پدرام ناصح پدرام ناصح
Nowruz

مهمانی رفتن آقای سرزده – جعفر مدرس صادقی

بهروز سامانی بهروز سامانی

خدا را شکر، از نصیحت و رهنمود چیزی کم نداریم. از در و دیوار پند و اندرز و حکمت و اخلاق می‌بارد. و این شاید ادامه همان سنت پندنامه‌نویسی ما باشد که سابقه‌اش به جاویدان خرد و یادگار بزرگمهر می‌رسد. یک زمانی بزرگمهر حکیم برای انوشیروان پندنامه می‌نوشت و امام محمد غزالی برای سلطان سنجر سلجوقی نصیحت الملوک می‌نوشت و حالا اولیای امور شهر اصفهان سر هر چهارراهی تابلوهای بزرگی گذاشته‌اند که روی هر کدام نصیحتی و رهنمودی با خط خوش به چشم می‌خورد: «حرف خوب بزنیم / خوب حرف بزنیم»، «مجادله نکنیم / با روی گشاده صحبت کنیم»، «نرم‌ترین‌ها سخت‌ترین‌اند»، «گمنام‌ترین‌ها / مشهورترین‌اند»، «کم آب‌ترین‌ها / سیراب‌ترین‌اند»… و همه‌ی اینها خطاب به کی؟ خطاب به ملتی که گوشش بدهکار هیچ پند و اندرزی نبوده است و نیست. دو هزار سال است که همه‌ی حکما و فلاسفه و علما و وزرای دلسوز این آب و خاک این ملت را پند باران کرده‌اند و هیچ حرف حسابی توی گوشی این ملت نرفته است و حالا اصفهان هم دارد دین خودش را به این سنت ادا می‌کند. روی یکی از تابلوهایی که شب عید پارسال سر هر چهارراهی نصب شده بود، این پیام به چشم می‌خورد: «سرزده نرویم!» و در کنار این پیام، تصویری از سه مرد بی‌مو که ما از پشت سر آنها را می‌بینیم که ایستاده‌اند پشت یک در و یکی از آنها دارد در می‌زند. ای کاش شب عید امسال هم دوباره این تابلو را سر چهارراه‌ها علم کنند. با این که پیشاپیش معلوم است که هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت و هیچ تغییر در رویه‌ی همشهری‌های عزیز ما رخ نخواهد داد.

یک نفر را سراغ دارم که بیکار است. در پنجاه و پنج سالگی بازنشسته شد. در طول سی سال کار اداری، هیچ کار دیگری به جز این که صبح برود سر کار و عصر از سر کار برگردد نکرده بود و از روزی که بازنشسته شد، هیچ کار دیگری به جز این که برود پارک و برود مجلس ختم و برود مجالس بزرگداشت و یادبود و برود نمایشگاه عکس و نقاشی و برود به این و آن سر بزند ندارد. و هر جایی که می‌رود، بدون دعوت و بدون خبر، هر جایی که راهش بدهند می‌رود و کی جرئت دارد در را به روی مردی به این نازنینی و مهربانی که از همه کس احوالپرسی می‌کند و از حال و احوال همه کس خبردارد باز نکند و راهش ندهد تو. از این یک نفرها زیاد داریم و این یک نفر همه جا هست: سر سفره‌ی عقد، جشن عروسی، ختنه‌سوران، جشن تولدها، افتتاحیه‌ها، اختتامیه‌ها… توی بیمارستا‌‌‌ن‌ها، وقت ملاقات، بالای سر مریضی که حتا بچه‌هاش هم وقت ندارند به او سر بزنند… توی مرده‌شورخانه‌ها، بالای سر جسدی که دارد می‌رود توی کفن… و بالای سر قبرها، وقتی که جسد را دارند می‌برند زیر خاک … تازه وقتی هم که در را باز می‌کنی و تعارف می‌کنی که بفرمایید تو و به رسم مهمان‌نوازی یک چای داغ یا آبمیوه‌ی خنک هم می‌گذاری دم دست او، شروع می‌کند به اظهارنظر کردن اگر تلویزیون روشن باشد، درباره‌ی آن خبری که دارد پخش می‌شود اظهار نظر می‌کند. حتا مجال نمی‌دهد که خبر را دنبال کنیم. اگر روزنامه‌ای روی میزت باز باشد، شروع می‌کند به اظهار نظر کردن درباره‌ی یکی از تیترهایی که به چشمش می‌خورد. و اگر نه تلویزیون روشن باشد و نه روزنامه‌ای روی میزت باشد و یک کلمه هم حرف نزنی، شروع می‌کند به سؤال کردن و پیش از هر سؤال دیگری می‌پرسد «خب، چه خبر؟» می‌خواهد از تو حرف بکشد، می‌خواهد سر از کار تو در بیاورد، می‌خواهد لت و پارت کند، می‌خواهد له و لورده‌ات کند و آش و لاشت کند و تا این کار را نکند، از در نمی‌رود بیرون، اظهارنظرها دیوانه‌ات می‌کند. از همه چی خبر دارد و تازه می‌پرسد «خب، چه خبر؟» و همه‌ی تفسیرها در این جهت است که آن چه ما می‌بینیم همه‌ی آن چیزی نیست که هست و پشت درهای بسته یک اتفاقاتی دارد می‌افتد که ما خبر نداریم و نمی‌بینیم. اما او از همه چی خبر دارد.

روزهای اول سال برای او روزهای پرمشغله‌ای خواهد بود. او که در طول سال هم هرگز به خودش زحمت نمی‌داد که با قرار قبلی به دیدن این و آن برود، معلوم است که در ایام نوروز آزادی عمل بیشتری خواهد داشت. از این در به آن در و از این خانه به آن خانه و همه جا با روی باز و با چای و شیرینی و سوهان و گز از او پذیرایی می‌کنند. همه جا او را می‌بینید. شما خودتان هم روزهای پرمشغله‌ای در پیش دارید. چه بسا توی یک مجلسی با او خداحافظی می‌کنید و یکی دو ساعت بعد توی مجلس دیگری دوباره او را می‌بینید. دوباره همان حرف‌ها را می‌زند. همان اظهارنظرها و تفسیرهای تکراری را از سر می‌گیرد و همان معلوماتی را که همین یکی دو ساعت پیش شنیده بودید به خوردتان می‌دهد: «به این سادگی‌ها هم نیست…همه چی دست خودشونه… ما را گذاشته‌اند سرکار…» از من به شما نصیحت… (و همان طور که می‌بینید، این سنت دوهزار ساله دست از سر ما برنمی‌دارد…) با او یک کلمه هم جر و بحث نکنید. هر چه گفت بگویید حق با شماست. یا اصلن هیچ حرفی نزنید. فقط لبخند ملایمی‌ بزنید و یک سری هم تکان بدهید تا نشان بدهید که همه‌ی حرف‌های او را تایید می‌کنید. با جر و بحث و دعوا به هیچ جایی نمی‌رسید و جر و بحث و دعوا هیچ فایده‌ای نخواهد داشت. همان طور که پندنامه‌ها و اندرزنامه‌ها و تابلوهای سر چهارراه‌ها هم هیچ نتیجه‌ای نداده است و نخواهد داد. می‌ماند فقط حال و احوال و خیلی ارادت دارم و خیلی مخلصم و این حرف‌ها، حتا با آن مهمان ناخوانده‌ای که از راه رسیده و نرسیده می‌خواهد لت و پارت کند و آش ولاشت کند و تا این کار را نکند از در نمی‌رود بیرون.

* رسم‌الخط این روایت براساس شیوه‌ی نویسنده است.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟