مطالبی در این باره

مطالب Remembrance Day

  • روز یادبود در کانادا؛ همه آنچه که می خواهید درباره یازده نوامبر بدانید
  • داگلاس کلارک ۱۶ ساله بود که به جنگ رفت؛ اما قرار نبود کشته شود
  • پشیمان نیستم؛ داستان زندگی زنی که عروس جنگ شد و به کانادا مهاجرت کرد
  • اخبارداستان زندگیروز های زندگیزندگی در کاناداگزارش ویژه

    داگلاس کلارک ۱۶ ساله بود که به جنگ رفت؛ اما قرار نبود کشته شود

    روز یادمان یا Remembrance Day، سالگرد پایان جنگی است که صدها هزار سرباز کانادایی در آن حضور داشتند و داگلاس کلارک Douglas Clark تورنتویی، یکی از هزاران قربانی کانادایی جنگ است که جانش را در کودکی از دست داد.

    داگلاس برای اینکه بتواند وارد ارتش شود، خود را بزرگ‌تر از سن واقعی‌اش معرفی کرد و وارد جهنمی بی‌بازگشت شد که ایستگاه آخرش، فرانسه بود. اما یک تصادف خانوادگی سرنوشت او را عوض کرد و باعث شد او در فرانسه ماندگار شود.

    یکی از بازماندگان داگلاس، روایت زندگی کوتاه عموی پدر خود را این‌گونه تعریف می‌کند؛ داستان کودک-سربازی که برای کانادا جنگید و حالا در فرانسه آرمیده است.

    برایان کلارک – تورنتو

    آرامگاه نظامی Nine Elms در جنوب غرب Vimy Ridge در شمال فرانسه، کنار بزرگراهی چهار بانده و در میانه‌ی گستره‌ی وسیعی از زمین‌های زراعتی واقع شده است.

    قطعه‌ی اول، ردیف D، مقبره‌ی نهم، جایی است که سرباز داگلاس کلارک از تورنتو برای همیشه آرام گرفته است. بر روی سنگ مزار او این کلمات دیده می‌شود: «او تنها یک پسربچه بود اما مردانه جنگید و جان خود را برای آزادی تقدیم کرد.»

    داگلاس هنگامی که در آوریل ۱۹۱۷ نزدیک این نقطه‌ی سرسبز و پر از درخت جان خود را از دست داد، تنها ۱۶ سال داشت. اما او در اوج نبرد Vimy Ridge جان نباخت. داگلاس و بیش از ۳۰۰ سرباز دیگر در دو هفته‌ی مانده به حمله‌ی نیروهای کانادایی به پایگاه آلمان‌ها جان خود را از دست دادند.

    طبق داستانی که نسل اندر نسل در خانواده بازگو شده است، او زمانی جان خود را از دست داد که در حال ترک خط مقدم بود و می‌خواست خود را به جایی امن برساند؛ او می‌خواست به خانه بازگردد. در حقیقت، تلاش‌های برادرش برای نجات او از کابوس جنگ بود که سرانجام به مرگ داگلاس ختم شد. هزاران سرباز خردسال در جنگ جهانی اول برای کانادا جنگیدند. این داستان یکی از آنهاست. او عموی پدر من بود.

    مطلب مرتبط: روز یادبود در کانادا؛ همه آنچه که می خواهید درباره یازده نوامبر بدانید

    من می‌خواهم به جبهه بروم

    در ۱۷ فوریه‌ی ۱۹۱۶ پسربچه‌ای با یک درخواست متهورانه وارد مرکز سربازگیری در تورنتو شد: او می‌خواست به ارتش ملحق شود و در اروپا بجنگد.

    داگلاس کلارک پسربچه‌ی نحیفی بود که ۵ فوت و ۵ اینچ قد و ۱۱۹ پوند وزن داشت؛ پسری با موهای بور و چشم‌های میشی.

    فرماندهان ابتدا تعدادی سؤال از او پرسیدند و یک نفر جواب‌های او را در فرم سربازگیری تایپ کرد. او گفت که در تورنتو خیابان Oak شماره‌ی ۲۰۳ زندگی می‌کند. گفت دریانورد است و نزدیکترین خویشاوند زنده‌‌ی او پدرش ویلیام جی کلارک است و اینکه در ۲۴ جولای ۱۸۹۸ در گلاسگوی اسکاتلند به دنیا آمده است.

    امضایش پای فرم نشان نمی‌دهد که مضطرب بوده باشد. امضا واضح و تمیز است. داگلاس ظاهرا با وجود دروغی که گفته بود، توانسته بود اختیار دستش را نگه دارد. او در‌ واقع در ۲۴ جولای ۱۹۰۰ به دنیا آمده بود و ۱۵ سال داشت.

    اما ماموران سربازگیری فریب خوردند، یا شاید تصمیم گرفتند به تردیدشان اهمیت ندهند. در هر صورت، آن سند «سن ظاهری» داگلاس را ۱۷ سال و شش ماه ذکر می‌کند. این بدان معنا بود که او با در اختیار داشتن اجازه‌ی والدینش، که احتمالا از پدرش گرفته بود، می‌توانست در ارتش ثبت نام کند.

    داگلاس پس از سوگند وفاداری به پادشاه جورج پنجم به ارتش ملحق شد؛ درست مانند دو برادر بزرگترش یعنی الکساندر ۲۰ ساله و ویلیام جونیور ۱۸ ساله، که هر دو در آن زمان در آن سوی آب‌ها بودند.

    داگلاس در کانادا به گردان آموزشی ۹۵ پیوست و به مدت سه ماه در زمین‌های CNE (نمایشگاه ملی کانادا) تحت آموزش قرار گرفت. او در ۳۱ ماه می ۱۹۱۶ سوار بر کشتی S.S. Olympic، هالیفاکس را به مقصد انگلستان ترک کرد. این کشتی به «خواهر تایتانیک» شهرت داشت و برای نقل و انتقال سربازان استفاده می‌شد.

    ورود به لیورپول؛ دروازه جهنم

    او در ۸ جون به بندر لیورپول رسید. اندکی پس از تولد شانزده‌سالگی‌اش، به گردان اول منتقل و در اوایل اکتبر سوار بر کشتی به فرانسه اعزام شد تا به واحد خود بپیوندد.

    در این زمان بود که داگلاس برای نخستین بار جبهه‌ی غربی را دید و به تدریج با کابوس جنگ‌های سنگر به سنگر آشنا شد: لجن، موش، شپش، تک‌تیراندازهای دشمن، توپ‌باران‌های کر کننده و بوی تعفن مرگ.

    آلمان‌ها در سنگرهای کثیف خودشان که معمولا چند صد متر دورتر نبود کمین می‌کردند. در میان دو طرف درگیر، منطقه‌ی ممنوعه قرار داشت؛ زمینی در هم کوبیده مانند سطح ماه که مملو از چاله‌های پر از آب گلوله‌های توپ، مناطق محصور در سیم خاردار و جسدهای در حال پوسیدن بود.

    هنگامی که داگلاس از راه رسید، سه ماه از شروع نبرد Somme می‌گذشت. سربازان کانادایی یک ماه قبل پیروزی مهمی کسب کرده و دهکده‌ی Courcelette را به تصرف خود در آورده بودند. اما آلمان‌ها نیروهای خود را تقویت کردند و پیشرفت‌های بیشتر برای کانادایی‌ها دشوار می‌نمود.

    در پنجم اکتبر داگلاس تفنگ خود را با یک بیل معاوضه کرد. بر اساس یادداشت‌های رسمی گردان اول، سربازان شب‌ها را به کندن سنگرها می‌گذراندند و در همان حال، دشمن گلوله‌های توپ با قدرت انفجاری بالا را به سمت آنها شلیک می‌کرد.

    مطلب مرتبط: پشیمان نیستم؛ داستان زندگی زنی که عروس جنگ شد و به کانادا مهاجرت کرد

    خط مقدم در انتظار سرباز کانادایی

    در نهم اکتبر گردان به طرف خط مقدم حرکت کرد. آن شب گروهی از سربازان اقدام به ورود به منطقه‌ی ممنوعه کردند تا پنج کانادایی زخمی را نجات دهند. نفر ششم هنگامی که روی برانکارد قرار می‌گرفت هدف گلوله‌ی تک‌تیرانداز دشمن واقع شد و جان سپرد. روز بعد هواپیماهای جنگی در ارتفاع کم به پرواز در آمدند، یک زندانی آلمانی مورد بازجویی قرار گرفت و سه سرباز کانادایی مجروح دیگر از گردانی دیگر به آنها ملحق شدند. و بعد همه چیز تمام شد. آن گردان از خط مقدم بیرون آمد و مسیری طولانی را به سوی نقطه‌ی جنگی دیگری در پیش گرفت.

    طی دو هفته‌ی بعد از آن، سربازان در مناطق روستایی و هموار فرانسه، راه‌ها را پیاده طی می‌کردند. آنها در روز ۲۴ اکتبر به منطقه‌ی Vimy رسیدند و پنج روز بعد به خط مقدم رفتند. در مقابل آنها و بالای سرشان، تپه کم‌ارتفاعی به طول ۷ کیلومتر قرار داشت که آلمان‌ها آن را به قلعه‌ای از سنگرهای زیگزاگ، حلقه‌های سیم خاردار، آشیانه‌های مسلسل‌چی‌ها و تونل‌های بتونی تبدیل کرده بودند. نیروهای فرانسوی و بریتانیایی نتوانسته بودند آلمان‌ها را از آن دیواره عقب برانند و حالا نوبت سربازان کانادایی بود. هر ۱۰۰,۰۰۰ نفرشان باید دست به دست هم می‌دادند تا آلمان‌ها را تحت فشار بگذارند.

    اینگونه بود که داگلاس و هم‌رزمانش در سایه‌ی‌ آن دیواره برای زمستانی طولانی و سخت مستقر شدند. آنها نفراتی را در خط مقدم گماردند، سنگرها را مستحکم ساختند، تونل‌ها را تعمیر کردند، تاخت و تازهایی را علیه مواضع دشمن صورت دادند و برای حمله‌ی پیش رو، خود را آماده ساختند.

    کریسمس جهنمی زیر آتش دشمن

    دو طرف اغلب بر سر یکدیگر آتش می‌‌باریدند. روز کریسمس سربازان گردان اول در حالی که در پشت خط مقدم در استراحت به سر می‌بردند، فوتبال بازی کردند و شام «ویژه‌»ای خوردند. در یادداشت‌های جنگی آمده است که «همگی کاملا در حس و حال سال نو قرار گرفتند.»

    در نیمه‌ی دوم ماه مارچ، این گردان تقریبا هر روز تحت آموزش قرار داشت و وظیفه‌ی خود را در نقشه‌ی به دقت طراحی‌شده‌ی نبرد تمرین می‌کرد. در روز اول آوریل، داگلاس و گردان اول به داخل سنگرهای خط مقدم نزدیک به انتهای جنوبی آن برآمدگی منتقل شدند.

    برادر بزرگ‌تر همه چیز را لو می‌دهد

    در همین حین و همان حوالی، الکساندر، برادر بزرگتر داگلاس و مسلسل‌چی تیپ چهارم، مشغول گذراندن آخرین تمرین‌ها بود. او از ماه جون سال ۱۹۱۶ در اروپا می‌جنگید و در جنگ‌های Ypres و Somme مشارکت داشت، ظاهرا بدون آنکه بداند برادر کوچکش در ارتش ثبت نام کرده است.

    هیچ‌کس نمی‌داند که او سرانجام چه وقت و چگونه متوجه حضور برادر کوچکش در جنگ شد. شاید دوستی یا عضوی از خانواده برای او نامه نوشته و موضوع را به اطلاعش رسانده بود. احتمال اندکی نیز وجود دارد که دو برادر به طور تصادفی یکدیگر را در ویمی دیده باشند. در هر صورت، الکساندر پس از آنکه فهمید برادرش در خط مقدم است، از کانال‌های نظامی این خبر را منتشر کرد که برادرش تنها ۱۶ سال دارد.

    به این ترتیب چهار روز مانده به شروع حمله‌ی کانادایی‌ها، به داگلاس دستور داده شد که خط مقدم را ترک کند. اینکه ارتش قصد داشت با او چه کند روشن نیست. ممکن است وظیفه‌ای را در خطوط پشتی برای او در نظر گرفته بوده‌اند. شاید خواسته‌اند برای آموزش‌های بیشتر او را به انگلستان بفرستند. شاید هم در راه بازگشت به خانه بوده است.

    مقصدش هر جا که بود، او راه زیادی را طی نکرد.

    در پنجم آوریل ۱۹۱۷، داگلاس هنگام ترک سنگرهای خط مقدم بر اثر انفجار یک گلوله‌ی توپ آلمان‌ها جان خود را از دست داد.

    وصیت‌نامه‌ای برای پدر

    هر کسی که کامپیوتر داشته باشد می‌تواند نسخه‌ی دیجیتالی سوابق خدمت عموی پدر من را بخواند. این اسناد، همراه با سوابق هزاران نفر دیگر، در وبسایت کتابخانه و بایگانی‌های کانادا در دسترس است.

    این اسناد شامل وصیت‌نامه‌ی نظامی داگلاس کلارک نیز می‌شود که هنگامی که هنوز در انگلستان تحت آموزش بود با خطی خوش روی دفترچه‌ی حقوقش نوشته و همه‌ی «اموال منقول و غیرمنقول» خود را برای پدرش به ارث گذاشته است.

    می‌توانید اسناد مربوط به حقوق او را نیز ملاحظه کنید. او جمعا روزی ۱۰ / ۱ دلار می‌گرفت و ترتیبی داده بود که هر ماه ۲۰ دلار از حقوقش کم و برای پدرش فرستاده شود.

    او ابتدا در همان میدان نبرد به خاک سپرده شد و مقبره‌اش با یک صلیب و این کلمات علامت‌گذاری شد: «سرباز کانادایی ناشناس.» در مقطعی از زمان، برادر وسطی، ویلیام کلارک جونیور، از آن مقبره دیدن کرد و کلاهخودی فولادی حاوی یک کارت‌پستال از خود به جای گذاشت که سرباز داخل مقبره را با نام داگلاس معرفی می‌کرد. در اسناد نیامده است که ویلیام از کجا متوجه شد که آن گور برادر اوست، یا مقامات چگونه این اطلاعات را مورد تایید قرار دادند. اما پیکر داخل آن مقبره در نهایت به آرامگاه Nine Elms در همان نزدیکی منتقل شد و سنگ قبری با نام داگلاس روی آن قرار گرفت.

    آنچه در اسناد و مدارک توضیح داده نشده آن است که چرا یک پسر نوجوان باید بخواهد که به جنگ برود. پاسخ این سؤال در گذر زمان گم شده است.

    بیست هزار کودک-سرباز کانادایی

    تیم کوک، مورخ موزه‌ی جنگ کانادا، برآورد می‌کند که حدود ۲۰,۰۰۰ سرباز زیر سن قانونی در طول جنگ جهانی اول وارد ارتش کانادا شدند و در آنسوی آب‌ها به خدمت پرداختند. به گمان او بیش از ۲,۰۰۰ تن از این کودکان کشته شدند.

    الکساندر بعد از نزدیک به چهار سال خدمت، در ۱۹۱۹ تقریبا بدون هیچ آسیبی از ارتش مرخص شد. اما پدربزرگم در سال‌های بعد از جنگ همواره احساس گناه می‌کرد. این اندیشه او را آسوده نمی‌گذاشت که اگر دخالت نمی‌کرد شاید برادرش از جنگ جان سالم به در می‌برد.

    هشت سال بعد از مرگ داگلاس، الکساندر صاحب فرزند پسری شد که به یاد آن سرباز جوان، نام او را داگلاس گذاشتند. هنگامی که شعله‌های جنگ یک بار دیگر جهان را در نوردید، یک داگلاس کلارک دیگر در اندیشه‌ی رفتن به میدان جنگ قبل از رسیدن به سن قانونی بود. او وقتی که ۱۷ سال و نیمش شد، از پدرش خواست به او اجازه‌ی پیوستن به ارتش را بدهد. الکساندر به پسرش گفت: «حتی فکرش را هم از سرت بیرون کن.»

    داگلاس کلارک دوم، یعنی پدر من، هنگامی که ۱۸ سالش شد به نیروی هوایی سلطنتی کانادا پیوست و به عنوان هدف‌گیر بمب تحت تعلیم قرار گرفت. اما پیش از آنکه بتواند به خارج از کانادا برود، جنگ جهانی دوم به پایان رسید. او عمری طولانی و مفید داشت؛ بر خلاف هم‌نام خود که گلوله‌ی توپ آلمان‌ها این فرصت را از او گرفت.

    الکساندر در سال ۱۹۱۷ فقط می‌خواست از برادرش محافظت کند، اما ناخواسته او را در مسیری قرار داد که به مرگش ختم شد. اما ۲۵ سال بعد، خودداری او از موافقت با ثبت نام زودهنگام پسرش، داگلاس دوم را از جنگ نجات داد و نگذاشت که احتمالا سرنوشتی مشابه با عمویش پیدا کند. انگار به الکساندر فرصت دومی داده شد؛‌ و شاید این مساله موجب شد که قبل از مرگش در سن ۶۷ سالگی در سال ۱۹۶۲، اندکی آرامش خاطر پیدا کند.

     

    نوشته های مشابه

    دکمه بازگشت به بالا
    باز کردن چت
    1
    سلام به سایت آتش خوش آمدید
    پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟