امیدهای خانوادهای که یک بار در مسیر پیادهروی همه چیز را از دست داده است
حالا همه اهالی غرب ونکوور از اینکه خانواده Moore دوباره به همراه فرزندان خود پیادهروی را آغاز کرده، خوشحالند. اما چرا اعضای این خانواده و پیادهرویهای طولانیشان برای مردم مهم است؟ ماجرا به دو سال پیش باز میگردد؛ جایی که آنها همه چیز را از دست دادند و ضربه بزرگی خوردند. آنها امروز دوباره از نو شروع کردهاند. در سال ۲۰۱۴ برای آنها چه اتفاقی افتاد؟ آنها چه چیز گرانبهایی را از دست دادند؟ این خانواده امروز چه چیز جدیدی را تجربه میکند؟ پاسخ همه این سوالها را در سایت آتش بخوانید.
الیزابت و مایکل مور با دو نوزاد بر روی دوش خود قدم در راه پیادهروی میگذارند و مسیر پیادهروی Lions Bay را پشت سر میگذارند. آنها به خوبی با این مسیر آشنایی دارند و پستیها و بلندیهای آن را به خوبی میشناسند. این زوج در مسیر خود به نقطهای میرسند که خاطراتی جدید را به یاد آنها میآورد؛ مسیری که پر از خاطرات از دست دادن و غم و اندوه است. این مسیر (که شوربختانه نامش «کوههای غیرلازم» است) ارین، دختر هفت ساله این خانواده را از آنها گرفته است؛ قبل از کریسمس سال ۲۰۱۴ او از این کوهها سقوط کرد و برای همیشه پدر و مادر و برادر هفت ساله خود را تنها گذاشت.
اما اگر به قلب کامیونیتیای بروید که این خانواده در آن زندگی میکنند، میبینید همه میخواهند این درد التیام پیدا کند. یک استاد نجاری، تابلویی چوبی درست کرده که روی آن نوشته است: «مسیر پیادهروی ارین». همکلاسیها و دوستان ارین کوچولو هم به یاد او روی سنگها نقاشی کردهاند. درختان نیز تزئیناتی خاص دارند و بنرها و پیامهای محبتآمیزی نیز به چشم میخورد؛ تزئینات کریسمس این مسیر، بیپایان است.
هنگامی که خانواده مور، پا به این مسیر رنگارنگ میگذارند، فقط درباره کودک از دسترفتهشان صحبت نمیکنند. آنها درباره نوزادان دوقلویی هم صحبت میکنند که ۱۶ ماه پس از درگذشت ارین به دنیا آمدهاند.
الیزابت میگوید این دو کودک یعنی سباستین و مادلیانی، خوشبینی و امیدواری جدیدی را به این خانواده داغدار و البته به همه دوستان، همکلاسیها و آشنایان ارین برگرداندهاند.
او میگوید: «داشتن آنها یک تناقض احساسی شدید است. این احساس مربوط به این نمیشود که چیزی را جایگزین ارین کنیم، این حس مربوط به خلائی میشود که در خانواده ما وجود دارد. داشتن این بچهها مرهمی برای خانواده ماست زیرا آنها برای ما تولدی دوبارهاند. این حس به نسلها مرتبط میشود؛ حسی که به آینده نگاه میکند و نمیگذارد همیشه به گذشته فکر کنید.»
این رویداد زمانی اتفاق افتاد که کمرون، پسر خانواده، یک بچه کوچک بود. او الان ۱۱ سال دارد. حالا به جای اینکه او صبح با صدای شوخیهای خواهرانه از خواب بیدار شود، در حالی چشمانش را باز میکند که سکوت حکمفرماست. از زمانی که دوقلوها به دنیا آمدهاند، کمرون نقش خود را به عنوان برادر بزرگتر دوباره شروع کرده است. او در هنگام پیادهروی خانواده، مواظب بچههاست و شبهنگام، یکی از آنها را میخواباند. او مشتاقانه منتظر روزی است که برادر و خواهرش بزرگ شوند و بتواند با آنها بیسبال بازی کند.
الیزابت میگوید: «برای کمرون هم احساس امیدواری جدیدی به وجود آمده است.»
این زن و شوهر مدیران یک مدرسه خصوصی هستند.
اینکه یک فاصله ۱۱ ساله سنی بین کمرون و دوقلوها وجود دارد، در ابتدا مسالهای نگرانکننده است اما خانواده مور این موضوع را تبدیل به تجربهای برای گذار کردهاند. ضمن اینکه کار سخت دیگر آنها، برقراری توازن میان زنده نگه داشتن یاد ارین و این است که اجازه دهند او از ذهنشان برود.
الیزابت کمی بعد از اینکه دوقلوها به دنیا آمدند در وبلاگ خود نوشت: «این روزها احساس میکنم که به شدت آسیبپذیر شدهام و روحم در عین حال که لذت میبرد غصهدار است، در عین پیروزی، شکستخورده است و در عین امیدواری، ناامید. برای خانواده ما هنوز هر قدم از راه رفتن ارین زنده است. خاطرات او هنوز به سراغ ما میآید و حضور او هنوز به طور شدیدی در خانواده ما وجود دارد. من سردرگمم و مدام به این فکر میکنم که قرار است جای خالی ارین با دو آدم جدید پر شود.»
در منطقه West Vancouver گروههای مختلفی برای ارین یادبودهایی برگزار کردهاند. برخی به یادش سنجاق سینه ساختهاند، یک جام فوتبال به نام او شده است و در Lighthouse Park نیز به یاد او ۲۵۰ درخت کاشته شده است.
الیزابت میگوید: «حتی از آنهایی که نمیشناختیم دلگرمی و پیام محبتآمیز دریافت کردیم. مردم هنوز هم کادوهای جدیدی را در مسیر پیادهروی او میگذارند. مردم اینجا را جای خوبی برای رفتن میدانند. آنجا ساکت است و مردم خیلی در آن احساس آرامش دارند.»
مایکل و الیزابت تصمیم گرفتهاند درباره این فقدان با همه مردم صحبت کنند و با این کارشان به کسانی که تجربه مشابه داشتهاند کمک کنند.
الیزابت میگوید: «ما فقط یک خانواده عادیایم و به دنبال چیزی هستیم که همه خانوادهها پس از چنین رویدادی سراغش را میگیرند: شادی، رضایت و همبستگی. اتفاقات پیشبینی نشده برای هر کسی روی میدهد. ما هیچ وقت منتظر چنین چیزی نبودیم. این یک حادثه به شدت ترسناک بود اما به ما آموخت که اتفاقات به شدت به ما نزدیک است.»
او در پایان میگوید: «ما ارین، دختر نازنین خود را در قلب و خاطره خود زنده نگه میداریم. ضمن اینکه یک موهبت دوقلوی جدید به دست آوردهایم که به ما امید میدهد و باعث میشود فرزندان خود را عاشقانه دوست داشته باشیم.»