رئیس! ممنون که من را اخراج کردی!
فهرست مطالب
سارا بولند امروز با موفقیت برای اپلیکیشن خود بازاریابی میکند و به قول خودش در ظرف ۲ ماه، ۱۶ هزار بار این اپلیکیشن دانلود شده است. اما دو سال پیش همین روزها او یک کارمند ساده بود که وقتی خبر اخراجش را شنید نشست به گریه کردن.
البته دو ماه بعد از این اخراج، او کار دیگری پیدا کرد با شرایطی خیلی بهتر از کار پیشین، ولی این هم او را راضی نکرد تا زمانی که بیزینس خودش را شروع کرد.
حالا سارا موفقیت خود را مرهون اخراجی میداند که او را از آن شرایط سکون به حرکت واداشت.
شماره ۱۳۰ هفتهنامه آتش را از اینجا دانلود کنید
دو سال پیش، صبح یک روز جمعه، مدیر بخشمان پیش من آمد و گفت میخواهد چند دقیقهای وقتم را بگیرد.
چون از قبل چیزی در این مورد به من گفته نشده بود، کمی غافلگیر شدم. از جایم بلند شدم و همانطور که با او را میرفتم، به این فکر کردم که قرار است در کدام اتاق گفتگو کنیم. اما مدیرمان جلوی اولین و دومین و سومین اتاق خالی توقف نکرد. ما همچنان به حرکت خود ادامه میدادیم و مستقیما به طرف اتاق کارگزینی رفتیم. در حالی که وحشت سراپایم را فرا گرفته بود، با خودم گفتم: «نه خدایا، یعنی میخواهند من را اخراج کنند؟»
شرکتی که در آن کار میکردم، به ندرت کسی را اخراج میکرد و وقتی هم این اتفاق میافتاد، به دلیل عملکرد ضعیف خود آن فرد در مورد وظائف محولهاش بود. دراین صورت، مدیریت از مدتها قبل به شخص هشدار میداد و پیش از اخراج نیز زمان کافی در اختیار فرد میگذاشتند تا کارهایش را جمع و جور کند.
هر چه فکر میکردم، به یاد نمیآوردم که مرتکب اشتباهی شده باشم. هیچ صحبتی با من نشده بود و هیچ برنامهای به من نداده بودند. من کارمند سختکوشی بودم که به خوبی با همکاران کنار میآمدم و به مدت سه سال و نیم با آن تیم همکاری داشتم.
لازم نیست نابغه باشید تا بفمید وقتی رئیس کارگزینی و مدیر بخش هر دو در جلسه هستند و چند تا پاکت قهوهای رنگ هم روی میز است، موضوع جدی است. بلافاصله بدنم شروع به لرزیدن کرد و اشک از چشمهایم سرازیر شد. نمیتوانستم دلیلش را بفهمم. چرا، چرا، چرا؟!
باورم نمیشد بیکار شده باشم
معلوم شد علت این بوده که آنها قصد داشتند عنوان شغلی من را حذف کنند. و بله، به همین سادگی «سارا بولند» حالا دیگر بیکار بود.
به یاد دارم هنگامی که در پارکینگ بودم، با حسی از حقارت و شرمساری و ناباوری، با مادرم و نامزد فعلیام تماس گرفتم و به آنها گفتم که شغلم را در آن شرکت از دست دادهام.
آنقدر پریشان احوال بودم که یکی از دوستانم مجبور شد با ماشین خودش من را به محل کار نامزدم برساند. شاید با خودتان فکر میکنید که «بیخیال دختر، به خودت بیا. این فقط یک شغل است!» برای اینکه پیشزمینهای به شما بدهم، باید بگویم که من در یک شرکت تجارت الکترونیکی در ونکوور محتوای ویدئویی تهیه میکردم که در آن زمان شغل خوبی به شمار میآمد.
این اولین شغل جدی من بعد از دوران دانشگاه بود که با درآمد آن، اقساط وام مسکنام را پرداخت میکردم و همهی دوستانم در ونکوور را هم از طریق همین کار پیدا کرده بودم. این شغل همه چیز من بود.
اکنون از زمان اخراج من دو سال میگذرد و با اطمینان میتوانم بگویم که اگر آن اتفاق نمیافتاد، من حالا در این جایگاهی که هستم، نبودم. آیا میتوانستم همچنان در آن حباب آسودگی خود روزگار بگذراندم؟ به احتمال زیاد.
دومین شغل و کورسوی موفقیت
سه ماه پس از آنکه اخراج شدم، شغلی در موقعیت مشابه اما با درآمد بهتر پیدا کردم. برای شرکت جدید یک روز کمتر در هفته کار میکردم و از آنجا که رئیسم به تواناییهای من باور داشت، مرا تشویق میکرد به کارهایی بپردازم که برایم چالشبرانگیز بود.
او فرصتهایی برای رشد در حرفهام در اختیارم میگذاشت که کارفرمای قبلیام از دادن آنها مضایقه میکرد. مسلما این مساله در بالا رفتن اعتماد به نفسم بسیار موثر بود.
همزمان با شغل تماموقتی که داشتم، به عنوان یک کار جانبی و پارهوقت، برای برندها محتوای ویدئویی تهیه میکردم و برای عروسیها فیلمبرداری میکردم.
در همین احوال بود که ایدهی یک اپلیکیشن ویدئویی به ذهنم خطور کرد. من همیشه کارهای جانبی داشتهام، اما بعد از آنکه دیدم که چطور شغل کسی را میتوانند به راحتی از او بگیرند، تصمیم گرفتم که نقشهی B خودم را به نقشهی A تبدیل کنم.
مرگ پدرم انگیزهام را بیشتر کرد
پس از آنکه پدرم در فوریهی سال گذشته ناگهان از دنیا رفت، این احساس خفقانآور به من دست داد که دیگر نباید حتی یک ثانیه از وقتم را در طول روز از دست بدهم.
کارهای جانبیام به مرور سنگینتر شدند و این روند تا جایی پیش رفت که کاملا از پا میافتادم. میدانستم زمان آن فرا رسیده است که همهی ریسکها را به جان بپذیرم، به خودم ایمان داشته باشم و به سوی تحقق رویایم و تبدیل شدن به یک کارفرمای تماموقت، حرکت کنم.
در ماه جون پارسال از شغل دوم هم بیرون آمدم. البته این بار انتخاب خودم بود و سپس، اولین اپلیکیشن ویدئویی خودم را، با نام Life Lapse، منتشر کردم.
اکنون که مدت یک ماه و نیم است که از انتشار این اپلیکشین میگذرد، برنامهی من بیشتر از ۱۶ هزار بار دانلود شده و اپل آن را در بخش ویژهی اپاستور خود قرار داده است.
هنگامی که به عقب نگاه میکنم و به این دو سال پس از اخراجم میاندیشم، احساس شکرگذاری عمیقی وجودم را فرا میگیرد. به نظرم این ضربهای بود که حقیقتا نیاز داشتم تا از منطقهی امن خودم بیرون بیایم. بنابراین، از شما رئیس قبلی خودم، کمال تشکر را دارم. سپاسگزارم که من را اخراج کردید.