غربتیها که بعضیها به آنها کولی هم میگویند، در ایران با مشکلات اجتماعی روبرو هستند. بسیاری از آنها اسناد شناسایی رسمی ندارند، نمیتوانند درس بخوانند و اغلب کار ثابتی ندارند. برای همین است که خصوصیات اجتماعی و زندگی آنها با بسیاری از مردم تفاوت دارد. در این مطلب از نزدیک با زندگی خانوادهای غربتی آشنا میشویم و میبینیم چگونه زندگی میکنند، چگونه ازدواج میکنند و روز و شب را در چه محلههایی به سر میکنند؛ تصویری متفاوت از زیر پوست شهر بزرگی به اسم تهران.
مهسا حکمت، روزنامهنگار ایرانی
با یک خانواده غربتی همراه شده و سفر آنها را از تهران تا شمال دنبال میکند
اول فروردین است. لیلای نوزده ساله از صبح دخترش سارا، پسرانش عزیز و یاسر را حمام کرده و لباسهای تمیزشان را پوشانده و آماده سفرشان کرده است. به بچهها که برهنه دور خود میچرخند و میدوند میگوید قرار است به شمال بروند و باید شورت پایشان کنند و کفش. بچهها در شمال نمیتوانند مثل تهران فقط شلواری بپوشند و پابرهنه به کوچه بروند. لیلا لباسهای شستهشدهی قرمز حاجی فیروز را جمع میکند درون ساک. آنها هربار به شمال میروند و برمیگردند خانهشان را عوض میکنند.
مسعود، پدر ابرو برداشتهی ۲۱ سالهی خانواده پولها را میشمارد، دسته میکند و هر دسته را در جایی جاسازی میکند. امید دارد پولهایش بیش از بیست روز را کفاف دهد. زنگ میزند به آقا منان، راننده تاکسیای که صد و بیست هزار تومان از شوش تا قائمشهر میگیرد. سفر شروع میشود. سفری که در آنجا خانوادهی پنج نفرهی مسعود «بچه غربتی تهران» نیستند.
مسعود خود را غربتی میداند نه کولی. او راجع به تاریخچهی نیاکانش که از هند آمدهاند، میگوید: «پدربزرگم همیشه میگفت ما اصالتا هندی هستیم. ما رو پادشاه هند به نادرشاه هدیه داد تا وقت برگشتش به ایران به عنوان محافظانی نترس و قدرتمند از کاروانش حفاظت کنیم.» آنها پس از رسیدن به ایران دیگر به هند بازنگشتند و یکجانشین شدند. مسعود میگوید: «زبان کولیها رو میفهمم، نه کامل اما میتونم باهاشون صحبت کنم. همونایی که تو سمنان هستن و از سیستان میان . ولی ماکولی نیستیم. ما غربتیها به فلان زبان صحبت میکنیم…»
متن کامل این مطلب را میتوانید در فایل پیدیاف ویژهنامه نوروزی آتش بخوانید. از اینجا دانلود کنید: