پدرام ناصح پدرام ناصح
روز های زندگیداستان زندگی

شب جادویی برای ایوان کوچولو؛ گزارش اختصاصی آتش از سنت‌جرج

بهروز سامانی بهروز سامانی

گزارش خبرنگار آتش از کریسمس زودرس در شهر کوچک سنت‌چورچکریسمس زودرس در سنت‌جرج، عنوان خبری بود که هفته گذشته در کانادا بازتاب زیادی داشت و ما در سایت آتش به آن پرداختیم؛ مراسم کریسمسی که زوتر برگزار شد تا ایوان که ممکن است نتواند کریسمس امسال را ببیند، یک کریسمس واقعی را با مردم شهر جشن بگیرد. خبرنگار آتش به سنت‌جرج رفت و از این مراسم گزارشی تهیه کرد که به خوبی ما را با حال و هوای این مراسم کریسمس آشنا می‌کند. این گزارش در شماره هشتم هفته‌نامه چاپی آتش منتشر شده است.

برای دریافت دریافت پی‌دی‌اف این گزارش ویژه اینجا را کلیک کنید.

 

شبی که همه بابانوئل بودند

شهر سنت‌جورج آماده کریسمس زودرس می‌شود
شهر سنت‌جورج آماده کریسمس زودرس می‌شود

ماجرای کریسمس زودرس در سنت‌جرج می‌تواند یک داستان خیالی باشد. از همین داستان‌هایی که ممکن است در برنامه‌های تلویزیونی ببینیم. یا شاید هم یک انیمیشن رمانتیک باشد که همه آن را دوست دارند. کریسمس زودرس در سنت‌جرج می‌تواند سوژه یک کتاب خواندنی باشد. می‌تواند رویای شیرین هزاران کودکی باشد که در سراسر دنیا روزگار می‌گذرانند. اینها همه هست اما همه چیز در عین حال واقعی است؛ هزاران نفر خود را به این شهر رسانده‌اند تا در کریسمس سنت‌جرج یا بهتر بگوییم کریسمس ایوان شرکت کنند. او ممکن است به دلیل تومور مغزی، کریسمس امسال را نبیند. به همین‌خاطر مادر، خانواده و اهالی شهر تصمیم گرفته‌اند حالا که این طور است، کریسمس را برای او هدیه آورند.
این برنامه از روزها قبل برنامه‌ریزی شده است. پلیس سنت جرج برای اجرای آن همه نیروهایش را به خدمت گرفته و تلاش می‌کند هر چه در توان دارد برای ایوان اجرا کند. آنها می‌خواهند حالا که ایوان آرزوی پلیس شدن دارد، هر کاری کنند تا او به آرزویش برسد. هر کسی هر چه در توان دارد انجام می‌دهد تا به ایوان خوش بگذرد.
بعد از سال‌ها کلنجار رفتن با بیماری، حالا اوضاع وخیم‌تر از آن است که شهر زمان زیادی برای پذیرایی از او داشته باشد. پس بهتر است همه دست به کار شوند؛ مغازه‌ها بساط کریسمس را زودتر از همیشه پهن کنند، پلیس و آتش‌نشانی سنگ تمام بگذارند و چند هزار نفر خود را راس ساعت هفت به خانه ایوان برسانند و به او بگویند: کریسمس مبارک ایوان. درست مثل برنامه‌های تلویزیونی، مثل کارتون‌های رمانتیک و مثل کتاب‌های قصه؛ درست مثل رویای جادویی بچه‌ها.
با ما همراه باشید تا بیشتر با حال و هوای سنت‌جرج در شب کریسمس زودرس آشنا شوید. شبی که شهر ایوان رابه آرزوهایش رساند. شبی که همه بابانوئل بودند.

همه آمده‌اند
لازم نیست به نویگیشن یا به تابلوهای کنار جاده نگاه کرد تا متوجه شد که اینجا سنت‌جورج است؛ شهری که امشب در نیمه دوم اکتبر قرار است کریسمس زودرس برگزار کنند، برای کودکی که ممکن است که نه امسال و نه هرگز کریسمس را نبیند.
حتی خانه‌های خارج از شهر هم چراغانی و آذین‌بندی شده است. نویگیشن نشان می‌دهد که هنوز دو کیلومتر تا محل برگزاری مراسم مانده که صفی طولانی از اتومبیل‌ها در دو طرف جاده پارک کرده‌اند.
پلیس کنترل اوضاع را در دست دارد و راهنمایی می‌کند که هر کس کجا پارک کند. خیل جمعیت دیده می‌شود که همه دارند به‌یک‌سو حرکت می‌کنند.
جمعیتی که کنار خیابان ایستاده‌اند، هزاران هزار نفری هستند که نیمی‌شان را کودکان تشکیل می‌دهند.

انتظار روبروی خانه ایوان

پلیس ایوان را سوار ماشین گشت می‌کند
پلیس ایوان را سوار ماشین گشت می‌کند

خیلی راحت می‌شود خانه ایوان کوچولو را پیدا کرد؛ جایی که روبرویش سکویی برای رسانه‌ها، ده‌ها خبرنگار، عکاس، فیلم‌بردار و گزارش‌گر ساخته‌اند؛ همه منتظرند هر چند معلوم نیست منتظر چه چیزی هستند. پلیس انتاریو بعدا تایید کرد که هفت هزار نفر در این مراسم شرکت کرده‌اند.
دقایقی بعد صدای آژیر پلیس می‌آید. چهار ماشین اسکورت پلیس که آرام حرکت می‌کنند و شهر را صدای آژیرشان برداشته، به‌جلوی خانه ایوان می‌رسند و همان‌جا می‌ایستند.
یک افسر پلیس که رانندگی ماشین را بر عهده دارد، از ماشین پیاده می‌شود و در را برای ایوان باز می‌کند و به او کمک می‌کند تا از ماشین پیاده شود. این همان آرزویی بود که قبلا ایوان درباره آن گفته بود: «دلم می‌خواهد پلیس باشم» و حالا در این شب جادویی، پلیس آرزوی او را برآورده کرده است. ایوان که با لباس فرم پلیس از ماشین پیاده می‌شود، صدای غریو شادی همراه با کف‌زدن مردم بلند می‌شود.
همان بیرون برای ایوان صندلی می‌گذارند و او می‌نشیند و کنارش هم دو برادر ایوان همراه مادر و پدر می‌ایستند.

سرگذشت ایوان
ایوان هفت سال دارد. او تقریبا دو ساله بود که پزشکان متوجه شدند که تومور مغزی دارد. بلافاصله معالجات شیمی‌درمانی بر روی او آغاز شد و او روزهای دشواری را در مبارزه با این بیماری گذراند. پس از مدتی به‌نظر می‌رسید که درمان‌ها جواب داده‌اند و حال او رو به بهبودی است.
ایوان به کلاس دوم رفت و تحصیل خود را از سر گرفت. دو هفته از پس از شروع سال تحصیلی بود که مشکلاتی در دست راست او پیدا شد.
تکرار آزمایش‌ها نشان داد تومور بزرگ‌تر شده است و دکترها به مادر ایوان گفتند دیگر هیچ گزینه‌ درمانی برای ایوان وجود ندارد. طی این مدت ایوان بینایی یک چشم خود را از دست داد و دچار مشکلاتی هم در تکلم گردید. پزشکان بعدا به مادر ایوان گفتند که او احتمالا کریسمس امسال را نخواهد دید. همه‌چیز از همین جا آغاز شد.
خانم نیکول ول‌وود مادر سه پسر که ایوان دومین آنهاست می‌گوید: «وقتی می‌دانی که نمی‌شود جلوی بیماری را گرفت، باید تا جایی که می‌توانی هر روز بهترین کارهایی را که می‌توانی انجام دهی. ما قول داده‌ایم تا آخرش همین طور از زندگی و روزهای آن لذت ببریم و هر روز را با خنده آغاز کنیم.»

آرزوهای یک پسربچه
نیکول همراه خانواده و نزدیکانش تصمیم گرفتند فهرستی تهیه کنند از آرزوهای کمی که او دارد: دیدار از آبشار نیاگارا، دیدن انیمیشن هتل ترانسیلوانیای دو همراه با برادرانش لوگان و تایسون، خوردن Chuck E. Cheese’s، ایفای نقش پلیس و بالاخره شرکت در یک کریسمس واقعی. هفته گذشته همه مردم و ادارات و مغازه‌های شهر کوچک سنت جورج بسیج شدند تا این آخرین آرزوی ایوان را برآورده کنند.

کادوها یکی یکی باز می‌شوند

ایوان در کنار پدر و مادرش رژه انواع اتومبیل‌های پلیس و آتش‌نشانی را نظاره می‌کند
ایوان در کنار پدر و مادرش رژه انواع اتومبیل‌های پلیس و آتش‌نشانی را نظاره می‌کند

شنبه شب ده هزار نفر در برابر خانه ایوان برای همین خاطر جمع شده‌اند. سنت‌جورج فقط ۳۵۰۰ نفر جمعیت دارد، بقیه از کجا آمده‌اند؟ گفت‌وگوهایی که رسانه‌های مختلف با شرکت‌کنندگان در مراسم انجام داده‌اند نشان‌می‌دهد از شهرهای مختلف انتاریو.
اولین کسی که جلو می‌آید یکی از مسئولان پلیس منطقه است که با ایوان حرف‌ می‌زند، به او کادو می‌دهد، با دست می‌دهد و یک نشان افتخار به سینه ایوان نصب می‌کند. بعد هم با برادران او خوش و بش می‌کند.
هدیه بعدی ست کاملی از لباس فرم آتش‌نشانی است که به سایز او دوخته شده و همراه با کاسکت مخصوص به‌او داده می‌شود.
صفی از فرماندهان پلیس و افراد سال‌خورده‌ای که به‌نظر می‌رسد از چهره‌های شهر باشند یکی یکی جلو می‌آیند، با ایوان خوش وبش می‌کنند و به او هدیه می‌دهند. قهرمان اصلی این شب، مادر ایوان است که با بغضی فروخورده شاهد یک خیزش انسانی برای آفرینش شبی ویژه برای کودک مسافرش است، کودکی که شاید تا چند ماه دیگر در کنار او نباشد و دیگر هرگز او را نبیند.

بالاخره کریسمس زودرس
حالا نوبت رژه رسمی است. راننده اولین ماشین یک خانم پلیس است که با بلندگو می‌گوید: Happy Christmas Evan و آغار رژه را اعلام می‌کند.
ابتدا گشت‌های پلیس هستند که با حرکت آهسته ولی آژیرکشان از جلوی ایوان می‌گذرند، داخل ماشین‌ها پر است از بچه‌هایی که لباس و کلاه کریسمس دارند.
بعد نوبت ماشین‌های آتش‌نشانی است که مسافران آنها هم بچه‌های کریسمسی هستند، همراه با آژیری که همه شهر را به‌صدا درآورده است.
اسب سواران پلیس، یگان پیاده پلیس به حالت قدم‌رو، موتورسواران پلیس، انواع و اقسام ماشین‌های پلیس در مقابل ایوان می‌ایستند و برای او و رسانه‌ها دست تکان می‌دهند.
تمام آروزهایی که یک بچه می‌تواند در این سن داشته باشد را امشب برای ایوان برآورده کردند. خیلی از شخصیت‌های کارتونی که دیدن هر کدام‌شان می‌تواند هر بچه‌ای را به هیجان بیاورد، امشب آمدند و با ایوان خوش و بش کردند؛ بتمن، شیرشاه، باب اسفنجی و خیلی‌های دیگر که با آمدن هر کدام صدای شادی بچه‌ها به‌هوا می‌رفت.
بعد نوبت به سایر ماشین‌ها می‌رسد، از جدید گرفته تا خیلی قدیمی، از تراکتور تا جرتقیل، گاری مزرعه، خودروی مخصوص بازی گلف، درشکه و کالسکه؛ همه با نشانه‌های کریسمس تزئین و نورپردازی شده و همه پر از مسافران خردسال کریسمس‌پوش.
خیلی‌ها به بچه‌ها شکلات و لیلی‌پاپ می‌دهند. همه باور دارند که امشب کریسمس است و همه اینها برای بچه‌ای که شاید نتواند دو ماه دیگر دوام بیاورد و کریسمس واقعی را ببیند.

در آغوش بابانوئل

رویایی که هر بچه‌ای را به‌هیجان می‌اورد
رویایی که هر بچه‌ای را به‌هیجان می‌اورد

اوج واقعی هیجان زمانی است که بابانوئل با درشکه‌ای که به‌ یک تریلر وصل است جلوی منزل ایوان پارک می‌کند. هیجان در کف خیابان نشسته بود. ایوان ذوق‌زده از روی صندلی خود بلند می‌شود، اما با مشکلات حرکتی که دارد سریع یک پلیس به او کمک می‌کند و او را با دشواری به بالای ارابه می‌رساند. تمام مدت بابانوئل با مردم و ایوان با بلندگو حرف‌می‌زند و تبریک کریسمس می‌گوید و مردم کف می‌زنند و بچه‌ها از خوشحالی به هوا می‌پرند. ارابه راه می‌افتد و مادر و برادران ایوان هم به‌ آنها می‌پیوندند.
تمام شب درطول مراسم در سنت‌جورج برف بارید. ابتدا به‌نظر می‌رسید که برف کاملا طبیعی باشد اما بعدا اعلام شد که برف مصنوعی بوده است.
اما غیر از بارش برف، جلوی خانه ایوان و خیلی از خانه‌های اطراف با کف‌پوش ضخیمی از پنبه پوشانده شده‌اند که واقعا شبیه برف است. این همان ترفندی است که در سینما هم برای برف استفاده می‌شود.
روزی که ایوان کوچولو نباشد مادر خواهد ماند و کلی خاطره از امشب که برای او و کودک مسافرش ساخته شد. او حالا خیالش راحت است که آنچه در توان او و دیگران بوده برای خوشحالی و احساس خوشبختی ایوان انجام شده است. این برای یک مادر که باری چنین سنگین را بر دوش می‌کشد کم چیزی نیست.
شاید عمر ایوان کوتاه باشد اما می‌توان اطمینان داشت که در همین عمر شاید کوتاه خود به همه آروزهایش رسیده است.
در میان کادوهای بی‌شماری که ایوان دریافت کرد، خانواده جاستین بیبر، ستاره موسیقی پاپ هم که در Stratford بزرگ شده است، برای او نامه‌ای فرستادند و یک کلاه بیس‌بال بت‌من به او هدیه دادند.
ما در سایت آتش و همچنین در صفحه آتش‌بازی در تورنتو، این اتفاق را اطلاع‌رسانی کردیم و بسیاری از خوانندگان در فیس‌بوک نسبت به آن ابراز احساسات کردند. دعوت به مراسم کریسمس در سنت‌جرج به یکی از پربازدیدترین مطالب ما تبدیل شد و صدها نفر آن را بازنشر کردند و کامنت‌های فراوانی برای آن نوشتند.

 

مهمان ایرانی سنت‌جرج

فرناز میرزایی
فرناز میرزایی

فرناز میرزایی یکی از ایرانیانی است که در این مراسم شرکت کرده و خبر این مراسم را در صفحه «آتش‌بازی در تورنتو» دیده است. خانم میرزایی در تورنتو کامپیوتر می‌خواند و چهار سال است در کانادا زندگی می‌کند: «هر چند من عضو کوچکی از این جمعیت بودم اما احساس کردم حضورم می‌تواند باعث دلگرمی خانواده ایوان باشد. باورم نمی‌شد این همه آدم به این شهر بیایند.» او درباره حال و هوای شهر می‌گوید: «انگار کریسمس واقعی بود. نکته جالب این بود که هیچ کس از بیماری ایوان صحبت نمی‌کرد. همه برای یک جشن واقعی آمده بودند. همه به هم تبریک می‌گفتند.»
به نظر او مراسم کریسمس هم به خوبی برگزار شده است: «راستش فکر نمی‌کردم پلیس این همه نیرو را برای این مراسم به کار بگیرد. نکته جالب این بود که طراحی همه چیز باب میل پسربچه‌ها بود.»
فرناز هم مثل خیلی از شرکت‌کنندگان در این مراسم منقلب شده بود: «هر چند خیلی گریه کردم ولی هیچ کس آن لحظه که ایوان از جلویش رد می‌شد، ناراحتی‌ای نداشت.»
او در ایران هم سابقه شرکت در کارهای خیریه را داشته است: «یکی از شاگردان خاله من از یک مرکز خیریه می‌آمد. به دلیل این رابطه، من هم در این مرکز فعالیت می‌کردم. مثلا بچه‌ها را در سال چند دفعه خانه مان دعوت می‌کردم. اگر چیزی می‌خواستند کمک‌شان می‌کردم.»
فرناز می‌گوید که برای رفتن به این مراسم ماشین کرایه کرده است: «با اینکه مشغله‌های خودم را داشتم اما پیش خودم می‌گفتم اگر همه این طور فکر کنند و به کارهای خودشان بپردازند، پس چه کسی به این مراسم می‌رود؟ وجدانم به من می‌گفت که باید هر چند کوچک اما تلاش کنم که این بچه خوشحال شود و خانواده‌اش احساس خوبی داشته باشند. همان‌طور که دوست داشتم اگر در موقعیت مشابه بودم، مردم نیز این کار را برای من انجام دهند.»

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟