پدرام ناصح پدرام ناصح
NowruzNowruz 96

خانه‌تکانی لعنتی! هیچ‌وقت دلم برایت تنگ نمی‌شود

بهروز سامانی بهروز سامانی

Atash Nowruz 96 Front Pageدغدغه‌های این زن درباره عید، خانه‌تکانی سال نو و بهار می‌تواند دغدغه هر کدام از ما باشد
تورنتو –  دل‌نوشته‌ی زن مهاجر ایرانی

بوی بهار که می‌رسد خیلی از ما ایرانی‌ها یاد خانه‌تکانی می‌افتیم. برای خیلی‌های‌مان، عید با تکاندن قالی، شستن دیوار و تمیز کردن پرده‌ها گره خورده است. چرا می‌نویسیم خیلی‌ها؟ چون بعضی‌ها هستند که تصمیم گرفته‌اند خانه‌تکانی نکنند. دوست دارید با یکی از آنها آشنا شوید؟

اینها را زنی ایرانی نوشته که سال‌هاست در کانادا زندگی می‌کند؛ زنی که می‌توانیم نامش را مثلا «غزل» بگذاریم. او از نوروز و خانه‌تکانی می‌نویسد و از اینکه چرا سال‌هاست خانه‌اش را نه در ایران و در کانادا نمی‌تکاند. غزل می‌تواند هر کدام از ما باشد؛ نماینده آدمی که تصمیم گرفته با عرف مقابله کند و خود را بیشتر دوست داشته باشد.

من از چند سال پیش دیگر هرگز خانه‌تکانی نکردم. هرگز. نه اینجا نه آنجا. اینجا از این نظر راحت‌تر هستم. چون کسی کاری به کارم ندارد که خانه‌تکانی کرده‌ام یا نه که بعد بخواهد انگشت روی شیشه پنجره‌ها بکشد که درصد دقت مرا بسنجد.

آنجا، ایران، ولی خانه‌تکانی نکردن سخت بود. از لوازم یک زن خوب و نازنین بودن حتما خانه‌ای خانه‌تکانی شده داشتن است. برای من این درگیری دو سه هفته‌ای با اشیا و لوازم و مواد پاک کننده و دستمال‌ها و سطل‌ها و جاروها، قابل درک نیست. من نمی‌فهمم چطور تمام سال چیزهایی می‌خریم که لازم نداریم و بعد تا آخر عمر عین یک صنم، گردگیری‌اش می‌کنیم و دوباره می‌چپانیم‌اش آن بالا، لای باقی صنم‌ها؟

بعد عید می‌شود. زن‌ها به هم می‌رسند. تعریف می‌کنند که در این مسابقه‌ی جان‌فرسای خانه‌تکانی، مدال سرعت به کی رسیده. سافتلن بهتر است یا وایتکس. بگذارید بگویم که هیچ کدام. شما بهترید. سلامت شما مهم‌تر است. من خانه‌تکانی نکردم و هنوز زنده‌ام. خانه را کثافت برنمی‌دارد. اگر با کسی زندگی می‌کنید که به‌اندازه‌ی شما به کار ِخانه اهمیت می‌دهد که هیچ. شما از ساکنان بهشت هستید یحتمل. ما که نبودیم، خیلی زود فهمیدیم کار خانگی یک طرفه‌ی یک نفره، خودکشی در طول سال‌هاست.

همه چیز از یک ظهر دلچسب فروردین شروع شد؛ وقتی خانه‌تکانی تمام شده بود و ترشی‌های رنگ و وارنگم را چیده بودم لبه‌ی آفتاب، و دوستان نزدیک آمده بودند عید دیدنی. مکالمه این طوری بود:

– خانومى خونه‌تکونی کردی؟

– آره، شبا که می‌رسیدم خونه، کم کم.

– سوپ‌ات خیلی خوشمزه‌س.

اینجا بود که شنیدم:

– آره بلکه شما بیایید ما یه غذایی بخوریم.

همین یک جمله‌ی آخر زندگی مرا عوض کرد. آن دوزاری لقم افتاد. تلاش یک نفره هرگز در هیچ معادله‌ای به هیچ جا نمی‌رسد. از فرداش یک کاغذ چسباندم روی دیوار که من تمام کارها را نمی‌توانم انجام دهم چون وقت نمی‌کنم و این هم از برنامه. دیگر هرگز نظافت کاملا با من نبود و غذا همیشه به عهده‌ی من نبود و هیچ چیز “وظیفه”ی من نبود. همه چیز تقسیم شد و کارها بهتر انجام شدند. باورتان نمی‌شود. خودم هم این حجم شوخی را باورم نمی‌شود. در واقع هرگز چیزی تقسیم نشد چون من زورم به عرف نرسید. زورم به جا انداختن این که خانه‌تکانی فقط وظیفه‌ی من نیست، نرسید. زورم به این که من که بیرون کار می‌کنم دیگر گاهی لوبیا توی خورشت خوب نمی‌پزد، نرسید. زورم به این حرف بدیهی که کار خانه، کاری فقط زنانه نیست، نرسید.

حالا؟ نظافت در حد لزوم. باقی‌اش؟ لذت بردن از هر چیزی غیر از مواد شوینده. ممنون از آن تک مضراب سرغذا در آن ظهر فروردین، که یادم آورد که هویت من هیچ ربطی به خانه‌تکانی کردن و نکردن و سابیدن و نسابیدن و هیچ کدام از این‌ها ندارد. هویت من بستگی مستقیم دارد به مسافرت‌هایی که می‌روم، آدم‌هایی که نو به نو می‌شناسم، دریاهایی که شنا می‌کنم، کتاب‌هایی که می‌خوانم، موسیقی‌هایی که گوش می‌کنم، لذتی که می‌برم.

امسال هم مثل بقيه سال‌ها خانه تكانى نكردم و عوضش هر روز رفتم و عكس همه‌ی آنها را كه جا ماندند در ايران چاپ کرده‌ام و گذاشته‌ام توی قاب که بگذارم کنار هفت سین. وقتش است بفهمم چرا خانه‌ی مامان، پر از عکس همه‌ی کسانی بود که کنارش نبودند.

بیا پسركم، غذا حاضره. این آب پرتقال رو تو بخور، این شامپاینو هم من می‌خورم. فعلا بگو خداحافظ هزار و سيصد و نود و پنج عزیز، که پر بودی از امید، از شنا در آب‌های سرد، از اشک و خنده، از روزهای آفتابی و شب‌های غریب.

روز؟ روز یعنی وقتی که شب تموم می‌شه و آفتاب میاد عزیز من. روز می‌شه عزیز من، بالاخره روز میاد، صبح می‌شه.

این مطلب را می‌توانید در فایل پی‌دی‌اف ویژه‌نامه نوروزی آتش بخوانید. از اینجا دانلود کنید:

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟