رابینسون کروزوئه در کانادا؛ نجات دو آمریکایی در جزیره دورافتاده
فهرست مطالب
شماره ۱۰۳ هفتهنامه آتش را از اینجا دانلود کنید
شاید زمانی که دانیل دفو، نویسنده انگلیسی در قرن ۱۷ در ذهن خود داستان مردی را میپرداخت که موفق شد در یک جزیره، به تنهایی زندگی کند و جان خود را نجات دهد، گمان نمیبرد که سه قرن بعد و هزاران کیلومتر دورتر، این اتفاق در عالم واقع هم روی بدهد. داستان این دو پسر عموی آمریکایی که ماه پیش در دریا گم شدند و سر از جزایر کانادا درآوردند ادامه روایت آشنای رابینسون کروزوئه است.
ماه گذشته در کانادا، دو مرد ساکن آمریکا، مجبور شدند خود را به جزیرهای متروک برسانند و با یک فندک، همه مشکلات خود را حل کنند. اما آنها برای زنده ماندن چه کارهایی کردند؟ چه خطراتی آنها را تهدید میکرد؟ بالاخره چگونه نجات یافتند؟ همه اینها سوالاتی است که پاسخ آنها را در این مطلب از زبان یکی از نجاتیافتگان میخوانیم؛ مردی که با دست خالی، مقاومت کرد و توانست جان خود و همسفرش را نجات دهد.
آنچه طی چند روز بر سر این دو مرد آمریکایی آمده، از ابتدا تا انتها، نمونهی کاملی از این مساله است که چگونه میتوان در جزیرهای غیرمسکونی در کانادا خود را زنده نگه داشت.
باب و برنامه تلویزیونی نجاتبخش
باب برات، قایقسوار آمریکایی گرفتار در جزیره، میگوید نجات او تا اندازهای مدیون لس استرود، سازنده و ستارهی برنامهی تلویزیونی کانادایی Survivorman بوده است.
این برنامهی پربیننده تلویزیونی کانادایی، مستندیست دربارهی مردی که برای مدتی در یک نقطه دورافتاده بدون هیچگونه تجهیزاتی و تنها با استفاده از امکاناتی که در طبیعت هست زندگی را میگذراند.
برات که از مینهسوتا تلفنی سخن میگفت، به خبرنگار روزنامه نشنالپست گفت: «من یکی از طرفداران پر و پا قرص برنامهی تلویزیون کشور شما یعنی Survivorman هستم. خیلی این برنامه را دوست دارم.»
او میگوید: «باور کنید یا نه، وقتی که در جزیره در مورد چیزی تصمیم میگرفتم، ذهنم متوجه این برنامه میشد.»
قایق واژگون میشود
داستان پر التهاب برات با خراب شدن پمپ فشار قایقش شروع شد، اما ظرف چند دقیقه کار به جایی رسید که او و پسرعمویش، گری سوسی، در میانهی آبهای خروشان به ته قایق واژگونشدهی خود چسبیده بودند.
این دو مرد اهل منطقهی غرب میانهی ایالات متحده، در دریاچهی بزرگ Lake of Woods که در انتاریو، منیتوبا و مینهسوتا گسترده شده است، مشغول صید اردک ماهی بودند.
در بعدازظهر ۳۱ جولای، برات میخواست مخازن سوخت قایق گلاسپار مدل ۱۹۷۴ خود را عوض کند که متوجه شد پمپ فشار از کار افتاده است.
با ورود امواج آب از لبه قایق به درون آن و در حالی که تخلیهی سراسیمهی آب با سطل هم جوابگو نبود، این دو فقط فرصت پیدا کردند که پیش از سقوط در آب، جلیقههای نجات خود را بر تن کنند. تلفن همراه برات در آن گیر و دار گم شد و تلفن سوسی هنگامی که خواست شمارهی ۹۱۱ را بگیرد بر اثر تماس با آب از کار افتاد.
سوسی میگوید: «وقتی توی آب میرفتم مثل مجسمهی آزادی دستم را بالا گرفته بودم که گوشی خیس نشود، ولی فایدهای نداشت.»
آنها میگویند از لحظهی تشخیص خرابی پمپ تا واژگون شدن قایق، کمتر از پنج دقیقه طول کشید.
یک شب تا صبح روی قایق واژگون
آنها سپس شبی مصیبتبار را بر پشت قایق واژگونشدهی خود گذراندند و زیر نور ماه امواجی را نگاه کردند که به سویشان میآمد. این امواج که گاهی بیشتر از یک متر ارتفاع داشت، مرتبا آن دو را وادار میکرد که هنگام عبور آب از بالای سرشان، بازوهایشان را در هم حلقه کنند و یکدیگر را محکم بگیرند.
برات میگوید: «اصلا شرایط خوبی نبود.»
در حدود نیمههای شب بود که قایق آنها به ساحل جزیرهی بزرگ و خالی از سکنهی Big Island درست در آن طرف مرز کانادا رسید.
زندگی در جزیره متروک با یک فندک
آن دو همهی ابزارها و وسائل ماهیگیری خود را از دست داده بودند و تنها با یک فندک بیک پا به ساحل گذاشتند. آنها از مسیرهای قایقرانی آنقدر دور افتاده بودند که از آن همه قایقی که در آن آبها در گشت و گذار هستند، هیچکدام قادر به مشاهدهی آنها نبودند و هر آتشی هم برپا میکردند از دور به شکل یک آتش معمولی در کمپ به نظر میرسید.
هیچکس هم نمیدانست که آنها گم شدهاند. تنها دو روز بعد که سوسی در یک جلسهی کاری حاضر نشد، خانوادهاش متوجه ناپدید شدن او شدند و موضوع را به پلیس اطلاع دادند.
آنها به جز اندک تجربیات سوسی در پیشاهنگی و تمرینات نظامی، هیچ آموزش ویژهای برای زنده ماندن در این شرایط ندیده بودند. با وجود این، آنها برای زنده ماندن تقریبا همهی کارها را به شکل درست انجام دادند.
زندگی به سبک رابینسون کروزوئه
این دو نفر به جای آنکه وحشتزده شوند یا سعی کنند به ساحل بروند، در قایق ماندند تا انرژی خود را ذخیره کرده باشند. آنها آب آشامیدنی خود را در یک قوطی دورانداختهی پپسی میجوشاندند تا از ابتلا به بیماریهای منتقل شده توسط آب، جلوگیری کنند. ضمن اینکه یک سرپناه تکشیبه هم ساختند تا حفاظی از خودشان و آتش در مقابل باران باشد.
آنها در پیدا کردن غذا هم به شکل قابل ملاحظهای خوب عمل کردند؛ خرچنگ خوردند، دنبال لوبیای وحشی گشتند و مقداری توتفرنگی و berry خوردند که غیر سمی بودن آنها را برات با دیدن بقایای آن در مدفوع خرس در همان نزدیکی تایید کرد.
روزی که نجات یافتند، برات با یک مار که زیر یک صخره پیدا کرده بود، غذا درست کرد.
برات میگوید: «من یک فندک بیک داشتم و برای آتش روشن کردن مشکلی نبود. اما حتی اگر آن فندک هم تصمیم میگرفت که خشک نشود و کار نکند، من فکرش را کرده بودم. میتوانستم با متهی کمانی آتش درست کنم.» اشارهی او به یک وسیلهی پیشاتاریخی است که برای روشن کردن آتش مورد استفاده قرار میگرفت.
آنها همچنین شروع کردند به فکر در مورد اینکه چطور میتوانند خود را از آنجا نجات دهند. اولین نقشهای که به ذهنشان رسید این بود که آتشهای بزرگی بر پا کنند تا نظر قایقهای عبوری آمریکایی را به خود جلب کند.
آنها موتور پر از سوخت قایق را از لاشهی قایق جدا کرده و زیر نور آفتاب گذاشته بودند تا خشک شود. نقشهی دومشان این بود که با استفاده از بخشی از اسکلهای که پیدا کرده بودند، یک قایق یا کلک موقتی بسازند و موتور را روی آن سوار کنند و به سمت بخش پرترافیک دریاچه حرکت کنند.
برات میگوید در نظر داشت که اگر همهی این تلاشها با شکست مواجه شد، پیاده به آن سوی جزیره برود، با شنا از تنگهای کوچک عبور کند و خود را به جزیرهی بیگزبی برساند و به کسانی که در پارک استانی Lake of the Woods کمپینگ میکنند علامت بدهد.
سوسی میگوید: «این یکی ایدهی احمقانهای بود. من به او اجازهی چنین کاری نمیدادم.»
پلیس گمشدگان را پیدا میکند
با همهی اینها، آنچه در نهایت موجب نجات آنها شد، چشمان تیزبین پلیس بود. در روز دوم آگوست، یک قایق پلیس هنگام گشتزنیهای معمول خود از نزدیکی آن منطقه عبور کرد. او برای یافتن قاچاقچیان و کسانی که به شکل غیر قانونی از مرز رد میشوند یا هر فعالیت غیر قانونی دیگری در سواحل دارند، در این منطقه گشتزنی میکرد.
نشانههای مختلفی که آن دو برای جلب توجه ساخته بودند در واقع هیچکدام برای قایق گشتی قابل مشاهد نبود، اما آنچه نگاه گروهبان جف پروت را به خود جلب کرد نوری بود که از سطح قایق واژگون شده منعکس میشد.
در توضیحات پلیس سوارهنظام برای نشنالپست آمده است: «نه قایق واژگونشده، نه خود آن دو نفر یا آتشها و نشانههای کمکشان، هیچکدام قابل مشاهده نبود، تا آنکه ما از روی کنجکاوی تصمیم گرفتیم به طرف ساحل آن جزیره برویم.»
هنگامی که به ساحل نزدیکتر شدند، خانم سرجوخه استیسی مورتون دو مرد تکیده را دید که دیوانهوار دست تکان میدادند. چند لحظه بعد، آنها دیوانهوار در حال در آغوش کشیدن سرجوخه بودند.
پلیس سوارهنظام میگوید: «سرجوخه مورتون به ساحل رفت و آن دو مرد چندین بار او را در آغوش گرفتند و گفتند که هرگز اینقدر از دیدن پلیس خوشحال نشدهاند.»
سوسی که از مهاجران فرانسوی کانادایی به غرب میانهی آمریکاست، میگوید سعی کرده بود فضا را با پرسیدن این سؤال که آیا آن ماموران هم مثل او «کانادایی فرانسوی» هستند، صمیمیتر کند.
برات میگوید این پنجمین باری بود که با وضعیت مرگ و زندگی مواجه میشود. البته موارد قبلی همگی بحرانهای سلامتی و تصادفات رانندگی بوده است.
او میگوید: «هر بار ایمان من قویتر شده است. مخصوصا وقتی که روی آب سرگردان بودیم، نه اینکه بیش از حد امیدوار باشم، ولی مطمئن بودم که خداوند ما را میبیند.»
سوسی در مقابل بیشتر به نظر میرسد که شانس و آرامش داشتن را مؤثر میداند.
او میگوید: «بزرگترین درسی که از این ماجرا میتوان گرفت این است که وحشتزده نشوید.»