داستان زندگیروز های زندگیمادران

مامان! من عاشقت هستم اما همیشه از آن خوراک ویژه سالمون متنفر بودم

این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید

Atash Issue 122 - Lifestyle For Web Page 6مادرم دو سال پیش ۷۰ سالش شد و ناگهان حس نوستالژی‌اش گل کرد. او سراغ صندوقچه‌اش رفت و از زیر یادگاری‌های رنگ و وارنگ، بسته‌ای بیرون آورد که در آن گنجینه عجیب و غریبی قرار داشت؛ دفترچه یادداشت روزانه‌ای که او نوشتن در آن را از سال ۱۹۷۶ آغاز کرده بود. مادر عزیزم، در دفترچه خود شرح مهمانی‌های شام باشکوه خود را می‌نوشت.

البته من هم مثل مادرم چنین دفترچه یادداشتی دارم اما اینجا یک فرق بزرگ وجود دارد: من یک نویسنده‌ام و او یک شیمی‌دان. دفترچه من پر است از روایت‌ها و شرح احساسات و مال او پر است از گزارش‌های دقیقی که انگار یک دانشمند آنها را تهیه کرده باشد. در دفترچه او می‌توانید لیست کامل تک تک خوراکی‌های سرو شده و البته لیست مهمانان را پیدا کنید. او همه چیز را دقیق و با جزئیات نوشته است. این مطلب بدون اجازه از سایت آتش برداشته شده است.

همین که مادرم دفترچه خود را باز کرد ناگهان با نامی روبرو شد که دادش در آمد: «خوراک ویژه سالمون». مادرم گفت: «شاید بیشتر از صد بار این خوراک سالمون را برای کافمن‌ها و هارلی‌ها پخته باشم. آنها را یادت می‌آید؟» نه من آنها را به یاد نمی‌آوردم اما تک تک دفعاتی که خوراک سالمون دست‌پخت مادرم را خورده بودم، خوب به خاطر دارم.

یک خوراک صورتی، درخشان که در ظرف‌های به شکل ماهی قالب گرفته شده بود.

من از مادرم پرسیدم: «چگونه برای درست کردن یک غذا و برگزاری مهمانی برنامه‌ریزی می‌کنی؟»  او مکثی کرد و این جمله حکیمانه را در پاسخ به من گفت: «اول با همانی که خودت می‌خواهی بپزی شروع کن و دور و برش خوراکی‌هایی را قرار بده که همه دوستش دارند؛ درست مثل آزمایشگاه. آنجا هم هر بار فقط یک چیز تغییر می‌کند و بقیه موارد ثابت هستند.»

داشتم فکر می‌کردم چه قدر فوق‌العاده است که من دهه‌ها در کنار چنین مادری زندگی کرده‌ام.

ماجراجویی‌های جوانی‌ام را که به یاد می‌آورم به اینها می‌رسم: درست کردن پیراشکی با دست و پیدا کردن گوشت باکیفیت برای کباب غاز.

بعد از آن در دوره میانسالی که خیلی از غذاها دیگر از مد افتاده بود، ناگهان کشفیات جدیدی پیدا شدند: غذاهای تایلندی و سالاد انبه. این مطلب بدون اجازه از سایت آتش برداشته شده است.

همه ما در خانواده به یکی از خوراکی‌های او ارادت ویژه داشتیم. اولین بار سر و کله شوهرم در شب کریسمس سال ۱۹۹۷ پیدا شد. او عاشق و شیدای پیش‌غذاهای فرانسوی دستپخت مادرم شد و انقدر از آن تعریف کرد که مادرم از آن سال این پیش‌غذا را به عنوان یک سنت در شب کریسمس درست می‌کند. پارتنر مادرم هم در سال سال ۱۹۹۱ بالاخره بعد از سال‌ها گیاه‌خواری و مقاومت در برابر خوردن گوشت حیوانات، تسلیم همبرگرهای مادرم شد.

پدرم که از همه جالب‌تر بود. او با وجود اینکه از جایی به بعد فقط یک «شوهر سابق» محسوب می‌شد اما هر سال یک بار به خانه می‌آمد و در مراسم ناهاری شرکت می‌کرد که مادرم در آن سالاد نیسوا درست کرده بود.

من از سال ۱۹۹۶ تا حالا دفترچه یادداشت‌های زیادی را پر کرده‌ام و در آن از همه چیز نوشته‌ام اما هیچ‌گاه نگذاشته‌ام مادرم آنها را درست و حسابی بخواند. فکر می‌کنم آن نوشته‌ها قلبش را آتش می‌زند. در دفترچه‌های من اثری از منوهای غذا نیست. او اما با وجود آنکه خیلی زود طلاق گرفته و در طول سال‌ها شاهد مرگ دوستان و عزیزانش بوده است اما این دفترچه یادداشت روزانه را همواره با منوها، دستورغذاها و شرح مهمانی‌های به‌یادماندنی‌اش زنده نگه داشته است. من اما شاید بیش از سه سال، یک کلمه در دفترچه خود ننوشته باشم. اصلا چه چیزی بهتر از این‌هایی که مادرم نوشته، می‌توانم بنویسم؟ سایر حرف‌ها پرگویی نیست؟

حالا به دفترچه یادداشت او نگاه می‌کنم و مدام حسرت می‌خورم. من در ۴۷ سالگی نباید این‌طوری می‌شدم. شاید بهتر بود در دفترم پر از منوهای غذا باشد و می‌توانستم خوراک مخصوص سالمون را مثل مادرم بپزم.

البته راستش را بخواهید همه این آرزوها را یک بار در یکی از مهمانی‌های شامی که برای دوستانم گرفته بودم امتحان کردم. همه چیزهایی که می‌خواستم سرو کنم؛ سوپ مرغ با سیب‌زمینی و سالاد اسفناج. برای شروع (همان‌طور که مادرم گفته بود) آن چیزی را که می‌خواستم درست کنم در یخچال داشتم؛ یک سالمون مزه‌دار شده با سبزیجات.

البته نتیجه کار در نهایت چیزی شد که باید حتما از مادرم عذرخواهی کنم. این بیشترین تلاشی بود که می‌توانستم انجام بدهم. راستی مامان! من عاشقت هستم اما همیشه از آن خوراک ویژه سالمون متنفر بودم.

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟