آن مرد نیامد – گفتوگوی آتش با شیلا امامی؛ مشاور املاکی که نیم میلیون دلار از دست داد
شیلا امامی، مشاور املاک ساکن تورنتو، در ماه مارچ از طریق شبکههای اجتماعی با مردی آشنا شد که همه چیز را از او گرفت. این مرد که به گفته پلیس عضو باندی بینالمللی به نام «تبر سیاه» است، از موقعیت به وجود آمده سوءاستفاده میکند و در یک نقشه حسابشده و چند مرحلهای، تمام دارایی خانم امامی را از اوکلاهبرداری میکند. حالا شیلا امامی مانده و نیم میلیون دلار پولی که از دست داده و البته خانهای که ممکن است هر لحظه مصادره شود. به سراغ او رفتهایم تا ببینیم ماجرا از چه قرار بوده و این شبکه کلاهبرداری چگونه توانسته است این نقشه را پیاده کند.
برای دانلود شماره یازدهم هفتهنامه آتش اینجا را کلیک کنید.
ژیلا امامی (ثریا) ۳۰ سال پیش همراه چهار فرزندش از ایران به کانادا آمد. همسر شیلا در ایران صاحب کارخانه نساجی بود. اما چون زندانی سیاسی بوده و بعدها هم که آزاد شد، ممنوعالخروج بود، نتوانست به بقیه اعضای خانواده بپیوندد. «همسرم فوق لیسانس مکانیک و تاسیسات و آدم بسیار خوشنامی بود. او مدیر یک کارخانه بزرگ نساجی بود، من هم مهندس نساجی بودم و البته در کارخانه دیگری مشغول بودم. ما در ایران زندگی خیلی خوبی داشتیم، آپارتمان در اسپانیا، ویلا در شمال، کارگر، راننده، همه چیز داشتیم. تا پنج شش سال بعد از آزادی ایشان هم ما از طریق تلفن در ارتباط بودیم. ایشان اصرار داشت که من برگردم ولی من بهخاطر بچهها نمیپذیرفتم. بهاین ترتیب او هیچ وقت بهکانادا نیامد. با وجود اینکه ما هیچ مشکلی با هم نداشتیم، بعد از شش سال، چون نتوانستیم دوباره کنار هم باشیم، بالاخره از هم جدا شدیم.»
خانم امامی از بچههایش میگوید: «خیلی خوب هستند. بهترین چیزی که من در عمرم داشتم داشتن بچههایی به این خوبی است. من به همه میگویم که اندوخته و دستاورد هر کسی در زندگی فرزندش است. بهترین پاداش زندگی، داشتن بچه خوبی است که بقیه به وجود او افتخار کنند. من پسرانم همه خوب و موفق هستند و همهشان هم تحصیلات عالیه دارند.»
آغاز آشنایی با کلاهبرداران
مارچ امسال خانم امامی در یکی از شبکههای اجتماعی با فردی آشنا میشود. مردی ۶۰ ساله، اهل کانادا و ساکن تورنتو؛ فردریک فرانکلین.
خانم امامی توضیح میدهد: «فردریک به من گفت که پدرش نروژی و مادرش کانادایی بوده است. هشت ساله بوده که پدرش فوت کرده و در چهارده سالگی با مادرش به کانادا آمده است. او یک بار ازدواج کرده و یک پسر دارد و الان هم ساکن شماره یازده Bridle Path است. من بیوگرافیاش را خواندم و دیدم چند فوقلیسانس از استرالیا دارد و در کل آدم تحصیل کردهای است. درباره کارش هم میگفت که در رشته معدن و سنگشناسی فعالیت دارد. چندی بعد شمارهاش را داد که مربوط به تورنتو بود و ما با هم تلفنی در تماس بودیم. یک بار هم از من خواست که همدیگر را ببینیم، اما چون من مهمان بودم موکول کردم به فرصتی دیگر. بعد از یک هفته یا ده روز گفت که دو سال است دارد روی نوع خاصی از سنگ تحقیقات میکند و این آخر هفته دارد برای بستن قرارداد میرود ونکوور. اگر قرارداد بسته شود او باید برای استخراج سنگ به ترکیه برود؛ معدنی در فاصله سه ساعت و نیم تا استانبول. بعد او به ونکوور رفت و مدام هم با من در تماس بود. بعد هم خبر داد که قرارداد امضا شده و دارد می رود به استانبول. به آنجا که رسید زنگ زد و شماره تلفن استانبول را داد. در تمام این مدت هم ما از طریق تلفن و تکست و ایمیل در ارتباط بودیم.»
اولین پرداخت انجام میشود
یک هفته از تماس مداوم آنها میگذرد تا اینکه چند نوبت خانم امامی زنگ میزند و او گوشی را بر نمیدارد.
خانم امامی: «بعد که جواب داد به او گفتم که خیلی نگران شدم و او گفت که تو چه قدر دلت با من بوده چون دیروز کوه ریزش کرده و تمام تجهیزات من از جمله تلفن و لپتاپم از بین رفته است و من بدون اینها هیچ کاری نمیتوانم بکنم. او از من خواست که یک لپتاپ و یک موبایل طبق اطلاعاتی که او برای من خواهد فرستاد بخرم و برایش بفرستم. من کمی تردید داشتم ولی واقعا رویم نشد که نه بگویم. مشخصات لپتاپ و گوشی را که گرفتم رفتم فروشگاه اپل در فیرویومال. از آنجا زنگ زدم که شماره کارتش را برای پرداخت بدهد، ولی هم او و هم فروشنده اپل گفت که نمیتوانند کارت دیگری را از خارج کانادا تلفنی قبول کنند. صادقانه بگویم که در محظوریت قرار گفتم، همان جا هم بهفروشنده گفتم نمی دانم چه زمانی این پول را بتوانم پس بگیرم. بههرحال ۴۰۰۰ دلار از یک کردیت کارتم که اعتبارش پر بود پرداخت کردم. بعد هم رفتم بهنمایندگی UPS در لزلی نورت و شپرد، آنجا هم ۵۶۰ دلار دادم و آن را برایش فرستادم.»
این اولین پرداخت خانم امامی بود، در ۲۰ آوریل و سه هفته پس از نخستین آشنایی.
حساب ۱۸ میلیون دلاری
چند روز بعد فردریک در تماس با خانم امامی از او میخواهد چون حسابش مسدود شده حساب او را چک کند و موجودی حساب را به او خبر بدهد.
خانم امامی: «به من گفت کسی از روسیه خواسته از حساب او پول بردارد و بانک حساب او را فریز کرده و او از اینجا دسترسی ندارد. بعد هم مشخصات حساب را فرستاد و من با این مشخصات روی تلفن بانکینگ، موجودی او را گرفتم: ۱۸ میلیون دلار در حساب او پول بود.»
ظاهرا همه اعتمادسازی از همین جا شروع میشود. خانم امامی هرگز گمان نمیکند کسی که ۱۸ میلیون دلار در حسابش پول دارد ممکن است برای چند ده یا صدهزار دلار کلاهبرداری کند. ولی ماجرای این موجودی عظیم چه بوده است؟ «من نمیدانم، پلیس هم اگر میداند به من چیزی نمیگوید. همین الان هم اگر حساب را چک کنید، به شما ۱۴ میلیون دلار موجودی نشان میدهد.»
اولین حواله: ۳۸۰۰ دلار
چند روز بعد فردریک از خانم امامی میخواهد که ۷۰ هزار دلار به او قرض دهد تا بتواند حقوق کارگران معدن را پرداخت کند: «واقعیتش این است که رویم نمیشد که بگویم ندارم. وقتی آدم کسی را کامل نشناسد نمیتواند جزییات زندگی خود را او بگوید. خواستم بهانه بیاورم و گفتم که من همه پولم را به پسرم که در حال ساختن خانه است قرض دادهام ولی او از من خواست که هر چقدر میتوانم کمک کنم تا این مشکل را حل کند. حتی من به او گفتم چرا با بانک تماس نمیگیرد تا مشکل را حل کند و حساب را از حالت فریز در بیاورد، او حتی کمی د لخور شد و گفت من خودم آدم باهوشی هستم و این مسایل را هم بهتر از تو بلدم ولی چکار کنم که اینجا شهر خیلی کوچکی است و من دسترسی به هیچ چیز ندارم.»
به این تریب خانم امامی اولین حواله را میفرستد، ۳۸۰۰ دلار امریکا از یک صرافی در تقاطع خیابان فینچ و یانگ. اما این طبیعتا آغاز ماجرا بود. این حوالهها در چند نوبت دیگر هم تکرار شد با مبالغ مختلف.
محمت وارد ماجرا میشود
تا اینکه فردریک خبر میدهد دارد به کانادا برمیگردد. خانم امامی: «بله، خبر داد که فردا دارد میآید. بلیتش را هم فرستاد که حاوی همه جزییات بود، اینکه کجا توقف دارد حتی غذایی که میخورد، همه در بلیت بود. صبح زود بود که یکی زنگ زد و خودش را مِحمَت عثمان، وکیل آقای فردریک فرانکلین معرفی کرد. بعم هم گفت ایشان برایش مشکلی پیش آمده و گفته که تو نامزدش هستی. گفتم من هیچ رابطه فامیلی با ایشان ندارم. بههر حال محمت گفت فردریک میخواسته از فرودگاه استانبول خارج شود که پلیس او را بازداشت کرده است. پرسیدم چرا؟ گفت یکی از کارگران که در جریان ریزش کوه زخمی شده بود درگذشته و حالا خانواده متوفی علیه او اعلام جرم کرده و او را ممنوعالخروج کردهاند. بعد هم لینک یکی از روزنامههای ترکیه را فرستاد که در آن گفته شده بود که در یک معدن در نزدیکی استانبول ریزشی اتفاق افتاده و صاحب آن که یک آقای کانادایی به اسم فردریک بوده بازداشت شده است. البته بعدا این خبر را از روی آن سایت برداشتند و همین آقای محمت میگفت بهخاطر فردریک ما از روزنامه خواستیم که خبر را حذف کنند. بههرحال محمت میگفت که ما باید هزینه کفن و دفن متوفا را بدهیم تا فردریک آزاد شود. پرسیدم چقدر هست؟ گفت ۱۳ هزار دلار. من پرسیدم یعنی هزینه کفن و دفن در ترکیه ۱۳ هزار دلار است که گفت البته هزینههای خود من هم بهعنوان وکیل هست. به هر حال من این پول را فرستادم و دو روز بعد فردریک زنگ زد و گفت که تو زندگی من را نجات دادی و من هیچ وقت در عمرم در چنین وضعیتی نبودهام و خلاصه کلی از این حرفها و داستانها. بعد گفت که خوشبختانه همه مشکلات حل شده و من دو روز بعد دارم میآیم.»
صبح روز پرواز باز محمت با خانم امامی تماس میگیرد که فردریک دوباره بهخاطر شکایت همان کارگر متوفا در فرودگاه بازداشت شده است و باید ۱۸۰ هزار دلار بدهد تا بتواند آزاد بشود.
خانم امامی اگرچه به محمت اعتراض میکند که چرا با او تماس گرفته ولی خودش میگوید: «من هیچ شکی به درستی این اتفاقات نداشتم. حتی بعدا هم که در پلیس به من میگفتند کل این قضیه کلاهبرداری بوده من قبول نمیکردم و میگفتم شما نمیدانید او میآید و همه پولها را پس میدهد. زمانی هم که قضیه را باور کردم آنقدر حالم بد بود که پلیس برای من دکتر آورد. بههرحال با هر بدبختی بود من ۱۳۰ هزار دلار امریکا جور کردم و فرستادم. در این مدت هم فردریک مدام زنگ میزد و گریه میکرد که در زندان شرایط خیلی سختی دارد. چند روز بعد دوباره فردریک برای من بلیت فرستاد و از من خواستم تا دنبالش بروم. از او پرسیدم که کجا میخواهی بروی؟ گفت اول میآیم خانه تو، برایم غذا درست کن تا اولین غذایی که میخورم از دست تو باشد بعد هم میروم خانه خودم در همان ۱۱ برایدلپت. من قبلا خانه را چک کرده بودم و به اسم او نبود. همین را از او پرسیدم، گفت داستانی دارد که وقتی آمدم میگویم. من آن را به اسم دوستم کردهام تا مالیات ندهم.»
بالک، وکیل آلمانی
دوباره صبح روز پرواز، تلفن خانم امامی زنگ میخورد، فردریک دوباره در زندان است. سنگی که فردریک برای استخراج آن به ترکیه رفته بوده در فرودگاه از او کشف میشود و او باید ۲۸۰ هزار دلار مالیات بدهد تا هم آزاد بشود و هم بتواند از کشور خارج شود. این بار شخص تازهای تماس گرفته است، آقای بالک وکیل آلمانی. خانم امامی از او میخواهد تا مشخصات خود را بگذارد تا او بتواند چک کند. همه چیز درست است. وبسایت کار میکند، انجمن وکلای آلمان در وبسایت نام این وکیل را لیست کرده و حتی با دفترش تماس میگیرد و همه تایید میکنند. خانم امامی: «در واقع همه چیز درست بود جز اینکه این آقایی که با من تماس داشت آقای بالک نبود. راستش را بگویم دیگر حال و روز خودم را نمیدانستم. فقط میخواستم او بیاید تا من پولهایم را پس بگیرم. در همین مدت هم بانک با من تماس گرفت که تو این پولها را داری برای چه کسی میفرستی و من توضیح دادم یکی از دوستانم در ترکیه دچار مشکل شده و این هم مشخصات وکیل اوست و هیچ جای نگرانی نیست. حتی یکبار پسرم با نگرانی از من پرسید که ماجرای این قرضها چیست؟ من به اوگفتم که دارم با یک کسی یک کاری میکنم و جای نگرانی نیست ولی او با همه اطمینانی که به من داشت مدام میپرسید مطمئنی کاری که داری میکنی درست است و من بهاو اطمینان میدادم.»
خانم امامی این بار برای تهیه این پول سراغ دوستان و همکارانش میرود و از آنها جمعا ۱۵۰ هزار دلار قرض میکند تا با سود به آنها برگرداند. فردریک گفته بود هر چقدر سود خواستند مشکلی نیست فقط من باید این مرحله را رد کنم.
این بار ارسال پول به مشکل برمیخورد. خانم امامی با چند صرافی تماس میگیرد اما آنها میگویند که پول باید خرد شود و به اسم چند نفر باشد. خانم امامی تصمیم میگیرد از طریق بانک اقدام کند. فردریک از ترکیه نام شخصی بهنام لوییز را به او میدهد که در وینزور Windsor انتاریو در فاصله ۳۷۰ کیلومتری تورنتو ساکن است. اما ۱۰ روز بعد ۱۳۰ هزار دلار واریزی برگشت میخورد. لوییز از کل ماجرا اظهار بیاطلاعی کرده بود. بعد فردریک و وکلا شخص دیگری به نام نیکل را معرفی میکنند، اما زمانی که بانک برای تایید حواله پول با او تماس میگیرند میبینند که او مرد است، درصورتیکه مشخصات حساب نشان میداده او باید زن باشد. بنابراین بانک از حواله پول خودداری میکند. فردریک از او میخواهد به شعبه دیگری برود. بالاخره با هر سختی که بود ترانسفر انجام شد. خانم امامی: «من یک بار از فردریک پرسیدم چرا این قدر این ترانسفر مشکل شده است؟ او گفت چون اینها پولشویی میکنند و به همین دلیل بانک پول را بهحساب آنها واریز نمیکند. بعد با نیکل تماس گرفتم که با فرد دیگری که اسم او هم لوییز بود در یک مرکز خرید قرار گذاشتیم و من رسید بانک را به آنها دادم و خواستم تا هرچه زودتر پول را بهحساب فردریک بریزند. خوشبختانه پلیس دوربینهای این مرکز خرید را چک کرده و آنها را گرفته است.»
آیا پلیس نتوانسته فردی که پول به حساب او واریز شده را دستگیر کند؟
خانم امامی: «چرا پلیس این فرد را گرفته و حسابهایش را هم بسته ولی آنها پول را به دوبی فرستاده بودند. چند روزی تماسها قطع شد تا اینکه فردریک دوباره تماس گرفت و گفت انگار تو دیگر مرا دوست نداری. بعد هم گفت که پول کافی نبوده و او تا همه پول را ندهد نمیتواند آزاد بشود، ولی من دیگر واقعا پولی نداشتم و نمیتوانستم از کسی قرض بگیرم.»
مبلغ کلاهبرداری؛ ۴۲۵ هزار دلار امریکا
این آخرین پرداخت، یعنی ۱۵۸ هزار دلار کانادا یا ۱۳۰ هزار دلار امریکا، ۲۷ جون انجام شده است. بهاین ترتیب خانم امامی جمعا در این سه ماه ۴۲۵ هزار دلار امریکا به او پول داده است. چندی بعد دوباره با خانم امامی تماس میگیرند. «آنها گفتند یک آژانس میتواند این سنگ را در انگلیس به من تحویل بدهد. آنها گفتند قیمت واقعی سنگ نزدیک ۳۰ میلیون دلار است، اما اگر من مشتری ببرم میتوانم با ۸ یا ۹ میلیون دلار هم بخرم. یک صرافی آشنا هم بود که اصرار میکرد برویم این سنگ را بخریم و میگفت که همه پولش را هم میدهد، خیلی هم پیگیری کرد اما من واقعا نمیخواستم بیش از این درگیر بشوم.»
خانم امامی حالا از سوی پسرش تحت فشار قرار گرفته که بگوید ماجرا چیست؟ «پسرم پولش را میخواست و هر روز به من زنگ میزد. خودم هم منقلب بودم و حالم خیلی بد بود. راستش را به او گفتم. بعد هم خودم به پلیس زنگ زدم و آنها راهنمایی کردند که بروم پلیس و تشکیل پرونده بدهم. آنجا به من گفتند که این کلاهبرداری است ولی من نمیپذیرفتم و میگفتم که من اطمینان دارد این آدم درستکاری است. هر چه آنها اصرار میکردند من انکار میکردم، ولی بالاخره پذیرفتم. آنقدر حالم بد بود که برای من دکتر آوردند. حالا مشکل پولهای خودم یک طرف، پولهایی را که قرض گرفتهام نمیدانم چهطوری بازگردانم.»
این روزهای خانم امامی
این روزها خانهای که خانم امامی در آن زندگی میکند در خطر مصادره قرار دارد. کسانی که به او ۱۵۰ هزار دلار قرض داده بودند بابت این قرض و ۲۴ هزار دلار سود پول، حکم ورشکستگی گرفتهاند که ممکن است به مصادره خانه در stouffville بینجامد.
از خانم امامی میپرسیم که آیا فردریک درباره خانوادهاش بهاو چه گفته بوده است. خانم امامی: «گفته بود که همسرش فوت کرده و یک پسر دارد بهنام کریستوفر که در استرالیا دامپزشک است و این روزها درگیر اختلاف خانوادگی با همسرش است و آنها بهزودی جدا میشوند. آنها مدام حرف کریستوفر را میزدند. مثلا یک بار محمت میگفت الان کریستوفر زنگ زده و دارد با پدرش صحبت میکند، ببیند چه طور میتواند پولی تهیه کند. شما ببینید که فردریک از اولین پیامی که برای من فرستاده درباره پسرش حرف زده، همه چیز این قدر قشنگ با هم هماهنگ شده بود. آدم هیچ شبههای نمیتواند به ذهنش راه بدهد. بعد شماره کریستوفر را گرفتم تا با او حرف بزنم. خیلی به من اظهار لطف کرد و گفت تو مثل مادر من هستی، تو به من و پدرم خیلی کمک کردی و من اگر برای دیدن تو هم شده به کانادا میآیم. من یک خانه کوچک دارم که زنم خبر ندارد. چون ما داریم جدا میشویم من یواشکی میروم ببینم چه قدر میتوانم از خانهام پول بگیرم و بفرستم. چند روز بعد هم یک رسیدی فرستاد که ۵۰ هزار دلار به همان حسابی که من همیشه پول میفرستادم حواله کرده است. بعدها پسرش زنگ زد و گفت به آلمان رفته و آنجا ماندگار شده است. بعد که قبض تلفن آمد فهمیدم که همه اینها دروغ بوده و او در استرالیا بوده است.»
حالا خانم امامی میخواهد چکار کند؟ «نمیدانم. فقط میدانم باید کار کنم و پول درآورم و پول مردم را بدهم. شب خیلی کم میخوابم و دائم سردرد دارم. اصلا حالم بد است. روزگار بدی است. خیلی کلافهام و هیچ کاری نمیتوانم بکنم. با این حال امیدوارم پلیس کاری بکند. هنوز سرنخهای زیادی هست که پلیس میتواند پیگیری کند. شماره موبایل تورنتوی فردریک قابل پیگیری است که معلوم شود چهکسی آن را ثبت کرده است. شماره کردیت کارتی که فردریک با آن در آن سایت شبکه احتماعی ثبتنام کرده، تلفنها و نشانیهای محمت که هنوز هم کار میکند، شماره کریستوفر که هنوز هم در استرالیا فعال است. امیدوارم این سرنخها نتیجهای بدهد. تا همین حالا هم گفتهاند ۱۱ نفر دستگیر شدهاند.»
از خانم امامی از شگردهای فردریک برای ایجاد ارتباط عاطفی میپرسیم: «او مدام از من تشکر میکرد و میگفت تو زندگی من را نجات دادی و هیچ کس در عمرم بهمن این قدر محبت نکرده بود. ولی خود من بهخاطر انسانیت و کمک به شخصی که در شرایط تنگنا قرار گرفته، و البته بخشی هم رودربایستی، درگیر این مساله شدم و بعد هم مدام در هر مرحله تلاش میکردم تا کمک کنم او مشکلش حل شود و بتواند بیاید تا بدهیهایش را به من برگرداند»
اما با همه اینها ظاهرا آن طور که خانم امامی میگوید این اولین باری نیست که او فریب شخصی را خورده است: «دو سال پیش هم من به یک خانم ایرانی که در کار وام مسکن بود و بیش از ۱۶ سال با هم کار کرده بودیم، ۴۰۰ هزار دلار قرض میدهم، پولی که هیچگاه پسنگرفتم. این دو اتفاق کمر مرا شکسته، دیگر حتی به اندازه یک دلار هم جا ندارم نفس بکشم. خیلی سخت است. همینکه اینجا نشستهام نمیدانید چه قدر سخت است. من داستانم را برای شما گفتم، برای گلوباندمیل هم گفتم فقط برای اینکه دیگران حواسشان را جمع کنند و این چنین براساس نیت خوب و البته اعتمادهای واهی زندگیشان را دچار بحران نکنند.»