زن و شوهری با هزار و یک مشکل در خانه و چهرهای عاشقانه در فیسبوک
محمد یک بار به الانا گفته بود که معشوقهام بهتر از تو عشقورزی میکند. با این حال الانا همچنان به پای او نشسته بود. البته در شبکههای اجتماعی تصویر دیگری از رابطه این زن و شوهر نشان داده میشد. چرا؟
قسمت اول این گزارش را اینجا بخوانید
در شماره پیش خواندیم الانا فریک که از یک خانواده مهاجر کروات به دنیا آمده بود، در نوجوانی شوخ طبع بود و شعر هم میگفت.
محمد شامجی هم فرزند دکتر فرید شامجی، مهاجری با اصلیت تانزانیایی بود. محمد برای اولین بار الانا را در کنار یک میز بیلیارد دید و رابطه میان آنها آغاز شد.
الانا پنج ماهه باردار بود که محمد ناگزیر با او ازدواج کرد.
زندگی مشترک آنها از همان ابتدا با تنش و تشنج همراه بود. هر چقدر الانا شور و عشق از خود نشان میداد، محمد خشنتر و بیاعتناتر میشد و بیشتر به او توهین میکرد.
در همان سال اول ازدواج الانا به پلیس گزارش داد که محمد به او حمله کرده و لبش را از وسط شکافته است. محمد که میدید محکومیت او ممکن است به محرومیت از آینده پزشکی او منجر شود به دست و پا افتاد و بالاخره رضایت الانا را گرفت.
الانا با هر انگیزهای که بود، به این رابطه ادامه میداد. او عاشق محمد بود و مدام خود را قانع میکرد که اوضاع بر وفق مراد خواهد شد.
محمد هم حالا کنترل کامل زندگی الانا و حتی روابط او را در شبکههای اجتماعی به دست گرفته بود. حالا ادامه ماجرا.
در سال ۲۰۱۱، محمد به مدت یک سال به کلگری رفت و در یک دورهی تکمیلی تخصصی در مرکز پزشکی Foothills شرکت کرد. در نهایت هم همین جراحی ستون فقرات، به تخصص اصلی او تبدیل شد.
الانا به زودی متوجه شد که محمد با یکی از همکاران خانم خود در کلگری، وارد رابطه شده است. او ایمیلهایی یافت که این موضوع را تایید میکرد. او همچنین یک رسید پرداخت کارت اعتباری پیدا کرد که محمد در روز مادر، برای شرکت در مسابقهی دو همراه با معشوقهاش در کلگری، پرداخت کرده بود.
خیانت؟ محمد حاشا نمیکند
وقتی که الانا موضوع را رودررو به محمد گفت، او انکار نکرد. الانا خرد شد. دوستانش مصرانه از او خواستند که دیگر از محمد جدا شود. اما او باز امتناع ورزید. او میخواست به محمد نشان دهد که همتراز اوست. احساس میکرد آنقدر در رابطهشان سرمایهگذاری کرده است، که نمیتواند آن را رها کند. آنها دو بچه و یک زندگی و یک خانه داشتند. الانا هنوز عاشق محمد بود و مایوسانه میخواست که محمد هم عاشق او باشد.
محمد به الانا قول داد که به رابطهاش با آن زن خاتمه دهد. او به زودی با پیشنهاد شغلی رویاهایش مواجه شد: عضویت در تیم جراحان مغز و اعصاب Toronto Western Hospital. او و الانا برنامهریزی کردند تا به تورنتو نقل مکان کنند و این به معنای صرفنظر کردن الانا از موقعیت شغلیاش بود.
آنها در نورث یورک، خانهی بزرگی به قیمت ۵ / ۱ میلیون دلار خریدند و الانا در Earl Bales Walk-In Clinic، در پایین همان خیابان، کار پیدا کرد.
او انگیزهی چندانی برای شغل جدید خود نداشت. به دوستانش گفته بود: «من این همه دانشگاه و دوره گذراندهام و حالا باید فقط مشغول درمان گلودرد باشم.»
چند ماه بعد از نقل مکانشان، محمد به الانا گفت: «چرا بچههای بیشتری نداشته باشیم؟» آنها چهار اتاق خواب داشتند که یکی از آنها خالی و در انتظار صاحبی جدید بود. محمد پسر میخواست. ظرف چند ماه، الانا باردار شد. امیدوار بود که بچهی نورسیده دوای همهی دردهایشان باشد. به دوستانش گفته بود که تولد پسرشان، تولد دوبارهی زندگی مشترکشان خواهد بود.
زن و شوهر به تورنتو میآیند
پسر آنها در روزی گرمتر از حد معمول فصل، در اکتبر ۲۰۱۳، به دنیا آمد. به مدت نزدیک به دو سال بعد از آن، رابطهی بین آنها دچار تنش کمتری بود.
خانم Allyson Koffman، رئیس الانا در درمانگاه Earl Bales، خانهای درست شبیه به خانهی شامجیها در آن سوی خیابان خرید. این اتفاق باعث صمیمیت بیشتر این دو زن شد.
دختر الانا در مدرسهی خصوصی وضعیت تحصیلی بسیار خوبی داشت. محمد هم سرگرم کاری بود که تمام عمر برایش زحمت کشیده بود. او جراحیهای پیچیده نخاعی انجام میداد.
یکی از این عملها که خیلی نادر بود تحریک طناب نخاعی [spinal cord/ نخاع شوکی] نام داشت. در این عمل، یک الکترود در داخل ستون فقرات قرار میگرفت و به یک بسته باطری متصل میشد و تکانههای درمانی را به داخل سیستم عصبی ارسال میکرد.
بیماران: محمد معجزه میکند
محمد در بیمارستان Toronto Western، آوازهای به عنوان یک معجزهگر برای خود دست و پا کرده بود. Joseph Grossman، وکیلی است که، قبل از معالجه توسط محمد، نزدیک بود بر اثر ابتلا به آبسهی نخاعی ستون فقرات جان خود را از دست بدهد. او از محمد بهعنوان دکتری صبور و فروتن یاد میکند که هرگاه به وجود او نیاز بود، خود را در دسترس بیماران قرار میداد.
خانم دیگری، هنگامی که تشخیص داده شد به تومور مغزی مبتلاست، برای معالجه به محمد معرفی شد. او بیمار بیمارستان تورنتو نبود، بلکه دوست یکی از دوستانش از محمد درخواست کرد که بیاید و اطلاعات پزشکی پیچیدهی مربوط به او را برای خانوادهاش، به زبان انگلیسی ساده، ترجمه کند. خانوادهی آن زن محمد را مردی مهربان و خوشبرخورد یافتند و او بعدا به دوست نزدیک محمد و الانا تبدیل شد. قسمت اول این گزارش را اینجا بخوانید
او آن روزها را اینگونه به یاد میآورد: «آنها همیشه یکدیگر را نوازش میکردند و از هم تعریف میکردند. من و شوهرم آنها را زوج هالیوودی میخواندیم.»
چه بلایی سر دست الانا در اتاوا آمده بود؟
سال ۲۰۱۵، الانا از درمانگاهی که کار میکرد بهعنوان پزشک خانواده به موقعیت شغلی پرچالشتری در Scarborough Hospital، انتقال یافت. او همچنین، شغل دیگری هم به عنوان نمایندهی ناحیهی ۱۱ در انجمن پزشکان انتاریو Ontario Medical Association، پیدا کرد.
با شروع پیشرفتهای شغلی الانا، تنشهای بین او و محمد نیز دوباره زنده شد. در مارچ ۲۰۱۶، آنها تصمیم گرفتند سفری خانوادگی برای اسکی به Vermont در آمریکا داشته باشند. آنها در مسیرشان از اتاوا گذشتند، تا پسرشان را در خانهی والدین محمد بگذارند.
آن شب، محمد از اتاوا به خانهی فریکها زنگ زد و گفت که کف دست راست الانا بریدگی شدیدی پیدا کرده است و او را برای عمل جراحی به بیمارستان بردهاند. الانا به خانوادهاش گفت که این حادثه اتفاقی پیش آمده و لیوانی که در دست داشته است، محکم روی کانتر آشپزخانه خورده و شکسته است. او به کس دیگری گفته بود که هنگام خرد کردن سبزیجات دستش را بریده است. باز برای دوست دیگری اینطور تعریف کرده بود که موقع شستن ظرفها، لیوان در دستش شکسته است.
معشوقهام بهتر از تو عشقورزی میکند
آنها بعدا راه خود را به سمت ورمونت ادامه دادند. در راه یک بار دیگر موضوع روابط خارج از خانوادهی محمد، پیش کشیده شد. محمد درباره معشوقه خود به الانا گفته بود: «او خیلی بهتر از تو عشقورزی میکند.» الانا بعدا به دوستانش گفته بود که محمد دست به دور گردن او حلقه کرده و خواسته بود که خفهاش کند. تنها دلیلی که الانا در ورمونت به پلیس خبر نداده بود، نگرانیاش از این بود که آمریکاییها با کسی که نامش محمد است، چه رفتاری ممکن است داشته باشند.
خانوادهی خوشبخت فیسبوکی
در خلال تابستان سال ۲۰۱۶، رابطهی آنها بین آشوب و آرامش در نوسان بود. نوزادشان چند هفتهای نزد جو و آنا بود و دخترها در اتاوا، به کمپ تابستانی رفته بودند.
محمد تمام ماه جولای را مرخصی گرفت و به این ترتیب، زن و شوهر در خانه با هم تنها بودند. پروفایلهای فیسبوک و توییتر آنها همچنان به نمایش تصویر یک خانوادهی خوشبخت، ادامه میداد. هر دو شروع به یادگیری ورزش رزمی جوجیتسو کردند و الانا، در ماه جون، در اینستاگرام خود تصویری از محمد در لباس این ورزش منتشر کرد، با این کپشن: «دکتر مو، با دان دو؛ او میتواند گردن شما را بشکند و خودش هم آن را درمان کند!»
آخرین سالگرد ازدواج و تبریک الانا
دو ماه بعد، آنها دوازدهمین ـ و آخرین ـ سالگرد ازدواج خود را جشن گرفتند. الانا به محمد یک کارت هدیه داد. روی جلد آن، تصویر دو چترباز کارتونی نقش بسته بود، که صحیح و سالم و دست در دست، در حال بازگشت به زمین بودند. الانا نوشته بود: «محمد! عزیزترینم، من با تمام قلبم عاشقت هستم. دوازده سال، سه بچه، چهار شهر، دو کشور و خاطراتی به اندازهی یک عمر. بیصبرانه منتظر پنجاه سال بعدی هستم.»
در دنیای واقعی اما، اوضاع به هیچ وجه به این درخشندگی نبود. پاییز آن سال، الانا یک بار دیگر موضوع طلاق را پیش کشید. محمد وحشت کرد و ملتمسانه از او زمان خواست تا بتواند خودش را جمع و جور کند.
پروفایلهای فیسبوک و توییتر محمد و الانا از آنها یک خانوادهی خوشبخت را تصویر میکرد
قسمت اول این گزارش را اینجا بخوانید