر میرفتیم. به جزیره ونکوور، کالیفرنیا، نیومکزیکو، اورگان، واشنگتن و مونتانا. وسایل را بر روی صندلیهای عقب میگذاشتیم و برایمان فرقی نمیکرد که کامارو یک ماشین اسپرت! بعد از چندبار سفر کردن تصمیم گرفتیم یک اتاقک سفر به ماشین وصل کنیم تا جای بیشتری داشته باشیم.
گاهی اوقات مشکلات فنی رخ میداد و مجبور بودیم آنها را برطرف کنیم. یکی از خاطرهانگیزترین مشکلات برایمان در پارک ملی Glacier در مونتانا رخ داد. سقف کروک را باز کردیم ولی دیگر بسته نشد و مجبور شدیم با سقف باز سفر کنیم. خوشبختانه توانستیم یک مکانیک محلی پیدا کنیم تا سقف را تعمیر کند.
متاسفانه راد در سال ۲۰۱۴ فوت شد و خانواده و کامارواش را تنها گذاشت. من هنوز از رانندگی با کامارو لذت می برم. البته بیشتر سفرهایم کوتاه و تلخ و شیرین هستند و مثل گذشته از آنها لذت نمیبرم. به زودی ماشین را به پسرم واگذار میکنم تا او نیز مثل من و راد از رانندگی با کامارو لذت ببرد. کامارو حالا ۵۰ سال عمر دارد و هنوز دلش میخواهد در جادهها سفر کند.