خانوادهداستان زندگیمادران

فرشته‌ای به نام مامان پگی

آخرین دیداری بود که هر دوی ما با مادرم داشتیم، آخرین شوخی‌ها و آخرین خنده‌ها او آنجا درست همان چیزی را به من گفت که بیش از همه چیز به آن نیاز داشتم

Alice Munro
Alice Munro

آخرین دیداری بود که هر دوی ما با مادرم داشتیم، آخرین شوخی‌ها و آخرین خنده‌ها او آنجا درست همان چیزی را به من گفت که بیش از همه چیز به آن نیاز داشتم

روایت از: تیموتی فریمن

بدون آنکه هیچ کدام حرفی بزنیم به سمت انتهای راهرو رفتیم. مادر همسرم می‌دانست این آخرین باری خواهد بود که می‌تواند دستان مادرم را بگیرد، حال او را بپرسد، موهایش را به عقب شانه کند و گونه‌ی او را ببوسد.

آخرین باری بود که با چشمک زدن، خندیدن، به من که آن طرف تخت خوابیده‌ام اشاره کند و بپرسد: « اون پسر توئه؟» و او را بخنداند.

شوخی‌های مامان پگی با مادرم

من همیشه مادر همسرم را مامان پگی صدا می‌کردم. او همیشه با مادرم شوخی می‌کرد و درباره من می‌گفت: «خب، اون پسر جذابی است… فکر کنم بهتر است بیشتر هوایش را داشته باشیم.» آن وقت تنها کاری که مامان همیشه می‌توانست بکند این بود که سرش را به علامت تایید تکان دهد و آهسته بخندد. این آخرین دقایقی بود که آنها در کنار هم بودند.

آن لحظه‌های آخر و آن شب بی‌پایان

من و دختر مامان پگی ۱۲ سال بود که ازدواج کرده بودیم، اما آنجا در بیمارستان، در انتهای آن راهرو بود که من فهمیدم که این زن چقدر مرا دوست دارد و من چقدر او را دوست دارم.

پیش از آنکه مامان پگی سوار آسانسور شود کلمه‌ای به زبان نیاورد، فقط صورتم را میان دستانش گرفت، لبخند زد و این‌گونه تمام چیزی که نیاز به شنیدنش داشتم را گفت: «سخت است، تلخ است، اما تو از پس آن برخواهی آمد، چون من همینجا هستم، کنار تو.»

من سرم را روی شانه‌اش گذاشتم و احساس می‌کردم این غم دارد مرا به زانو در می‌آورد. اما او آنجا بود تا دست مرا بگیرد.

آخرین خواسته مادرم

دست‌هایم می‌لرزید، تنها چند دقیقه‌ی پیش از آن بود که من فرم DNR را امضا کرده بودم.

این همان کاری بود که من همیشه به مادرم قول داده بودم که وقتی زمانش برسد انجام خواهم داد. اما حالا در آغوش مادر همسرم بودم. او پشت من را می‌مالید و گونه‌ام را می‌بوسید.

من دست‌هایم آشکارا می‌لرزید. دستانش را از دورم برداشت، روی صورتم گذاشت و به چشمان من خیره شد. بدون آنکه او حرفی بزند می‌دانستم چه چیز را می‌خواهد بشنود. پس با صدای بلند به او گفتم: «من خوب می‌شوم. خیالت راحت باشد. خوب می‌شوم.»

همان روز عصر مامان به اتاق احتضار که مخصوص کسانی است که نمی‌خواهند بیش از این در عذاب بیماری زنده بمانند انتقال یافت.

فردا صبح او برای همیشه ما را ترک کرد.

این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید

Atash Lifestyle 140 - For Web Page 4

چند هفته بعد در خانه مامان پگی

چند هفته بعد، یک روز عصر پس از خوردن یک ناهار لذیذ و یک استراحت خوب، جلوی درب خانه‌ی خانواده‌ی همسرم مشغول خداحافظی بودیم. من سوار ماشین شدم و پنجره را پایین کشیدم. منتظر همسرم بودم که داشت با پدرش صحبت می‌کرد.

می‌خواهم مطمئن باشی هنوز هم مادر داری

مامان پگی که فرصت را برای یک گپ خصوصی با من غنیمت شمرده بود نزدیک آمد، به پنجره تکیه داد و گفت: «می‌خواهم چیزی به تو بگویم. هرگز نمی‌خواهم وانمود کنم که می‌توانم جای مادرت را بگیرم. اما می‌خواهم مطمئن شوم که تو می‌دانی هردوی ما چقدر تو را دوست داریم. می‌دانم چقدر دلت برای مادرت تنگ می‌شود، اما می‌خواهم اطمینان داشته باشی که تو تنها نیستی. هنوز هم اگر احتیاج داشته باشی، یک مادر داری.»

من با بغض به او اطمینان دادم که تقریبا هر روز به مادر احتیاج دارم. بعد تمام راه تا خانه را مثل یک بچه گریه کردم.

فرشته‌ای در قامت مادر زن

همیشه داستان‌هایی کلیشه‌ای درباره‌ی مادر زن و مادر شوهر وجود داشته است. اما من تنها چیزی که  در مورد مادر همسرم می‌گویم این است که هر روز خدا را برای داشتنش شکر می‌کنم.

من او را مامان پگی و همسرم را پگی صدا می‌کنم، چون آنها هر دو از یک جنس هستند. مامان پگی مرا لوس می‌کند، می‌خنداند و بهترین تخم‌مرغ‌های پر شده را در کل کهکشان درست می‌کند. او کلکسیون کلاهی دارد که روی تمام زنان چرچیل داونز را کم می‌کند. مادر زن من عاشق موسیقی گاسپل است و آن را عالی نیز می‌خواند.

اما بهترین کاری که او برایم انجام داد همانی بود که آن روز در راهروی بیمارستان انجام داد – نگاه کردن با چشمان رئوف مادرانه‌اش به روح مضطرب من و آرام کردن طوفان درون من.

Don not Resuscitate – DNR 

دی‌ان‌آر  یک دستور قانونی برای پرهیز از انجام سی‌پی‌آر در شرایط ایست قلبی یا ایست تنفسی است.

این دستور معمولا به درخواست خود بیمار یا مسئولان حقوقی تیم درمان گرفته می‌شود.

معمولا این تصمیم برای بیماران مسن مبتلا به بیماری‌های لاعلاج گرفته می‌شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟