پدرام ناصح پدرام ناصح
حوادثداستان زندگی

ماجراهای جرالد بلانشارد، سارق مشهور کانادایی (سرقت استثنایی در ۹۰ ثانیه – قسمت سوم)

بهروز سامانی بهروز سامانی

Atash Issue 26 - For Web_Page_7در قسمت اول و دوم این گزارش با جرالد بلانشارد آشنا شدیم؛ سارق نابغه کانادایی که یک الماس دو میلیون دلاری را دزدید. همچنین دیدیم که او چگونه از نوجوانی به سرقت علاقه پیدا کرد و به همراه دختری که دستیارش بود، تصمیم گرفت بانک‌ها را خالی کند. در این قسمت با سرقت‌های بزرگ بانک او و همچنین عملیاتی خطرناک آشنا می‌شویم که بلانشارد را از وینی‌پیگ به قاهره کشاند.

قسمت سوم این مطلب را می‌توانید در شماره جدید هفته‌نامه چاپی آتش بخوانید.

برای دانلود شماره ۲۶ هفته‌نامه چاپی آتش اینجا را کلیک کنید.

بعد از نیمه شب شنبه پانزده می‌‌۲۰۰۴، وقتی زمستان نیم کره شمالی داشت جای خود را به بهار می‌داد، بلانشارد جلوی در ورودی بانک سلطنتی کانادا CIBC در مگاسنتر ایستاد؛ ساختمانی در حال احداث در حومه وینیپگ.

همه چیز آماده است

او به سرعت قفل را باز کرد، به درون ساختمان خزید و در را پشت سرش دوباره قفل کرد. این شعبه جدید قرار بود دوشنبه افتتاح شود و بلانشارد می‌دانست که جمعه دستگاه‌های خودپرداز را پر از پول کرده‌اند. او قبلا اندازه اتاق را دقیق گرفته بود و یک نمونه عین به عین از اتاق را در کارگاه یکی از دوستانش بازسازی کرده بود. با تمرین توانسته بود زمان باز کردن دستگاه‌های خودپرداز را آن قدر پایین بیاورد که تنها ۹۰ ثانیه بعد از به صدا درآمدن آژیر دوم کارش تمام شده و با عایدی‌اش پا به فرار گذاشته بود. وقتی بلانشارد به اتاق خودپردازها رسید، دید در اتاق چهارطاق باز است. گاهی شانسی در خانه آدم را می‌زند. فقط کافی بود برود تو.

هشت دقیقه بعد از آنکه بلانشارد قفل اولین خودپرداز را شکست، نیروی پلیس وینیپگ به آژیر واکنش نشان داد و به صحنه رسید. ولی افسران پلیس دیدند درهای اتاق قفل است و تصور کردند که آژیر به اشتباه به صدا درآمده است. همان طور که پلیس داشت اعلام می‌کرد که همه چیز در بانک امن و امان است، بلانشارد داشت با نیم میلیون دلار پول به سرعت از آنجا دور می‌شد.

یک سرقت بی‌عیب و نقص

صبح روز بعد مسئولان حسابی گیج شده بودند. هیچ نشانه‌ای از آسیب به درها وجود نداشت، خبری از اثر انگشت نبود و هیچ تصویری هم ضبط نشده بود؛ چون بلانشارد هارد دیسکی را که تصاویر دوربین‌های بانک روی آن ذخیره می‌شد، دزدیده بود. علاوه براین، ابزارهای شناسایی بلانشارد هنوز داشتند از داخل اتاق خود پردازها تصویر و صدا مخابره می‌کردند و برای همین بلانشارد می‌توانست قبل از خارج شدن از شهر به صدای ماموران گوش دهد. نام آنها را می‌دانست؛ می‌دانست چه حدس‌هایی می‌زنند و چه مدارکی دارند. به عنوان یک خبرچین بی‌نام‌ونشان زنگ می‌زد به تلفن همراه مدیر بانک و پلیس. می‌گفت کار، کار پیمان‌کارهاست. یا مسئول نصب دوربین‌های حفاظتی، یا آدم‌های تاسیسات. از آنجایی که نکته‌های دقیق از سرقت می‌دانست، ادعاهایش جدی گرفته می‌شدند: یکی از خودپردازها دست نخورده بود. بلانشارد از عمد این کار را کرده بود تا راحت‌تر بتواند ماموران را گیج و گمراه کند.

دست بلانشارد رو می‌شود

در شب سرقت کارمند هوشیار یکی از فروشگاه‌های همسایه بانک یک ون دوج آبی رنگ دید که کنار بانک پارک کرده بود.

با دیدن چرخ‌ها و دیگر وسایل داخل ون شماره ماشین را برداشت. پلیس شماره را وارد سیستم کرد. این اتومبیل از شرکت آویس و توسط آقای جرالد دنیلی بلانشارد اجاره شده بود.

استفاده بلانشارد از نام واقعی‌اش به همان اندازه خام‌دستانه بود که کشف اثر انگشت او در آن ماشین که شرکت اجاره اتومبیل دنبالش بودند.

به دلیل پیچیدگی‌های این سرقت تحقیقات آن بر عهده واحد جرایم بزرگ اداره پلیس وینیپگ گذاشته شد. بلانشارد فهمید که به او مظنون شده‌اند و برای همین هم از نگاه‌ها دور ماند. دو سال گذشت و بسیاری از بازرس‌هایی که سرنخ‌های اولیه را کشف کرده بودند یا بازنشسته شدند یا به واحدی دیگر انتقال یافتند.

پرونده تـا اوايل سال ۲۰۰۶ بایگانی شد؛ زمانی که میچ مک‌کورمیک کار کشته در دهه ششم زندگی، به واحد جرایم بزرگ آمد و تصمیم گرفت نگاهی به پرونده حل نشده این سرقت بیندازد. او که توجهش جلب شده بود، به همکار قدیمی خود لری لواسور زنگ زد که متخصص شنود بود و به تازگی به واحد جرایم تجاری انتقالی یافته بود.

شبی در اوایل فوریه، مک کورمیک و لواســـور در کافه کینگ‌هد، پاتوق محبوب پلیس‌های محلی، قرار گذاشتند. همان طور که سفارش‌های‌شان یکی یکی تمام می‌شد، مک کورمیک داستان سرنخ‌های مربوط به بلانشارد را برای لواسور تعریف کرد و پرونده را به او داد تا با خود ببرد و مطالعه کند.

شنود پلیس آغاز می‌شود

آنها به سرعت دیوار را پر از یادداشت کردند و نقشه‌ای از شبکه عظیم بلانشارد تصویر کردند. پرونده عظیمی بود ولی در نهایت توانستند کلاف سردرگمی از ۳۲ نام جعلی او را باز کنند. بررسی‌های اولیه هم چنین نشان داد که بلانشارد در بسیاری از جرایم، از جمله سرقت ستاره سیسی که حدود ده سال پیش رخ داده بود، از مظنونان محسوب می‌شده. حدود ۲۷۵ صفحه سند و مدرک جمع کردند تا بتوانند اجازه قاضی را برای شنود هجده دستگاه تلفن بلانشارد به دسـت آورند. حالا دیگر کار شروع شده بود. سرو کارشان با یک فراری حرفه‌ای بود. اسم تحقیقات را گذاشتند پروژه کایت.

معمولا شنود یعنی ماه‌ها و سال‌ها انتظار و گوش دادن به سندیکاهای جرایم سازمان یافته تا شاید کسی چیزی از دهانش در برود. ولی بلانشارد به شکل عجیبی حراف بود. دومین هفته شنود بود که مک کورمیک و لواسور صدای بلانشارد را شنیدند که داشت به گروهی از زیردستانش دستورهای لازم برای کلاهبرداری از طریق مرجوع کردن کالا به فروشگاه‌های Best Buy را آموزش می‌داد. کلاهبرداری‌های دیگر هم در ادامه صدایش را شنیدند که مشغول معامله ملک و زمین بود. صدایش را شنیدند که برنامه دزدی بعدی بانک را می‌ریخت. مک کورمیک و لواسور از این همه حرافی کسی که قرار بود یک خلافکار باهوش باشد تعجب کرده بودند.

عملیات سرقت در قاهره

در ۱۶ نوامبر ۲۰۰۶ تماس تلفنی بسیار جالب توجهی با بلانشارد گرفته شد.

مردی با لهجه انگلیسی از آن سوی خط گفت: «سلام دنی، حاضری؟ برات یه کاری دارم. کی می‌تونی خودت رو برسونی قاهره؟»

مک کورمیک و لواسور در بهت مشغول گوش دادن به بلانشارد بودند که به سرعت تیمی کوچک استخدام کرد تا در مصر با گروهی دیگر ملاقات کنند. بلانشارد کسی را که با او حرف زده بود، رئیس صدا می‌زد -چون نمی‌توانست اسم واقعی‌اش را بیان کند- و به زیردست‌هایش توضیح داد که با این آدم می‌شود حسابی پول درآورد.

جیمز پایه بود، ولی مادر و پدرش آمده بودند دیدنش و مادرش نمی‌خواست اجازه دهد برود. جیمز گوشی را داد به‌مادرش تا بلانشارد با او صحبت کند و اجازه پیوستن دخترش در ماجراجویی تبهکارانه‌شان در دور دنیا را بگیرد. گفت: «خیلی پول در می‌آریم. ولی نگران نباشین، هیچ اتفاقی نمی‌افته.» چند نفر از آدم‌های همیشگی نمی‌توانستند بیایند و برای همین هم بلانشارد به همسایه خود بالومه کاشونگوه، مهاجری از کنگو، پیشنهاد همکاری داد. وقتی بلانشارد ماجرا را برای او تعریف کرد کاشونگوه بدون معطلی پذیرفت. بلانشارد که تیمش را تشکیل داده بود با خودش فکر کرد: «مثل آب خوردنه. مگه چی قراره بشه؟» فقط چند ساعت بعد از تماس رئیس بلانشارد، کاشونگوه و جیمز سوار هواپیما به سمت قاهره پرواز می‌کردند.

آشنایی با رئیس

بلانشارد اولین بار رئیس را چند ماه قبل در لندن و در یک فروشگاه لوازم الکترونیک دیده بود. وقتی نگاهش به فاکتور رئیس افتاد، فهمید که آنها روحی هستند در دو بدن: هشت دستگاه ضبط تصویردی وی آر. بلانشارد می‌دانست که خرید چنین مجموعه‌ای هیچ کاربردی به جز شناسایی نداشت. سر صحبت بین‌شان باز شد. بعدازظهر همان روز ماشینی به دنبال بلانشارد آمد و او را به کافه‌ای در لندن برد. جایی که رئیس و یک دوجین کرد زیردست او که بیشترشان اهل شمال عراق بودند، در زیرزمین در انتظار او قلیان می‌کشیدند. رئیس از کار خود به بلانشارد گفت؛ کاری که اروپا و خاورمیانه را دربرمی‌گرفت و شامل فعالیت‌های مختلف خلاف از جمله جعل و کلاهبرداری می‌شد. جدیدترین کارشان جعل بود؛ به دست آوردن شماره کارت‌های بانکی و اعتباری فعال از طریق اتصال به خطوط اینترنتی مورد استفاده شرکت‌ها برای پردازش پرداخت‌ها.

بعد گروه رئیس کارت‌های مغناطیسی جعلی با شماره‌های دزدی درست می‌کردند و از آنها برای برداشت حداکثر میزان مجاز روزانه استفاده می‌کردند تا زمانی که کلاهبرداری از آن کارت ویژه گزارش شود. این کار برای سازمان رئیس، که بخشی از درآمدهایش را برای جدایی‌طلبان در عراق می‌فرستاد، کار پردرآمدی بود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟