euthanasiaزندگی در کانادا

مرگ خودخواسته؛ آنچه دانش روان‌پزشکی می‌گوید – گفتگو با دکتر عباس آزادیان

اتانازی حتی اگر قانونی بشود، ‌که در کانادا دارد آخرین مراحل تصویب آن طی می‌شود، ولی بحث بی‌پایان درباره اخلاقی بودن یا نبودن این کار پایان نمی‌پذیرد. 

پرسش این است که بیمار لاعلاجی که امیدی به بهبود او نیست و درد و رنج بی‌پایانی را دارد تحمل می‌کند چقدر حق دارد درباره پایان دادن به زندگی خود تصمیم بگیرد و اینکه آیا کمک کردن به او از سوی کادر پزشکی یک کار اخلاقی است یا نه؟

موافقان و مخالفان اتانازی بسته به خاستگاه و مشرب فکری خود که از چه زاویه‌ای به مقوله اخلاق می‌نگرند پاسخ‌های متفاوت و گاهی متناقضی برای این پرسش دارند. پیروان دیگاه‌های اخلاقی «خودگرا»، «پیامدگرا» و «حق‌مدار» که جریانات اصلی فلسفه اخلاق هستند به این موضوع پرداخته‌اند. 

ولی ما در گفت‌وگو با دکتر عباس آزادیان روان‌پزشک ساکن تورنتو به هیچ کدام از این مباحث، که در حوزه «اخلاق پزشکی» طرح و بررسی می‌شود، نپرداخته‌ایم. 

ما به این بحث از زاویه «مرگ‌هراسی» بشر و شرایطی که از نظر روانی ممکن است فرد را به انتخاب آگاهانه و گاهی مشتاقانه مرگ تشویق کند پرداخته‌ایم. بحثی که بیشتر به جنبه‌های فردی موضوع و از زاویه دید شخص بیمار می‌پردازد و کمتر هم به آن پرداخته شده است.

دکتر آزادیان قانونی شدن اتانازی را در چارچوب حقوق انسانی می‌داند و اعتقاد دارد که فارغ از همه دیدگاه‌های موافق و مخالف، برخورداری از مرگی آرام و باکرامت، جزو حقوق افراد بشر طبقه‌بندی می‌شود. اما چنین تصمیمی چه رابطه‌ای با عنصر «مرگ‌هراسی» که از شاخصه‌های حیات بشر است دارد؟

دکتر آزادیان رابطه مستقیمی بین مدرنیته و پذیرفتن مرگ به‌عنوان مرحله‌ای از زندگی انسان می‌بیند. او اتفاقا اتانازی را در همین چارچوب تبیین می‌کند. گفت‌وگوی ما را با دکتر عباس آزادیان روان‌پزشک ساکن تورنتو می‌خوانید.

این مطلب را نیز بخوانید: زن اهل تورنتو که از عوارض طولانی‌مدت کووید ۱۹ رنج می‌برد، درخواست کرده بتواند به زندگی خود پایان دهد

اتانازی که آخرین مراحل تصویب آن دارد طی می‌شود یک جنبه پزشکی دارد که به‌شرایط احراز فرد برای اتانازی می‌پردازد که موضوع پرسش ما نیست.

آنچه می‌خواهیم شما برای ما بگویید این است که فرد باید از نظر روانی در چه شرایطی قرار داشته باشد که بخواهد بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کند، به‌ویژه اینکه تصمیم برای مرگ تصمیمی بی‌بازگشت هم خواهد بود.

همان‌طور که شما گفتید این قانون هنوز به‌تصویب نهایی نرسیده و ما دقیقا از شرایط احتمالی آن خبر نداریم. ولی به احتمال قوى قانون شرایطی را تعیین خواهد کرد تا فردی که درخواست اتانازی دارد بايد آنها را داشته باشد.

به‌طورمثال فرد باید از نظر ذهنی توانایی تصمیم‌گیری دراین باره را داشته باشد.یعنی او نبايد دچار بيمارى روانى شديدی مثل افسردگی پیشرفته باشد. تصميم‌گيرى درباره اجرای اتانازی به احتمال زیاد براین مبنا خواهد بود که از یک سو بیمار دچار درد و رنج شدیدی باشد و از سوی دیگر هیچ راه‌حل پزشکی برای درمان یا کنترل بیماری او وجود نداشته باشد، ودر نهایت توان ذهنی (Competency) برای تصمیم‌گیری در این باره را داشته باشد.

تصمیم‌گیری برای مردن؛ فعال یا منفعل

خوب آنچه شما توضیح دادید شرایط احراز قانونی اتانازی بود که البته موافقان و مخالفان زیادی هم دارد. اما از لحاظ فردی، بیمار باید در چه شرایط روحی قرار داشته باشد که بخواهد زندگی‌اش پایان یابد و درواقع اشتیاق به مرگ پیدا کند؟

البته در مورد هيچ دو نفرى نمى‌توان جواب يگانه داد. همان‌طور که گفتید، آدم‌ها در مواجهه با این قانون در دو طيف موافق و مخالف قرار می‌گیرند و فارغ از شکل قانونی که این مسأله پیدا کند، این موافقت‌ها و مخالفت‌ها ادامه خواهد داشت.

اجازه بدهید در اینجا به نکته مهمی اشاره کنم، تصمیم‌گیری درباره پایان دادن به زندگی دوحالت دارد که قانون اتانازی بر یکی از آن دلالت دارد. یک جنبه ، تصميم‌گيرى منفعل یا همان Passive end of life decision است كه فرد برای زنده ماندن به درمان خاصى نياز دارد ولی آن درمان را نمى‌پذيرد و این همین الان هم امکان‌پذیر است. مثلا فردی براى ادامه زندگى نیاز دارد که همیشه به يك دستگاه تنفس مصنوعى وصل باشد. او اين حق را دارد كه اين درمان را رد کند و هیچ‌کس هم نمی‌تواند او را مجبور به پذیرفتن آن بکند.

اما نوع ديگر تصميم درباره پایان زندگی كه بيشتر مورد بحث اين قانون جديد است، تصميم‌گيرى فعال است. به اين معنا كه فرد از بيمارى طولانى و صعب العلاج رنج می‌برد كه توقف درمان هم باعث مرگ فوری او نمی‌شود.

این بیماری در نهايت او را از پا درمى‌آورد ولی دریک زمان طولانی. حالا بیمار داوطلبانه مى‌خواهد كه زندگی‌اش پايان يابد. یکی از مصادیق این مساله بيمارى لوگرگ
(Lou Gehrig’s) يا همان ALS است که عصب‌های بلند انسان دچار آسیب می‌شود و به ‌تدریج باعث از کار افتادن اندام و در نهایت فلج بیمار می‌شود.

این بیماری می‌تواند پروسه‌ای طولانی داشته باشد. نمونه مشهور آن فیزیک‌دان مشهور انگلیسی استيون هاوكينگز است. او از سال ١٩٦٣ گرفتار اين بيمارى شد و در آن زمان پزشکان به او گفته بودند که فقط یکی دو سال زنده می‌ماند که البته هنوز هم زنده است. ولی همان‌طور كه مى‌دانيد او اگرچه از نظر ذهنی فعال است، ولی از نظر جسمی نه مى‌تواند حرف بزند و نه هيچ كدام از اندام‌هاى خود را حركت دهد.

آنچه مورد نظر قانون اتانازی است چنین مواردی است، مواردی که فرد دچار بیماری لاعلاج و کشنده‌ای باشد که عدم درمان باعث مرگ سریع او نخواهد شد و در عین حال هم درد و رنج زیادی به فرد بیمار تحمیل می‌شود. تصویب نهایی قانون اتانازی این امکان را به فرد می‌دهد که از پزشک خود بخواهد تا به او کمک کند که به زندگی خود پایان بدهد.

ایرانی‌های مدرن‌تر، مرگ را هم راحت‌تر می‌پذیرند

اجازه بدهید که این موضوع را در چارچوب روان‌شناسی اجتماعی ایرانی‌ها ببینیم، برخلاف جوامع غربی که عموما نگاه واقع‌بینانه‌تری نسبت به‌مرگ دارند، این مساله برای ما ایرانی‌ها به‌طور عموم موضوع ترسناکی است که آن را مرگ‌هراسی می‌نامیم. با توجه به تماس‌های شما به عنوان روان‌پزشک با هر دو جامعه ایرانی و کانادایی، آیا شما هم این تفاوت را قایل هستید؟

صحبت شما تا حدى درست است اما نه كاملا. در غرب هم فراوان ديده مى‌شوند کسانی برای صحبت كردن درباره مرگ و پذیرش آن مشکل جدی دارند. فرويد بیش از صد سال پیش درباره غريزه مرگ صحبت مى‌كند، نیرویی در درون انسان که در مقابل غریزه زندگی و عشق ورزیدن و لذت بردن قرار می‌گیرد.ما در تشخیص‌های روان‌پزشکی در خود غرب هم مقوله‌ای داریم به‌نام Abnormal Grief Reaction یا واکنش ناهنجار به مرگ.

یعنی فرد نمی‌تواند دربرابر مرگ اطرافیان خود واکنش درستی نشان دهد و دچار بیماری می‌شود. بنابراین در خود غرب هم این مساله هست ولی در جامعه ما ایرانی‌ها شاید این مساله جدی‌تر باشد. باور دارم که در جامعه ما این پروسه در حال تغيير است و من خودم در این پانزده سال که کارم مستقیما با کامیونیتی ایرانی بوده است این تغییر را می‌بینم.

بارها پیش می‌آمد اطرافیان شخصی که به بیماری لاعلاجی مبتلا شده و احتمال مرگ قریب‌الوقوعی برای او وجود داشته، از پزشکان می‌خواستند که این واقعیت را از او پنهان کنند، ولی الان این مساله کمتر شده است. به ‌طور خلاصه باید بگویم که در غرب هم این مرگ‌هراسی هست ولی نه به‌شدتی که در جامعه ما وجود دارد.

همین هراس هم در جامعه ما در حال گذار است و هر چه جامعه ما مدرن‌تر می‌شود، در مواجهه با مرگ منطقی‌تر برخورد می‌کند، آن را بیشتر یک فرایند فیزیکی می‌بیند و در نتیجه کمتر دچار اضطراب ، تناقض و ناهنجاری می‌شود.

و آیا این یعنی که علت اصلی مرگ‌هراسى در جامعه ما تفکرات ماوراءالطبيعه است؟

نه کاملا، چون حتی در غرب هم که جامعه‌ای غیرما‌وراءالطبیعه‌ای است این هراس وجود دارد. این هراس ریشه در اضطراب‌های انسانی دارد که ما کلا از هر اتفاق ناشناخته‌ای در هراس هستیم و البته این هراسِ از ناشناخته‌ها، ریشه در بیولوژی انسان دارد.

مرگ آرام و بی‌تنش نتیجه‌ی رضایت از زندگی

چرا این قدر مرگ برای انسان هراس‌انگیز است؟ یک بخشی طبیعتا به همین ناشناخته بودن این اتفاق باز می‌گردد، یک بخشی هم شاید به این برمی‌گردد که اصولا مرگ اتفاق بی‌بازگشتی است. چه عوامل دیگری هست که این قدر مرگ را برای ما هراس‌انگیز می‌کند؟

خوب این مساله مهمی است که خیلی پیرامون آن بحث شده است. یک روانشناس مشهور آمریکایی به نام اريك اريكسون هم در اين باره مطالب زيادى نوشته است. فرويد معتقد بود بخش مهم رشد ذهن و عادات و ناخودآگاه بشر فرد تا شش سالگى صورت می‌گیرد. اما دیگران بعدا این را رد کردند و اعتقاد داشتند که رشد آدمی در این سن متوقف نمی‌شود و ادامه می‌یابد.

از جمله این افراد اريكسون بود که اين روند تحول را به تمام عمر گسترش داد. او معتقد بود که آدمی در هر دوره از زندگى خود وظايفی دارد وهر مرحله می‌تواند یک سری تنش‌ها و اضطراب‌ها ایجاد کند و نتيجه اين تنش‌ها و اضطراب‌ها، موفقیت یا عدم موفقیت فرد در تکمیل وظایف آن مرحله می‌باشد. او مى‌گويد اين اتفاق در مراحل پايانى زندگى هم رخ مى‌دهد.

يعنى وقتى یک نفر به سال‌مندی یا پیری مى‌رسد، با خود فكر مى‌كند كه آیا زندگی خوبی داشته یا نه. آیا زندگی او پر بوده يا خالى. آیا زندگی‌اش بیشتر همراه با موفقیت‌ها بوده یا مملو از شکست‌ها؟ آیا بیشتر زندگی او را شادی پر کرده بوده یا پر بوده از اندوه؟ و آیا امکان انتقال این تجارب به نسل بعدی را دارند یا نه؟

اریکسون معتقد است کسانی كه زندگى يك‌پارچه‌اى داشته‌اند و احساس می‌کنند که در زندگی موفق بوده‌اند و به جامعه‌شان كمك كرده‌اند و در مجموع موفقیت و شادى بيشترى را در زندگی تجربه کرده‌اند، با مرگ بهتر برخورد مى‌كنند.

آنها البته از مرگ استقبال نمی‌کنند ولی آن را راحت مى‌پذيرند و به آن به‌عنوان مرحله‌ای ازمراحل زندگی نگاه می‌کنند و درنتیجه بدون اضطراب و تنش می‌میرند.

اما در مقابل کسانی که احساس می‌کنند زندگی پوچ و پررنج و دردی داشته اند، در برابر مرگ هم اضطراب بیشتری دارند. آنها می‌بینند که در عمر و زندگی موفق نبوده‌اند و اميال و آرزوهای بسیاری دارند که برآورده نشده اند. مرگ برای آنها يعنى اتفاقی كه همه شانس‌هاى باقيمانده را مى‌گيرد و ناكامى‌های‌شان را تكميل مى‌كند. آنها در مواجهه با مرگ برخوردى اضطرابى و پرتنش دارند.

سوء‌استفاده‌های احتمالی از اتانازی

قانون اتانازی شامل افرادی که بیماری‌های شدید روحی روانی دارند نمی‌شود. نظر شما در این باره چیست؟ آیا بیمارانی که با مشکلات بسیار جدی روانی مواجهند، نباید چنین حقی داشته باشند؟

ابتدا بايد بگويم همه مخالفان اين قانون از يك جنس نيستند و همه هم از زاویه مذهبی و ماورا‌ء‌الطبیعه با این مساله مخالفت نمی‌کنند. برخى هم دلايل متفاوتی براى مخالفت خود دارند.  يكى از دلايل خوب مخالفان اين است كه اتانازی ممكن است در مجموع باعث مرگ زودهنگام برای افرادى شود كه جزو اقشار آسيب‌پذيرند.

مثال روشن این موضوع مثال رابرت لاتيمر
Robert Latimer مزرعه‌داراهل شهر ويلكى در ساسكاچوان است که باعث مرگ دختر ١٣ ساله بيمارش،‌ تریسی در سن ۱۲ – ۱۳ سالگی شد. و به همين دليل هم محكوم به قتل از نوع درجه دوم شد. در واقع عده‌اى نگران هستند که سوءاستفاده از اين قانون باعث شود تا اطرافیان، فرزندان و وراث، فرد را تشويق و یا حتی مجبور به اتانازى كنند.

به هر حال همه آدم‌ها در هنگام مريضى، از نظر روانی ضعيف‌تر هستند و ممکن است انتخابی کنند که میل واقعی‌شان نباشد.

همین نگرانی در مورد بيمارى‌های روانى هم پيش مى‌آيد. من خودم بیماران زیادی داشته‌ام که قصد خودکشی داشتند. وظیفه من به عنوان پزشک چیست؟ آیا به او کمک کنم که خودکشی کند یا اینکه سعی کنم او را به زندگی برگردانم؟ من فکر می‌کنم وظيفه‌ام به‌عنوان یک روان‌پزشک اين است كه آنها را از خود کشی منصرف كنم.

میل به خودكشى يك عارضه ی بیماری است و بایستی با کمک خود بیمار سعی کنیم جلوی آن‌را بگیریم. میل به خود کشی ممکن است نتیجه نگاه افسرده و مایوسانه به زندگی باشدو باید سعی کنیم تا نگاه او را به زندگی تغییر بدهیم.

همكارى پزشک با مريض براى اينكه خودكشى كند به هيچ وجه پذيرفتنى نيست. من شخصا خوشحالم كه در طول اين سال‌ها در موارد متعددی که در بیمارانم با میل خودكشى برخورد داشته ام توانسته ام آن میل را از بين ببرم و آنها را به مسیر زندگی برگردانم، کاری که وظیفه من به‌عنوان یک روان‌پزشک است. در نهایت برای تصمیم گیری در مورد پایان دادن به زندگی به کمک پزشکان فرد باید توان تصمیم گیری منطقی competency را داشته باشد.

بد نیست بعد از اینکه با انواع نظرات در این باره آشنا شدیم، این را بپرسیم که خود شما جزو موافقان این قانون هستید یا مخالفانش؟

ببینید سوال شما دو جنبه دارد،‌ یک موقع از من به‌عنوان یک پزشک و در چارچوب مسئولیت حرفه‌ای‌ام سوال می‌کنید که طبیعتا من موظف هستم تا در چارچوبی که قانون تعیین می‌کند عمل کنم. اما اگر از من به‌عنوان یک شخص می‌پرسید باید داستانی را برای‌تان بگویم.

زنده‌یاد پدرم یک روز مثل همیشه از سر کار به خانه آمد، نهارش را خورد و گفت که من نیم ساعت می‌خوابم و بعد می‌روم سرکار. وقتی پس از ٤٥ دقيقه او بیدار نشد و به سراغش رفتند، متوجه شدند که در آرامش از دنیا رفته است. این به هر حال برای هرکسی یک آرزوست که این گونه زندگی‌اش پایان یابد و من هم امیدوارم که مرگی این چنینی داشته باشم .

اما اگر من در موقعيتی قرار بگیرم که ببینم ادامه زندگی‌ام همراه با درد و رنج است و ديگران هم از اين درد و رنج دارند آزار مى‌بينند، و امکان درمان بیماری من هم وجود ندارد ترجيح مى‌دهم مرگ آرام و بااحترامى داشته باشم و به خودم و بدنم و زندگيم احترام بگذارم.

البته تصمیم دشواری است و شخصا امیدوارم در شرایط اتخاذ چنین تصمیمی قرار نگیرم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟