جاستین ترودو نخست وزیر کانادا؛ من از کودکی عاشق کاتیج و گردش و کمپینگ بودم
جاستین از روزهای کودکی میگوید که برای تعطیلات با پدرش به کلبهای میرفتند که نه آب داشته و نه برق. چقدر هم خوش میگذشته است
دور از عالم سیاست و موافقان و مخالفان و احزاب، جاستین ترودو نخست وزیر کانادا نشان داده که یک مرد خانواده تمام عیار است. او با همه گرفتاریهایی که دارد از هر فرصتی استفاده میکند تا زمانی را با همسر زیبا و ۳ فرزند هنوز خردسالش بگذراند.
بیشترین علاقه او هم به طبیعت است. عکسها و فیلمهای زیادی از او هست که یا دارد کانو سواری میکند یا دست در دست سوفیا کنار دریا و یا در جنگل قدم میزنند.
اما در کودکی هم جاستین، مانند بیشتر کاناداییها آخر هفتهها و تابستانها همیشه به همراه خانواده و یا دوستانش به کمپینگ میرفته و چند روزی را در طبیعت سپری میکرده است.
جاستین ترودو حالا با فیلیپ پرویل روزنامهنگاری که در بسیاری از روزنامهها و مجلههای کانادایی فعال است به گفتوگو نشسته تا دربارهی اهمیت کمپینگ و سبک زندگی در طبیعت توضیح بدهد.
او از تجربههای خود در مقاطع مختلف زندگی میگوید و در پایان هم تاکید میکند که من نه شهری هستم و نه روستایی. من یک کانادایی هستم.
گشت و گذار در طبیعت همیشه بخشی از وجود من بوده است و همیشه از کمپینگ در دل طبیعت و یا رفتن به کاتیج به همراه خانواده لذت میبردم. بخش مهمی از زندگی من در طبیعت زیبای کانادا شکل گرفته است. من از همان دوران نوجوانی پارو به دست در رودخانههای پرآب و خروشان کایاک سواری میکردم و به هنگام غروب آتش روشن میکردم و از سکوت لذت میبردم.
خاطرات من از آن کلبه بدون آب و برق
پدرم تا زمانی که من ۱۳ سالم شد، نخستوزیر کانادا بود. آن زمان آخر هفتهها به همراه خانواده به دریاچهی هارینگتون میرفتیم و در افکار کودکانهام همیشه تصور میکردم بخاطر شغل پدرم است که به این دریاچهی زیبا میآییم و آخر هفته را در کنار آن میگذرانیم.
گاهی اوقات نیز دو ساعت در جاده بودیم تا به کمپ قدیمی پدرم برسیم که حدود ۵۰ سال پیش آن را خریده بود. کلبهای در وسط کمپ قرار داشت و پدرم آن را ساخته بود. همگی به آنجا میرفتیم، در حالی که آب لولهکشی نداشت و به همین خاطر مجبور بودیم که با خودمان از دریاچه با سطل آب برداریم.
سالهای اول حتی برق هم نداشت، ولی ما عاشقانه آنجا را دوست داشتیم. کلبهای تنها و قدیمی را در کنار دریاچه تصور کنید که آخر هفتهها بهترین دوست و همراه ما بود.
برادرم ساشا هنوز به کلبه سر میزند ولی من کمتر . دلیل آن هم این است که کلبه به محل زندگی برادرم در مونترال نزدیکتر است تا به من که در اتاوا هستم.
به یاد برادرم مایکل
من همیشه وقتی در رودخانههای خروشان قایقسواری میکنم یا در مناطق دورافتاده به اسکی میپردازم، به برادر کوچکترم مایکل فکر میکنم که در سال ۱۹۹۸ در سن ۲۳ سالگی، هنگام اسکی در پارک استانی Kokanee Glacier بریتیشکلمبیا، بر اثر ریزش بهمن جان خود را از دست داد. او عاشق طبیعت بود و این ویژگی را از پدرم به ارث برده بود. کانوسواری، کمپ زدن در طبیعت و پیادهگردی در جنگل کارهای مورد علاقهی پدرم بود. زمانی که به همراه پدرم به طبیعتگردی میرفتیم، دیگر به چشم یک نخستوزیر به او نگاه نمیکردیم و کاملا شخصیت متفاوتی از او را میدیدیم، یک پدر پر انرژی و خوشحال.
همین حالا هم از کسانی که مایکل را از کمپهای تابستانی میشناختند، نامه دریافت میکنم. مایکل در تمام دوران نوجوانیاش و تا دههی بیستسالگی، تابستانها را در کمپ آهمک درپارک آلگونکین میگذراند. او دوستان بسیار زیادی در آنجا داشت و فکر میکنم هدف اصلی کمپینگ هم همین باشد، پیدا کردن دوستانی این چنین.
داستان من و خرس و تبر
یکی از خاطرات پرهیجان من به تابستان سال ۱۹۹۱ میلادی باز میگردد که من خرسی را با تبر فراری دادم.
آن زمان من ۲۰ سالم بود و سرپرست تور کانو سواری ۶ نفره در آهمک بودم. ما در دریاچهی Joe کمپ زده بودیم.
موقع شب خرسی از پشت درختها به ما نزدیک شد و دلیلش هم بوی پنیری بود که ما برای شام حاضر کرده بودیم. من تبر به دست جلو رفتم و بین خرس و بچهها قرار گرفتم و دستانم را تکان میدادم تا خرس را فراری دهم.
دو یا سه نفر از بچهها هم به کنارم آمدند تا تنها نباشم و با هم خرس را فراری دهیم. دیگران هم به سمت قایقها دویده بودند تا به وسط دریاچه بروند.
چند دقیقه بعد خرس بیخیال ما شد و رفت ولی غذاها را هم با خودش برد. دو روز بعد با شکمهایی گرسنه به کمپ اصلی رسیدیم ولی خوشحال بودیم چون خرس به هیچکدام از اعضای گروه آسیبی وارد نکرده بود.
کمپینگ و یافتن دوستان خوب
گذراندن وقت در کمپینگ و کاتیج باعث بوجود آمدن پیوندهای دوستی قوی میشود. حتی در دوران نوجوانی که در دبیرستان دوست پیدا میکنید، شناخت واقعی از یکدیگر را زمانی بدست میآورید که چند روزی را با هم در مناطق روستایی گذراندهاید و کمپینگ کردهاید.
جشنهای فارغالتحصیلی من و مایکل را در همان کلبهی قدیمی پدرم گرفتیم.
در مهمانی مایکل، از من و دو نفر از دوستانم خواستند که از دیگران پذیرایی کنیم.
من همسرم سوفی را اولین بار در این مهمانی ملاقات کردم. البته من به یاد نمیآورم که او را در آن مهمانی دیده باشم، ولی سوفی در همان کلاس بود و من را در آن مهمانی به یاد میآورد. من سالها بعد یعنی در ۳۱ سالگی که دوباره او را دیدم این موضوع را فهمیدم.
چرا مذاکرات سیاسی در کاتیجها اتفاق میافتد؟
من حالا میفهمم که چرا گاهی رهبران سیاسی بزرگ دنیا سعی میکنند موافقتنامههای بین خودشان را در کاتیجها منعقد کنند.
روابط بینالملل اساسا عبارت است از روابط بین آدمهایی که در واقع مسئولیت رهبری کشورهایشان را بر عهده دارند.
هرچقدر به شخصیت واقعی کسی نزدیکتر بشوید، احتمال بیشتری دارد که بتوانید گفتگوی واقعیتری با او داشته باشید.
هنگامی که روی یک صندلی در موسکوکا نشستهاید و دریاچه یا رودخانهای را نظاره میکنید، خود به خود همه چیز واقعیتر و صادقانهتر میشود.
این مواقع دیگر خبری از برجهای بلند و اداری و مشاوران و ملازمان نیست و در محیطی آرام میتوان تصمیمگیری کرد و گفتگوها از هر زمانی صادقانهتر خواهند بود.
اما من این کار را در دریاچهی هارینگتون امتحان نخواهم کرد.
من برای یک معاملهی مهم، سعی خواهم کرد مکان بکری را انتخاب کنم تا رسیدن به آن راحتتر باشد.
فکر میکنم که بخواهم تکهی متفاوتی از طبیعت خارقالعادهی کشورمان را در معرض دید مهمانم قرار دهم. برای مثال، به یک پارک استانی بروم که تا به حال نرفتهام یا کلبهای بزرگ را در کوهها پیدا کنم.
شماره ۱۴۲ هفتهنامه آتش را از اینجا دانلود کنید
من همیشه اگر در حال مذاکره بر روی معاملهی بزرگی باشم، بیشتر به تاریخ کشور فکر خواهم کرد تا خودم.
من نه شهری هستم، نه روستایی. من فقط یک کانادایی هستم
ما در حال تبدیل شدن به یکی از شهرنشینترین کشورهای دنیا هستیم.
بیش از ۸۰ درصد از کاناداییها در شهرها زندگی میکنند و به همین دلیل باید با طبیعتمان پیوند محکمتری برقرار کنیم.
کلبه یا کمپ یا کاتج به خودی خود به اندازهی رفتن به داخل جنگل اهمیت ندارد و من واقعا بر این باورم که ما کاناداییها باید این تجربهها را داشته باشیم. شما باید به یک دریاچه بروید، کانویی را در رودخانهی اتاوا برای یک بعدازظهر اجاره کنید.
آخر هفته به یک کمپ بروید، چادر بزرگی را از ماشینتان بیرون بیاورید و دو روز همانجا بمانید.
من نه شهری هستم و نه روستایی. من یک کانادایی هستم و این یعنی که شهری بودن و روستایی بودن با هم تناقضی ندارند.