تنهایی، دلتنگی و غربت؛ همسفران دایمی دنیای مهاجران
تنهایی آدمها نه مخصوص گروه خاصی است و نه زمان و مکان خاصی دارد؛ تنهایی یکی از مهمترین دغدغههای جهان امروز است. نویسنده روزنامه گاردین در این مقاله، موضوع مهاجرت را نیز به قصه تنهایی آدمهای جهان اضافه کرده و به دنبال این سوال است آیا زندگی در شهرهای بزرگ باعث دلتنگی آدمهاست؟ مهاجرت در شهرهای مهاجرنشین جهان مثل تورنتو و ونکوور، چه تاثیری بر تنهایی آدمها گذاشته است؟ او میکوشد برای این سوالات پاسخی بیابد.
در توکیو میتوان پول داد و کسی را به خدمت گرفت تا شما را در آغوش بگیرد و نوازش کند. در منچستر تنهایی به یک مشکل مهم در حوزه سلامت تبدیل شده است. احتمالا هیچکس به اندازهی یک کارگر مهاجر در شنژن چین منزوی نیست. اما آیا حقیقتا میتوان فهمید چه چیزی یک شهر را دلتنگ میکند؟
«نیویورک مانند یک آسیاب چکشی پر جنبوجوش و پرهیاهوست. اگر درون خودتان بهانهای برای آرامش و ثبات نداشته باشید، این وضع شما را دیوانه میکند.» این توصیف هنری میلر، نویسنده بزرگ آمریکایی است؛ هنگامی که بعد از ۱۰ سال اقامت در پاریس به نیویورک برگشت. میشد انتظار داشت که این رماننویس زادهی بروکلین از بازگشت خود خوشحال باشد، اما انگار یک جای کار درست نبود:
«در نیویورک من همیشه احساس تنهایی میکنم؛ تنهایی حیوانی که در قفس گیر افتاده باشد. این تنهایی با خودش تبهکاری، سکس، الکل و دیوانگیهای دیگر به همراه میآورد.» میلر مشکل دوست پیدا کردن نداشت و از جذابیت بیبهره نبود. او پنج بار ازدواج کرده بود. موضوع این بود که او خودش را به چشم یک غریبه میدید؛ «یک انسان همیشه ناجور، یک روح تنها» و این زادگاه خودش بود که اینچنین در او احساس دلتنگی به وجود آورده بود.
آیا سخنان میلر میتواند گواه این باشد که نیویورک دلتنگترین شهر دنیاست؟ آن هم شهری که افراد بیشماری به آنجا رفتهاند تا شهرت، کار، عشق و حتی خودشان را پیدا کنند. شاید هم دلیل و منبع ناخشنودی میلر خودش بوده است و نه مکانی که در آن زندگی میکرده. اگر اینطور است، پس دلتنگترین شهر کجاست؟
آیا دلتنگی ساکنان شهرها، بهخاطر زندگی شهری است؟
زندگی شهری نسبت به زندگی در روستا با استرس بیشتری همراه است، اما دربارهی اینکه آیا تنهایی و دلتنگی در شهر بیشتر است یا نه جامعهشناسان اتفاق نظر ندارند. در گزارش ۲۰۱۶ موسسهی خیریهی Age UK، اشاره شده است که مردم در شهرها احساس تنهایی و دلتنگی بیشتری دارند، اما علتی که در این گزارش به عنوان عامل اصلی به وجود آورندهی این احساس معرفی شده تا اندازهای شگفتآور است.
در این گزارش آمده است که جنسیت و آموزش به این موضوع ارتباطی ندارد؛ فقط افرادی که تحصیلات بسیار بالایی دارند معمولاً تنهاترند. ضمن اینکه درآمد خانواده و داشتن حیوانات خانگی هم تأثیر اندکی روی این مسئله دارد. خب، پس چه چیزی باعث احساس تنهایی و دلتنگی میشود و این موضوع چه ارتباطی با شهرنشینی دارد؟
اجارهنشینان خانههای کوچک، تنهاترند
این گزارش میگوید مسألهی مهم، اندازهی محل سکونت است. اندازهی خانه با احساس دلتنگی رابطهی عکس دارد: هر چه خانه کوچکتر باشد ساکنان آن احساس تنهایی بیشتری دارند. کسانی که مستأجر هستند نیز نسبت به آنهایی که اقدام به خرید خانه کردهاند بیشتر احساس دلتنگی میکنند. شاید به همین دلیل است که شهرهایی که تعداد مستأجر در آنها زیاد است (مانند لندن که پیشبینی میشود تا ۲۰۲۵ نسبت مستأجران در آن به ۶۰ درصد برسد) از ناپایداری بیشتری رنج میبرند و در آنها تعامل با کامیونیتی در سطح پایینتری قرار دارد. نیویورک، لسآنجلس و سان فرانسیسکو در حدود ۵۰ درصد مستأجر دارند. در شهرهای آلمان نیز اجارهنشینی شکل غالب سکونت است. این موضوع در آلمان یک روند قدیمی است که به دلیل اجارههای پایین و سیاستهای خاص دولت در زمینهی مسکن به وجود آمده است.
رشد تنهایی در جهان؛ از آمریکا و کانادا تا اروپا و آسیا
اما از یک چیز میتوان مطمئن بود: درصد کسانی که به تنهایی زندگی میکنند به شکل چشمگیری افزایش یافته است. در ایالات متحده ۲۷ درصد از مردم تنها زندگی میکنند در حالیکه این نسبت در ۱۹۲۰ فقط ۵ درصد بوده است. این رقم در حال حاضر در نیویورک سیتی تقریبا به یک سوم رسیده است. همین روند در کانادا نیز مشاهده میشود، و به شکل واضحتری در اروپا. در استکهلم ۵۸ درصد از مردم به تنهایی زندگی میکنند که تصور میشود بالاترین نرخ در تمام اروپا باشد. در بسیاری از شهرها به نظر میرسد که این روند فعلا ادامه خواهد داشت. ادارهی آمار استرالیا تخمین زده است که ۱/۳ میلیون خانوار مجرد تا ۲۰۲۵ به تعداد فعلی اضافه خواهد شد، که نشان دهندهی یک افزایش حدوداً ۶۰ درصدی است و میتواند شهرهای بزرگ را با کمبود مسکن مواجه کند.
تنهایی یا دلتنگی؟ مساله کدام است
در پشت این آمارها و تخمینها، این فرضیه نهفته است که تنها زندگی کردن موجب احساس تنهایی و دلتنگی میشود؛ دو موضوعی که به نظر اریک کلیننبرگ، جامعهشناس و نویسندهی کتاب «به سمت تنهایی»، اغلب در هم آمیخته میشوند. او مینویسد: «در حقیقت شواهد بسیار اندکی وجود دارد که نشان دهد تنها زندگی کردن منجر به این میشود که ما احساس تنهایی کنیم. تحقیقات نشان میدهد که کیفیت تعاملات اجتماعی و نه کمیت آن تعیین کنندهی احساس تنهایی است. مسأله این نیست که تنها زندگی میکنیم یا نه، بلکه مهم احساس درونی ماست که آیا در درون خوداحساس دلتنگی میکنیم یا نه.»
سالمندان و تنهایی؛ یک روند جهانی
از میان گروههای سنی مختلف، سالمندان بیشتر از همه گفتهاند که احساس دلتنگی دارند و اغلب آنها هم تنها زندگی میکنند. در استکهلم، ۳۵ درصد از افراد بالای ۷۵ سال احساس تنهایی را تجربه کردهاند، در حالیکه در بریستول ۱۰ تا ۱۵ درصد چنین گزارشی دادهاند. شعار «بریستول: مکانی عالی برای پیر شدن» از همین جا ناشی میشود. سالمندانی که در شهرها زندگی میکنند بیشتر احساس تنهایی میکنند، به ویژه اگر از لحاظ مالی در مضیقه باشند، یا از مشکلات جسمی و ذهنی رنج ببرند و یا در مناطق محروم از خدمات اجتماعی زندگی کنند.
کمپین «به تنهایی پایان بدهیم» برآورد کرده است که ۷ درصد از سالمندان در بریتانیا احساس تنهایی میکنند. توماس شارف پژوهشگر مسائل مربوط به سالمندان دریافته است که ۱۶ درصد از افراد مسنی که در مناطق محروم شهرهای بریتانیا زندگی میکنند شدیداً از احساس تنهایی رنج میبرند. منچستر از این لحاظ وضعیت بدتری از لیورپول یا لندن دارد، که میتواند توضیحگر این باشد که چرا در این شهر مسألهی تنهایی به یک موضوع جدی در حوزهی سلامت شهری تبدیل شده است: آنها در سال ۲۰۰۳ برنامهای تحت عنوان «تکریم سالمندان» به اجرا گذاشتند که از جملهی اهداف آن حل مشکلات مربوط به انزوا و احساس تنهایی افراد سالخورده بود. در شهرهای دیگر نیز پروژههای مشابهی به اجرا در آمده و در آنها تأکید شده است که احساس تنهایی با مسائل دیگری مانند جداسازی، مسکن، مراقبتهای بهداشتی، و انزوا در میان سالمندان و دیگر شهروندان آسیبپذیر مرتبط است.
ونکوور بهشت آدمهای تنها
اما این فقط سالمندان نیستند که از انزوا رنج میبرند. در استرالیا شهرنشینان نسبت به دو دهه پیش دوستان کمتری دارند. در ایالات متحده از هر پنج نفر یک نفر عنوان کرده است که تنها یک دوست نزدیک دارد. یا شهر زیبای ونکوور در ساحل اقیانوس آرام را در نظر بگیرید، که نه تنها با مشکل گرانی مسکن روبرو است (ونکوور اخیراً عنوان گرانترین شهر آمریکای شمالی را از آن خود کرد) بلکه با ساکنان آن با معضل نداشتن دوست نیز دست و پنجه نرم میکند.
اندیشکدهی بنیاد ونکوور از کامیونیتیها و مؤسسات خیریه خواست که بزرگترین مشکلات پیش روی شهروندان ونکوور را نام ببرند و پاسخی که گرفت این بود که بزرگترین مشکل نه بیخانمانی و فقر، بلکه انزوا است. ۴۰۰۰ نفر از حدود ۸۰ قومیت مختلف در این نظرسنجی شرکت داشتند و یک سوم از آنها گفتند که پیدا کردن دوست برایشان دشوار است؛ چیزی که من خودم وقتی که یک زمستان بارانی و خاکستری را در ونکوور گذراندم از نزدیک احساس کردم، زمانی که آخر هفتهها در Stanley Park با سگم تنها پرسه میزدم و در کافههای شلوغ تنها مینشستم. در این شهر جوان و پر از تنوع و تضاد، تازهواردها بیشتر از بقیه درگیر تنهاییاند: از میان آنهایی که پنج سال یا کمتر در کانادا بودهاند تقریباً نیمی (۴۲ درصد) تنها دو دوست نزدیک دارند.
وقتی در ژاپن، دوست اجاره میدهند
قحطی دوست، فقط دامنگیر مهاجران جدید نیست. بسیاری از اهالی توکیو آنقدر نیازمند داشتن دوست هستند که حاضرند برایش پول بدهند. کریس کالین، نویسندهی آمریکایی که از بیزینسهای «اجارهی عاطفه» در ژاپن مانند کافههای نوازش و اجارهی گربه شگفتزده شده بود، مدتی را با یک مرکز که خدمات دوست اجارهای ارائه میکرد گذراند. او مینویسد مشتریها تیپهای مختلفی بودند: مردان بیوه، مجردهای خجالتی و «یک نفر که فقط میخواست یک دوست هفت ساعت بیرون مغازهی نایک بهخاطر او منتظر باشد و وقتی فروش یک مدل کفش کتانی جدید شروع شد یک جفت برایش بخرد». بزرگترین آژانس اجارهی دوست با نام Client Partners فقط در توکیو هشت شعبهی مختلف دارد.
بزرگترین گروه مهاجران در خطر تبعیض
در آن سوی دریای ژاپن مشکل دیگری وجود دارد: مهاجرت در ابعاد بزرگ. روستاییهای چینی به شهرهای بزرگ مانند شانگهای و پکن مهاجرت میکنند و عمیقاً با مشکل انزوا روبرو میشوند. تا سال ۲۰۱۲ تعداد کسانی که از مناطق روستایی به شهرها مهاجرت کردهاند به رقم حیرتانگیز ۲۳۰ میلیون نفر رسیده است. اکنون نیمی از جمعیت کشور در شهرها زندگی میکنند در حالیکه در سال ۱۹۹۰ این نسبت یک سوم بوده است. آنها به «جمعیت شناور» معروف شدهاند. آنها ساکن خانههای بیکیفیت و شلوغند و معمولاً در معرض تبعیض قرار میگیرند. آنها از مشارکت اجتماعی اندکی برخوردارند؛ به ویژه اگر زیاد جابهجا شوند.
محققان مردم چین را در مواردی همچون روابط اجتماعی در کامیونیتی، احساس تعلق به محله و به حاشیه راندهشدن بررسی کرده و دریافتند که مهاجران در مجموع نسبت به اطرافیان و همسایهها رفتار دوستانهتری دارند؛ امری که ممکن است به آنها در مقابله با انزوا کمک کند. اما مهاجران در اکثر مواقع با رفتارهای تبعیضآمیز و گاهی شرایط زندگی بسیار ناگوار مواجه میشوند. یکی از کمپانیهای شهر صنعتی شنژن ۲۰۰ هزار کارگر را در خوابگاههای خود جا داده است. این در در حالی است که به علت شرایط بسیار نامساعد زندگی، اقدام به خودکشی بصورت معضلی همهگیر در میان این کارگران در آمده است. در این گزارش آمده است: «برای این کارگران محله همان کارخانه است.» با این همه در پکن مهاجران از «درجهی همسایگی» بالاتری برخوردارند. به عبارت دیگر، آنها بهتر با کامیونیتی خود ارتباط برقرار میکنند. همین امر نشان میدهد مهاجران در آنجا ممکن است بتوانند ارزشهای روستایی خود را که بسیار به آن نیازمند هستند با خود به این جنگل شهری دلتنگ بیاورند.
تنهایی در میان جمع
اگر زندگی در شهرهای غولآسای چینی بتواند چیزی را برای ما روشن کند، این است که احساس تنهایی اغلب به محیط بستگی دارد. اولیویا لاینگ نویسندهای که کتاب جدید او «شهر دلتنگ» نام دارد، داستان وقایعی را روایت میکند که در دوران پس از یک طلاق در نیویورک میگذرد. لاینگ اخیراً در گفتگو با روزنامه گلوب اند میل چنین اظهار نظر کرد: «نکتهی مهم دربارهی زندگی شهری این است که ما کاملاً توسط آدمهای دیگر احاطه شدهایم. ما میتوانیم ببینیم که دیگران زندگی غنیتری دارند و با افراد بیشتری در تماس هستند، و بنابراین در مقایسه با آنها خود را تنها تصور میکنیم. در عین حال ما احساس میکنیم که بدون هیچ پناه و پوششی در معرض دید سایرین هستیم. همه جا پر از چشمهایی است که ما را میبینند. به همین دلیل است که تنها بودن در شهر گزندگی بیشتری دارد. تنهایی اغلب مانند هوای بد است که در زندگیهای ما ظاهر میشود و میگذرد.»
خب پس آیا مردم در شانگهای و برلین تنهاتر و دلتنگتر از آنهایی هستند که در استکهلم و ونکوور زندگی میکنند؟ من این پرسش را با یکی از محققان پیشرو در این زمینه مطرح کردم. جان کاسیپو از دانشگاه شیکاگو و نویسندهی کتاب «تنهایی» این ایده را که زندگی شهری ذاتاً از زندگی در روستا با تنهایی بیشتری همراه است رد میکند. او نمیپذیرد که یک شهر را به عنوان دلتنگترین انتخاب کند و میگوید: «متأسفانه ما اطلاعات لازم برای قضاوت دربارهی این مسأله را در اختیار نداریم.» شاید حق با لاینگ باشد که احساس تنهایی در شهر پدیدهای زودگذر است. یا شاید هم باید از هنری میلر و کشمکش او با نیویورک درس بگیریم: در ۱۹۴۴، میلر چمدانهایش را بست و به شهر ساحلی و آفتابی بیگسور در کالیفرنیا نقل مکان کرد.