پدرام ناصح پدرام ناصح
روز های زندگی

شریا! عزیزم! سالم برگرد – دختر ماجراجوی اورست (قسمت سوم)

بهروز سامانی بهروز سامانی

Atash - Issue 18-LowRes_Page_7اگر آتش را هر هفته دنبال کرده‌ باشید، حتما گزارش‌های دنباله‌دار ما را هم دیده‌اید. از دو هفته پیش در هفته‌نامه چاپی آتش، ماجرای پر فراز و نشیب دختری را برایتان روایت می‌کنیم که یک مهاجر آسیای جنوب شرقی است. هر چند او در اورست جان خود را از دست می‌دهد اما زندگی پر ماجرایی دارد. در قسمت اول این گزارش، روایتی نزدیک از تجربه صعود او به اورست خواندیم. قسمت دوم این گزارش که هفته پیش منتشر شد، بیشتر به سرگذشت او در تورنتو اختصاص داشت. شریا، قهرمان این گزارش، برای رسیدن به هدف‌های خود از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. در این قسمت نیز بخش دیگری از زندگی او را با هم مرور می‌کنیم؛ جایی که او ازدواج می‌کند، به تورنتو می‌آید و در نهایت تصمیم می‌گیرد به اورست برود.

این مطلب را می‌توانید در شماره ۱۸ هفته‌نامه چاپی آتش مطالعه کنید.

سال‌های نوجوانی شریا در بمبئی را می‌توان نوعی تراژدی نامید؛ یکی از برادران بزرگش در تصادف اتومبیل کشته شد و بعد از آن مادرش به طور ناگهانی فوت شد. او برای مدت کوتاهی به کاتمندو برگشت تا در دانشگاه تریپهوان درس بخواند و در سال ۲۰۰۰ در سن ۲۱ سالگی به عنوان دستیار فروش در کروز بوش استخدام شد.
همان‌جا بود که با بروس کلرفین آشنا شد و آنها عاشق هم شدند. بروس اصالتا اهل ریچموندهیل انتاریو، فارغ‌التحصیل موسیقی از دانشگاه یورک و نوازنده پیانو در کشتی بود. او چندین سال بود که در دریا برای سرگرمی مسافران پیانو می‌نواخت؛ به رهبری افرادی مثل کتی لی گیفورد و جان دیویدسون.
ازدواجی عاشقانه
بروس حدودا ده سال از شریا بزرگتر بود. او یهودی و شریا هندو بود اما ارتباطی قوی بین آنها وجود داشت. این ارتباط به حدی قوی بود که شریا درخواست ازدواج یک پزشک اهل بمبئی (که مادرش او را به عنوان شریک زندگیش انتخاب کرده بود) را رد کرد و در سال ۲۰۰۲ با این پسر کانادایی ازدواج کرد.
خواهر بزرگتر شریا تنها خویشاوند نزدیکی بود که برایش باقی مانده بود. او آن‌قدر از این قضیه عصبانی شده بود که دیگر هیچ‌وقت با او صحبت نکرد.
بازگشت به تورنتو
این زوج ابتدا در بمبئی در منطقه تاریخی کولابا شروع به زندگی کردند اما بروس راضی نبود و می‌خواست به تورنتو برگردد. او شریا را با سرزمین مادری خود آشنا کرد و جاهایی مثل بازار کنزینگتون، برج CN و آبشار نیاگارا را به او نشان داد. مدت کوتاهی بعد از رسیدن آنها به کانادا، شریا شغلی با عنوان خریدار محصولات زیبایی در فروشگاه‌های زنجیره‌ای پوشاک بانوان Fairweather پیدا کرد. این شغل آن‌قدرها که به نظر می‌رسد پر زرق و برق نبود و بیشتر شامل خرید محصولات از طریق تلفن از کارخانه‌های چین، بنگلادش و هند بود.
شریا خیلی زود خود را به عنوان یکی از پرتلاش‌ترین کارمندان اثبات کرده بود. شب‌ها تا دیروقت کار می‌کرد و حضورش در دفتر خستگی‌ناپذیر بود.
سیندهو آرادیامس که در سال ۲۰۰۳ به Fairweather پیوسته بود می‌گوید: «من هیچ‌وقت او را ناراحت ندیدم. حالا این مسئله نقطه ضعف او بود یا نقطه قوت فرقی نمی‌کند.»
آنها که هر دو به تازگی از شبه‌قاره مهاجرت کرده بودند، به زودی با هم صمیمی شدند. آن‌طور که او به خاطر می‌آورد، شریا بیش از حد دچار شک و تردید نبود و خیلی هم احتیاط نمی‌کرد: «اولین باری که او را می‌بینید طوری با شما صحبت می‌کند که انگار چند سال است شما را می‌شناسد.»
وقتی آرادیامس اولین فرزندش را در سال ۲۰۰۷ باردار بود، این شریا بود که جشن حمام نوزاد را برنامه‌ریزی کرد و بلافاصله بعد از تولد برای کمک حاضر شد. بعد از اینکه آرادیامس به همراه همسرش به هیوستون نقل مکان کرد و در سال ۲۰۱۰ دومین فرزندش را باردار بود، شریا کم‌وبیش به آنجا می‌رفت تا از او مراقبت کند.
دوستی پایدار
شریا یک دوست دیگر هم داشت؛ شلیان سیدو. او یک زن اهل تورنتو بود که بینایی و کارایی دستانش را در حادثه‌ای در آزمایشگاه در سال ۲۰۰۸ از دست داده بود.
او هم اکنون یک سخنران است. او شریا را در یکی از سخنرانی‌هایش در اوایل سال ۲۰۱۱ ملاقات کرد. آنها در عرض چند ماه آن قدر با هم صمیمی شدند که یکدیگر را خواهر صدا می‌کردند. او می‌گوید هیچ وقت صحبت‌هایم با شریا چهار یا پنج دقیقه‌ای نبود بلکه بیشتر چهار تا پنج ساعت در روز بود: «زمانی که پشت تلفن با من صحبت نمی‌کرد در واقع پیشم بود.»
پریا آهوجا یک آلبوم عکس قطور از تمام لحظات خوبش با شریا دارد؛ کریسمس، جشن‌های هندو مثل هولی، حتی هنگام روزه ۲۴ ساعته کاروا کاچ که برای سلامتی همسران‌شان گرفته بودند. در ماه مارس شریا یک مهمانی غافلگیرکننده برای تولد پریا تدارک دید و به دوست جدیدش یک آیپد هدیه داد. او حتی نسبت به غریبه‌ها نیز چنین توجهی نشان می‌داد.
وقتی که ناتاشا فتاح، تهیه‌کننده رادیو سی‌بی‌سی، مطلبی را در اینترنت در رابطه با مبارزه پدرش با سرطان منتشر کرد، یک پیام همدردی از طرف شریا که هرگز او را ندیده بود دریافت کرد. شریا اجازه خواسته بود که برای ملاقات پدر او به بیمارستان برود. او تمام بعدازظهر یکشنبه را به صحبت با فتاح و پدرش در مورد سیاست و نپال سپری کرد. او می‌توانست سخت‌گیر و ضربه‌زننده و حتی در برخی موارد بیش از حد ساده باشد اما از درون همیشه مهربان بود.
جرقه‌های صعود به اورست
آرادیامس می‌گوید اولین باری که درباره برنامه صعود شریا به اورست چیزی شنید، دو سال پیش بود. شریا از Fairweather استعفا داده بود تا کسب و کار خودش را راه بیندازد؛ واردات فله‌ای غذاهای آماده که توسط سانجیو کاپور معروف‌ترین سرآشپز هند تهیه می‌شد.
وقتی که آنها تلفنی با هم صحبت می‌کردند، دوست او از تصمیمش برای پیوستن به ارتش کانادا تعجب کرده بود؛ حتی به عنوان نیروی رزمی. اما در عرض دو ماه تصمیم او تغییر کرد؛ حالا او می‌خواست به قله اورست صعود کند. دلیل شکل گرفتن چنین ایده‌ای این بود که به بهانه صعود منبعی برای جمع‌آوری کمک‌های خیریه درست شود. آرادیامس می‌گوید: «فکر می‌کنم نیاز به کمک‌رسانی و خدمت کردن، جزئی از طبیعت او بود و این ویژگی در تمام زندگیش نفوذ کرده بود.»
این تصمیم در پاییز ۲۰۱۱ جدی شد. شریا هیچ پیش‌زمینه‌ای در کوهنوردی نداشت. آخرین تجربه او به چند سال پیش در نپال باز می‌گشت؛ جایی که توانست تا ارتفاع ۳۵۰۰ متری صعود کند. برای همین بود که او شروع به یادگیری کرد؛ روزانه شش ساعت. او به کلاس هنرهای رزمی رفت و در یک باشگاه صخره‌نوردی عضو شد. یک کوله‌پشتی به وزن ۲۰ کیلوگرم بر پشتش بود و برای مدت‌های طولانی در خیابان‌های شمال تورنتو (جایی که او و بروس زندگی می‌کردند) پیاده روی می‌کرد. او تلاش می‌کرد از تپه‌هایی که کم و بیش در زمین‌های صاف انتاریو پیدا می‌شد، بالا و پایین برود.
بلندترین نقطه شهر یک چشمه آب در نزدیکی دانشگاه یورک به ارتفاع ۲۱۱ متر است.
شریا گاهی اوقات هم به آن سوی شهر در نزدیکی محل اقامت آهوجا در اسکاربرو می‌رفت. یک بار هم سر از بخش غربی شهر درآورد و همچنین به رودخانه و آبشار نیاگارا رفت. او تا جایی که توانست در تورنتو و اطراف آن پیاده‌روی و صخره‌نوردی کرد.
او در پاییز سال ۲۰۱۱ وب‌سایتی درست کرد که پر از عکس‌های فتوشاپ شده خودش در جلوی کوه‌های هیمالیا بود.
او آنجا نوشت که می‌خواهد اولین زن کانادایی-جنوب آسیایی باشد که به اورست صعود می‌کند.
پیام خوشامدگویی او در سایت این بود: «آرزو و اشتیاق من این است که برای کشورم کاری انجام دهم. من معتقدم هیچ چیز در این جهان غیرممکن نیست.»
گزینه‌ای در سایت وجود داشت که حامیان می‌توانستند ثبت‌نام کرده و بخشی از وسایل موردنیاز او برای کوهنوردی را خریداری کنند. پریا برایش چند قلاب خرید.
رهبر PCP به او یک دستگیره مخصوص بالا رفتن داد و یکی از دوستانش از بمبئی جلیقه قرمز را به قیمت ۳۹۴.۹۵ دلار به او هدیه داد. سپتامبر آن سال، او نخستین سری مراسم خیریه‌اش را در سالنی در میسیساگا برگزار کرد. لامبا مسئول این مراسم بود. سیدنی اشتون، یک خواننده اهل تورنتو که اخیرا به عنوان بانوی شایسته هنیگان در نیاگارا انتخاب شده بود وظیفه سرگرمی حضار را برعهده داشت. در آن مراسم شریا سخنرانی کرد. او پول زیادی برای آن شب خرج کرده بود. شبیه همین اتفاق در یک مراسم با تعداد حضار کم در ژانویه ۲۰۱۲ افتاد و قرار بود تعداد دو برابر باشد و سود آن برای بیمارستان کودکان تورنتو استفاده شود. هر پرس غذا نفری ۳۰ دلار و میزهای ۱۰ نفره هم ۲۵۰ دلار قیمت داشت.
می‌خواهم سالم و سلامت برگردی
در نهایت تمام ۱۰۰ هزار دلار هزینه سفر از طریق وام مسکن دوم شریا و بروس برای خانه‌شان، تامین شد. پکیج سفر به اورست شامل بلیت هواپیما، راهنمایی و تجهیزات نمی‌شد.
رویایی که او در سر داشت، ازدواج و زندگی مشترک‌شان را با استرس‌هایی روبرو کرده بود. شریا بیشتر شب‌ها و آخر هفته‌ها را در خانه دوستانش می‌گذراند. دوستان نزدیک او تمایلی به صحبت درباره این مسئله ندارند. تنها چیزی که آهوجا می‌گوید این است: «او خیلی تنها بود.او تشنه عشق و محبت بود.» اما بروس در همه مراسم‌ها شرکت می‌کرد. در یک ویدئوی به جا مانده، هنگام رفتن به شام یک نفر از شوهرش می‌پرسد که پیامش چیست؟ بروس می‌گوید: «می‌خواهم بگویم موفق باشی و اینکه باید سالم و سلامت برگردی.»
قسمت بعدی این گزارش را در روزهای آینده خواهید خواهند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟