ماجراهای جرالد بلانشارد؛ سارق مشهور کانادایی- قسمت اول (فرود با چتر برای الماس دو میلیون دلاری)
از این شماره هفتهنامه چاپی آتش، گزارشی را آغاز خواهیم کرد که سرگذشت و سرنوشت مشهورترین سارق کانادایی را روایت میکند؛ جرالد بلانشارد مردی که هیچ چیز نمیتوانست مانع او برای سرقت شود. با او آشنا میشویم و میبینیم که چگونه با هوشیاری و آگاهی از جدیدترین فناوریهای روز توانست بخشی از بزرگترین سرقتهای چند دهه گذشته را به خود اختصاص دهد. قسمت اول این گزارش به ماجرای سرقت یک جواهر دو میلیون دلاری از اتریش اختصاص دارد؛ سرقتی که او با چتر نجات انجام داد و بر بام کاخی باشکوه فرود آمد.
این گزارش را میتوانید در شماره جدید هفتهنامه چاپی آتش بخوانید.
برای دانلود شماره ۲۴ هفتهنامه چاپی آتش اینجا را کلیک کنید.
تماشای پیروزی پشتکار بر نبوغ، آرامش بخش است؛ پشتکار را میشود به چنگ آورد اما نبوغ آن قدرها دست یافتنی نیست. آدمها با نبوغ به دنیا میآیند و اگر آن را نداشته باشند باید همیشه در آرزویش بمانند. شاید برای همین است که قصههای دزد و پلیس، هیچ وقت کهنه نمیشوند. تمام عمر میتوان خواند و از آنها لذت برد.
متن پیش رو درباره جرالد دنیل بلانشارد، دزد مشهور کانادایی است؛ طراح پیچیدهترین بزهکاریهای تاریخ. کسی که توانسته از بالاترین تکنولوژیها برای طراحی نقشههایی استفاده کند که در سه قاره دنیا اجرا میکرده است.
هواپیما در ۱۵۰۰ متری زمین سرعتش را کم کرد و در همان ارتفاع باقی ماند. قصر شهر وین، همچون کاخی بیرون آمده از داستانهای پریان، جلوی چشم میدرخشید. وقتی خلبان علامت مثبت داد، جرالد بلانشارد به پایین نگاه کرد و بعد از وارسی بندهای چتر نجاتش به تاریکی شب پرید. برای ثانیهای سقوط کرد و بعد سیم چتر نجاتش را کشید و بهآرامی به سمت بام سفالی قصر فرود آمد. اوایل ژوئن ۱۹۹۸ بود و باد شبانگاهی گرم. اگر باد موافق به وزیدن ادامه میداد، بلانشارد درست بالای اتاقی فرود میآمد که مروارید الماس نشان کوچرت در آن بود. چتر نجاتش را به سمت هدف چرخاند.
دیدار اول
چند روز قبل هر کسی بلانشارد را میدید فکر میکرد او هم یکی از جوانان بیستوچندسالهای است که با همسر و پدرزن پولدارش به تعطیلات آمده. آنها برای خود توری شش ماهه به دور اروپا به راه انداخته بودند: لندن، رم، بارسلون، جنوب فرانسه و وین. وقتی به کاخ شون بورن، همتای اتریشی کاخ ورسای، رسیدند، جایگاه رفیع پدرزن بلانشارد به آنها اجازه داد تا بتوانند نگاهی پیش از موعد به یکی از ارزشمندترین قطعات یک مجموعه خصوصی داشته باشند. جلوی چشمانشان بود: در اتاقی بزرگ، در محفظهای متصل به زنگ خطر، پشت شیشههای ضدگلوله، روی پایهای حساس به وزن، یک ستاره الماسنشان دهپر ظریف و زیبا با مرواریدی در مرکز آن.
تصمیم برای سرقت
پنج ثانیه از دیدن این جواهر نگذشته بود که بلانشارد تصمیم گرفت برای دزدیدنش تلاش کند. راهنمای موزه داشت تاریخچه مروارید الماسنشان کوچرت، معروف به ستاره سیسی را تعریف میکرد: «این ستاره یکی از جواهرات همشکلی بود که به طور اختصاصی برای ملکه الیزابت ساخته شده بودند تا به موهای خود آویزانشان کند. الیزابت یا چنانکه میان مردم معروف بود، سیسی، صد سال پیش به قتل رسید. از میان جواهرات او تنها دو ستاره باقی مانده و از هفتاد و پنج سال پیش تاکنون چشم هیچ کس به …»
بلانشیارد گوش نمیداد. او داشت به سنسورهای حساس به حرکت در گوشه اتاق نگاه میکرد، نوع پیچهای محفظه را به خاطر میسپرد و پنجره بزرگ مجاور را از نظر میگذراند. به قول خود بلانشیارد او توانایی نبوغآمیزی در ارزیابی و کشف ایرادهای امنیتی دارد. مثل نسخه تبهکار داستین هافمن در فیلم مرد بارانی؛ کسی که بیاختیار میزان خطر را در هر گوشهای میسنجد. ارزیابیهای او در مورد ستاره سیسی مثبت بودند. بلانشارد از میان حرفهای راهنمای موزه شنید که جواهر دو میلیون دلار قیمت دارد ولی میدانست که نمیتواند آن را آب کند. اما جوری مسحور آن شده بود که نمیتوانست وسوسه چنین کار چالشبرانگیزی را سرکوب کند.
آغاز عملیات
او بلافاصله به کار مشغول شد و از همه جزئیات اتاقی که جواهر در آن بود، فیلمبرداری کرد. (حتی علامت «عکسبرداری و فیلمبرداری ممنوع» نزدیک محفظه جواهر را هم با ظرافت در قاب خود گرفت.) وقتی گروه کارمندان موزه به اتاق بعدی رفتند، بدون جلب توجه با استفاده از کلیدی پیچهای محفظه را شل کرد، قفل پنجرهها را باز کرد و کشف کرد که اگر خیلی آهسته حرکت کند حسگرهای حرکتی مانع حرکت او نخواهند شد. سر راه از فروشگاه موزه یک نسخه بدلی از ستاره سیسی خرید تا اندازهاش دستش بیاید. همچنین نگهبانان مسلحی را که در همه ورودیها مستقر بودند و در تالارها گشت میزدند در ذهنش ثبت کرد.
برآوردها برای آغاز سرقت
پشتبام کاخ بدون نگهبان بود و اتفاقا سقوط با چتر نجات یکی از آن مهارتهایی بود که بلانشارد در طول زندگی حرفهای خود به عنوان یک دزد به دست آورده بود. او به تازگی هم با یک خلبان آلمانی آشنا شده بود که با مزدوری مشکلی نداشت و به بلانشارد کمک کرد تا چتر نجات تهیه کند. بلانشارد یک روز بعد از دیدن ستاره، داشت روی بام کاخ فرود میآمد. ولی فرود دقیق با چتر نجات کار سختی است و نزدیک بود بلانشارد از کاخ عبور کند و تنها با لغزیدن روی لبه شیبدار شیروانی بود که توانست سرعت خود را به اندازه کافی پایین بیاورد. داشت روی شیروانی سر میخورد و دستها و پاهایش را دیوانهوار برای پیدا کردن قلابی در مسیر تکان میداد. در نهایت بلانشارد با گرفتن میلهای در لبه بام توانست خود را از سقوطی چهارطبقهای نجات دهد. لحظهای بیحرکت ماند. نفسی عمیقی کشید، چتر نجاتش را باز کرد و طنابی از کوله خود بیرون آورد. طناب را به دور یک ستون مرمر بست و خودش را از کناره ساختمان پایین کشید. بلانشارد با احتیاط از پنجرهای که دیروز قفلش را باز کرده بود، به درون خزید.
ورود به کاخ
او میدانست که احتمال روبهرو شدن با نگهبانان وجود دارد، ولی کاخ شونبورن جای بزرگی بود با بیش از هزار اتاق؛ به خطرش میارزید. با خودش فکر کرد اگر صدای نگهبانان را بشنود پشت پردههای عظیم کاخ پنهان خواهد شد. بلانشارد به آرامی به محفظه نزدیک شد. سکوت در اتاقهای دیگر حکمفرما بود. پیچهایی را که قبلا شل کرده بود، باز کرد و با یک چاقوی کرهخورى دو میله بلند حساس به وزن را در جای خود نگه داشت. بخش سخت کار این بود که نباید میگذاشت سیستم فنری تعبیه شده در زیر جواهر تشخیص دهد وزنی که روی آن قرار دارد تغییر کرده. البته بلانشارد فکر اینجای کار را هم کرده بود: «از جیبش نسخه بدلی خریداری شده از فروشگاه موزه را بیرون آورد و آن را جایگزین جواهر اصلی کرد.»
انگشتر در جیب بلانشارد
چند دقیقه بعد ستاره سیسی در جیب بلانشارد بود و او داشت با طناب خودش را از دیوار پشتی به باغ میرساند. از محوطه کاخ بیرون خزید و طنابش را هم با خود برد. وقتی روز بعد با سروصدای فراوان ستاره برای عموم رونمایی شد، بلانشارد هم دوباره به موزه برگشت تا شاهد حیرت بازدید کنندگان از زیبایی بینظیر نسخه بدلی ارزانقیمت باشد. کمی بعد هم که چتر نجاتش را در یک سطل زباله پیدا کردند، کسی ربط آن را به ستاره سیسی نفهمید چون اصلا کسی خبر نداشت که ستاره گم شده. دو هفته طول کشید تا بفهمند جواهرغیب شده است.
کمی بعد ستاره سیسی به پایگاه خانگی بلانشارد در کانادا وارد شد؛ همان جایی که بعدها به گفته دادستان نطفه به اصطلاح سازمان تبهکاری بلانشارد در آن شکل گرفت. بلانشارد با استفاده از اطلاعات وسیع خود در مورد سیستمهای الکترونیکی و امنیتی به یک مغز متفکر در دنیای سارقان تبدیل شد. سرقت ستاره سیسی بود که او را از یک دزد موفق و باتجربه به یک تبهکار هنرمند تبدیل کرد.
بلانشارد که به قول یکی از دادستانها «باهوش، زیرک، فریبکار و خلاق» بود سالها از چنگ قانون دور ماند، ولی در نهایت مرتکب یک اشتباه شد و همان اشتباه آغاز مسیری عجیب و دیوانهوار بود که دو افسر میانرده پلیس وینیپگ کانادا در تعقیب سارقان پیشرفته در آفریقا، کانادا و اروپا دنبال کردند. میچ مک کورمیک، یکی از دو بازرس وینیپگی میگوید: «هیچوقت همچین چیزی ندیده بودیم.»
هفته آینده قسمت دوم ماجراهای این سارق مشهور کانادایی را بازگو خواهیم کرد.