این زن موتورسوار به تنهایی در یک ماه از شرق به غرب کانادا سفر کرد
وقتی سوار موتور هستید، انگار به عمق همه چیز راه دارید. هیچ چیزی بین شما و واقعیتها وجود ندارد. مناظر، بوها، آب و هوا، حشرات و … همه چیز را خودتان و از نمای بسیار نزدیک تجربه میکنید
موتورسواری آن هم به تنهایی و در جادههای طولانی کار هر کسی نیست. حالا اگر زن هم باشی کار سختتر میشود. اما خانم «بریتانی کینگ»، گوینده رادیو در «ویکتوریا»ی بریتیش کلمبیا در آستانه صد و پنجاهمین سالگرد استقلال کانادا، سوار بر موتور هارلیاش در مدت ۴ هفته از ویکتوریا به سنت جونز رفت تا با روشی متفاوت در جشن ملی کانادا شرکت کند.
«Brittany King» که پیش از این سفر سخت، در بسیاری از ایالتهای آمریکا، تجربه موتورسواری در جادهها را داشت، در سفر کاناداییاش روی کمک موتورسواران غریبهای حساب کرده بود که حتی یک بار هم آنها را ندیده و نمیشناخت. این زن کانادایی پیش از این سفر ماجراجویانه درباره حس و حال و تجربیاتش با سایت «FAR & WIDE» گفت و گویی جالب و خواندنی داشت.
گاهی پیش میآمد که هفتهها در جاده و دور از خانه باشید، در این شرایط دلتنگ هم میشدید؟
باید بگویم به جز سگم، خانواده و تختخوابم، آنچه که در طول سفرها همواره دلتنگش میشدم همان چیزی است که همیشه از آن فراری هستم؛ روزمرگی.
من کارهایم را براساس یک روند ثابت انجام میدهم. به عبارت دیگر هر روز یکجور غذا میخورم، یوگا کار میکنم، سگم را به پیادهروی میبرم، سرکارم میروم، یک فیلم در «نتفلیکس» میبینم… و این روال هر روز تکرار میشود. باید بگویم این شرایط برایم لذتبخش است. از اینکه بدانم قدم بعدی چیست، حس خوبی پیدا میکنم اما گاهی شکستن این نظم هم میتواند جالب باشد.
باید اعتراف کنم که بعضی از اتفاقات مهم و ماندگار زندگیام هم در این شرایط رقم خورده است. تجربه به من ثابت کرده که نتیجه این به نوعی بینظمی؛ اعتماد به نفس، استقلال، شخصیت و لبخند همیشگی بر لبها است.
سفر به چه مقصدی هیجانانگیزتر است؟
این سوال، از آن سوالهای عجیب است! مثل این میماند که از پدر و مادری بپرسید؛ کدام فرزند خود را انتخاب میکنند! اما اگر بخواهم پاسخی بدهم باید بگویم؛ ۱۲ سال پیش در فورت مکموری در آلبرتا-که بیشترشان دریانورد هستند- کار میکردم. در آنجا اولین دوست اهل «نیوفاندلند»ام را ملاقات کردم؛ مردی پر از شور زندگی. او همیشه میخندید، شوخی میکرد، آواز میخواند، مینوشید و همواره در کمک کردن پیشقدم بود.
همیشه با خودم فکر میکردم؛ «اگر او نماینده واقعی مردم ساحل شرقی باشد، من باید یک روز بروم و آنجا را ببینم». من حتی همان موقع این حرف را به خودش هم زدم. فکر میکنید عکسالعملاش چه بود؟ بدون معطلی شماره تلفن خانه پدر و مادرش را به من داد.
خانم «کینگ»، در سفر ماجراجویانهاش در کانادا، دنبال چه تصویری از کشورش بود؟
وقتی سوار موتور هستید، انگار به عمق همه چیز راه دارید. هیچ چیزی بین شما و واقعیتها وجود ندارد. مناظر، بوها، آب و هوا، حشرات و … همه چیز را خودتان و از نمای بسیار نزدیک تجربه میکنید. بدون شک بارها سگهایی را دیدهاید که سرشان را از اتومبیل در حال حرکت بیرون آورده و زبانشان در باد آویزان است. به خوبی میتوان درک کرد که آنها چه لذتی میبرند. من هم وقتی سوار موتور میشوم همین حس را دارم. موتورسواری، احساساتتان را بیدار میکند و اگر بخواهم کانادا را از زاویهای دیگر تجربه کنم، میخواهم با همه آنچه که دارم این اتفاق بیفتد.
– و تجربه اقامت در میان غریبهها…
ماندن در کنار غریبهها در طول راه نیز به نوبه خود، بر حس ماجراجویانه این سفر اضافه میکرد. من سعی میکردم با همه کسانی که پیششان میمانم، مدتی همسفر شوم تا هم بهتر آنها را بشناسم و هم بتوانم فضای آن بخش از سفرم را از نگاه ساکنان محلی بهتر درک کنم. با این کار از مسیرهای همیشگی(بزرگراهها) فاصله میگرفتم و راحتتر به جادههای فرعی میزدم.
پیشتر گفتید که در ۱۸ ایالت آمریکا موتورسواری کردهاید. چرا اینقدر دیر به فکر سفر در کشور خودتان افتادید؟
سوال بسیار خوبی است. این موضوع بارها به ذهن خودم هم رسیده است. شاید دلیل آن، بهانههای همیشگی مثل مرخصی گرفتن، جور نشدن هزینهها، نداشتن همسفر و … بود. اما بعدها فهمیدم همه این بهانهها الکی بوده و تنها ترس، مرا در این سالها از این تجربه دور نگه داشته است.
وقتی پذیرفتم از تنهایی سفر کردن در جادههای دور و دراز میترسم، تصمیمام را گرفتم تا هر طور شده بر این حس غلبه کنم. واقعیت این است که هر چه انجام کاری را به تاخیر بیندازیم، تصور آن در ذهنمان بزرگتر و ترسناکتر میشود.
بنابراین به خودم قول دادم که نگذارم احساسات ناشناخته یا دلهره و ترس مانع از انجام کاری شود که همیشه دنبالش بودم. البته حتی در شروع سفر هم آن حس در وجودم بود اما مطمئن بودم که تجربه فوقالعادهای خواهد شد چراکه این کار رویای من بود.
در این سالها تجربیات خوبی از ارتباط با افراد غریبه داشتهاید. به نظر شما چرا این ارتباط قوی میان موتورسوارها (به ویژه خانمهای موتورسوار) وجود دارد؟
فکر کردن به این سوال هم مرا به خنده میاندازد. به لطف بیش از ۲۰ کانادایی مهماننواز، محل اقامت من در همه شهرهای کوچک و بزرگ مسیرم رزرو شده بود. همیشه به نخستین زنی فکر میکنم که با من تماس گرفت و گفت که جایی برای من دارد (درود دیانا!). وقتی که از او پرسیدم چرا تصمیم دارد به یک غریبه کمک کند و جایی در اتاق خواب خالیاش به او بدهد، گفت به دو دلیل این کار را میکند؛ اول اینکه به عنوان یک طرفدار دو آتشه موتورسواری، میخواهد نقشی در سفر من داشته باشد و دلیل دومش این بود که او در خانوادهای بزرگ شده که همیشه در خانهشان به روی دیگران باز بوده و از کمک کردن به دیگران دریغ نداشتهاند.
به طور کلی وقتی افراد علایق مشترکی (در هر زمینهای) با هم دارند، راحتتر ارتباط میگیرند و صمیمی میشوند.
کامیونیتی موتورسواران نیز پر از آدمهای ماجراجو است که چون دوست دارند چشماندازهای زیبا را به اشتراک بگذارند موتورسوار شدهاند.
سفر من هم با این هدف همسو بود و به نوعی جشنی برای پاسداشت ارزشهای کشورمان بود، گرامیداشت کامیونیتی معرکه موتورسواران کانادایی و معجزهای که با پذیرش ریسک سفر با یک غریبه برایتان اتفاق میافتد؛ غریبههایی که حتی جای خوابشان را هم به شما میدهند.
البته این را هم باید بگویم که اگر روزی موتورسواری به ساحل غربی کانادا بیاید، من با جان و دل میهماننوازی آنها را جبران میکنم.