پایان نابغه خلافکار – ماجراهای جرالد بلانشارد؛ قسمت آخر
جرالد بلانشارد شاید مشهورترین و نابغهترین دزدی است که کانادا به خود دیده است. مردی که میتوانست بانکی را به راحتی آب خوردن و در عرض ۹۰ ثانیه خالی کند و با بهرهگیری از هوش بالای خود از دست قانون بگریزد. اما بالاخره دو مامور پلیس رد او را پیدا میکنند و به تمام مکالماتش گوش میدهند.
در آخرین قسمت این گزارش ابتدا ماجرای دستگیری او را میخوانیم و بعد میبینیم که او چطور توانست از طریق همکاری با قانون، ۱۶۴ سال زندان خود را به ۸ سال کاهش دهد.
این مطلب در آخرین شماره هفتهنامه آتش منتشر شده است.
برای دانلود شماره ۲۹ هفتهنامه چاپی آتش اینجا را کلیک کنید.
جرالد دستگیر میشود
در ساعت چهار صبح بیست وسوم ژانویه ۲۰۰۷ بیشتر از ۱۰ مامور پلیس ضربت به خانه بلانشارد در ونکوور هجوم بردند و او را آنجا پیدا کردند. چندین عملیات جستجوی دیگر هم به شکلی همزمان در نقاط مختلف کانادا اجرا شد وتعدادی از همدستان بلانشارد از جمله آنجلا جیمز و دیلی فدوروک پسرعموی بلانشارد بازداشت شدند.
کار بلانشارد دیگر تمام بود. پلیس در خانهها و انبارهای مختلفی که او داشت شصت هزار سند، ارزهای مختلف، بمب دودزا، اسلحه، سیصد دستگاه الکترونیکی از جمله چاپگر کارت بانکی، دستگاه خوانش کارت بانکی و انواع و اقسام وسایل امنیتی و فیلمبرداری کشف کرد. در خانهاش اتاقی مخفی پیدا کردند که پر بود از کیتهای دزدی و اسناد مرتب و منظم و دستهبندی شده از همه هویتهای جعلی بلانشارد.
در ابتدا ۴۱ مورد اتهام از کلاهبرداری گرفته تا داشتن دستگاههای جعل کارت اعتباری برای او اعلام شد. رئیس در زندان به بلانشارد زنگ زد. پای تلفن زندان از او پرسید: «چرا تو دنی؟ چرا پليس کوچولوى وينيپگ بايد واسه تو این همه زحمت به خودش بده؟ حتما بالادستیها رو ناراحت کردی.» همان طور که مک کورمیک و لوسور داشتند گوش میدادند، بلانشارد گفت: «نه بالادستیها نبودهاند، همین پلیسهای کلانتری کیستون توی وینیپگ بودن.»
بلانشارد میگوید باز هم میتوانسته از زندان فرار کند، ولی دیگر انگیزهای برای این کار نداشته است. پلیس همه مدارک لازم علیه او را درختیار داشت، از جمله ۱۲۰ نوار ویدئویی و نوارهای صوتی متعددی که همه چیز را نشان میداد. او مطمئن بود که دوباره او را پیدا میکنند و او دیگر از فرار کردن خسته شده بود. بلانشارد حاضر نشد راجع به همکارانش کلمهای حرف بزند، ولی در نهایت تصمیم گرفت در مورد پرونده خودش با ماموران همکاری کند.
پلیس تحتتاثیر قرار میگیرد
مک کورمیک میگوید: «جرالد آدم خودنما و خیلی هم برونگرایی است؛ جوری که همه چیز رو ضبط میکنه. یه بخشی از وجودش میخواست داستانش رو تعریف کنه.» البته او یک انگیزه دیگر هم داشت: با افشای شیوههای کاریاش باعث میشد روشهای امنیتی در بانکها بهبود یابد و به این ترتیب میتوانست حکم زندان خود را کاهش دهد. اولین روزى که لواسور در ونکوور روبهروی بلانشارد نشست، مثل این بود که «با دیوار» صحبت میکرد. اما بلانشارد در جلسههای بعدی بازجویی نرمتر شد و بیشتر همکاری کرد. در نهایت بعد از مذاکراتی که از طریق وکیل او صورت گرفت، بلانشارد پیشنهاد داد که پلیس را ببرد پیش ستاره سیسی: «توی زیرزمین خونه مادربزرگم است، تو وینیپگ.»
بلانشارد سعی کرده بود از زمان دستگیریاش با خانواده هیچ ارتباطی نداشته باشد. دلش نمیخواست بیش از این باعث سرافکندگی آنها شود، ولی حالا مجبور بود با آنها تماس بگیرد. پای تلفن گفت: «باید بیام خونه. پلیس رو هم دارم با خودم میآرم.»
بلانشارد دستبند و پابند بسته، مادربزرگش را جلوی در به آغوش کشید و بعد مک کورمیک و لواسور را مستقیم برد به زیرزمین. با لواسور سینهخیز وارد یک فضای کوچک شدند. هیچ صدایی نمیآمد، به جز صدای دستکاری لولهها. در نهایت لواسور یک مکعب یونولیتی بیرون آورد و ستاره را از درونش خارج کرد. جواهر را زیر نور آوردند و دو کارآگاه مبهوت زیبایی آن شدند. هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودند. این آغاز نزدیک به یک ماه بازجویی و مصاحبه بود. بعضی از حدسهای پلیس درست بود ولی بلانشارد در بقیه موارد اشتباهاتشان را اصلاح کرد. مک کورمیک میگوید: «هیچوقت تو این حرفه، آدم خلافکار نمیآد بهتون بگه چه جوری خلافش را انجام دادهاست، اون هم با همه جزئیات، ولی بلانشارد این کار رو کرد.»
مک کورمیک و لواسور پس از زمانی طولانی که صرف تعقیب بلانشارد کرده بودند و بعد هم در مصاحبت با او، احترامی ناخواسته نسبت به تواناییهای او پیدا کردند. بلانشاردهم تحقیقات خستگیناپذیر آنها را تحسین میکرد. مثل هکری که گیر افتاده باشد و از خلافکاری به سوی هک شرافتمندانه برود، بلانشارد هم ماموریتی جدید به عهده گرفت: کار درون سیستم.
بلانشارد همه چیز را میگوید
او چنان اطلاعات باارزشی در اختیار پلیس گذاشت که مک کورمیک و لواسور توانستند یک کنفرانس هشت ساعته برای پلیس و متخصصان بانکداری ترتیب دهند. مک کورمیک میگوید: «وقتی آنها حرفهایی را که بلانشارد به ما گفته بود شنیدند، میتونستی بشنوی که سرشان دارد سوت میکشد..»
پس از آن که بلانشارد ۱۶ مورد اتهام علیه خود را قبول کرد، هنگام صدور حکم در تاریخ هفت نوامبر ۲۰۰۷، همکاری کامل او نیز مدنظر گرفته شد. او قبول کرد که هر چهار خانه خود را بفروشد و غرامت مورد نظر را به دولت کانادا پرداخت کند.
او حاضر بود اگربرای همدستانش، که هرگز حاضر نشده بود علیهشان شهادت دهد، حکم سبکی صادر شود، خودش بیشتر در زندان بماند، اما هیچ کدام از همدستان او به زندان نیفتادند.
بلانشارد باز هم در دادگاه همه را غافلگیر کرد. او از وکیلش خواست تا بیانیهای نامعمول را در صحن دادگاه قرائت کند: سپاس از دستگیری. «موکل من میخواهد فرو پاشیدن دروغ بزرگی را که در آن زندگی میکرده بپذیرد.» در ادامه بلانشارد اعلام کرد که منتظر است تا گذشته را پشت سر بگذارد. «او میداند که همه اینها با تلاشهای ماموران اداره پلیس وینیپگ ممکن شده است.»
بلانشارد به جای حداکثر حکم ممکن که ۱۶۴ سال زندان بود، تنها به هشت سال زندان محکوم شد و بعد در تابستان ۲۰۱۰، بعد از کمتر از دو سال حبس، تحت مراقبت دقیق از زندان آزاد شد. او حالا در خانهای در ونکوور تحت نظر زندگی میکند وبرای او نزدیک شدن به وسایل امنیتی و فیلمبرداری و همچنین صحبت با هر کدام از همکاران سابقش ممنوع است.
دوباره همان مربی قدیمی
یکی از کسانی که میتواند با او تماس بگیرد، رندی فلانگان است؛ مربی قدیمی دبیرستان او. فلانگان میگوید: «جرالد همه ماجراهای ده سال گذشته رو برام تعریف کرد. از کارهایی که این پسر سابقمون انجام داده بود، تعجب کردم ولی راستش نه خیلی.»
بلانشارد به فلانگان گفت که میخواهد مسیر زندگیاش را عوض کند. همکاری با مککورمیک و لواسور به او ثابت کرده بود که میتواند مشاور بانکها باشد. فلانگان میگوید: «کسی چه میدونه؟ شاید همونجوری که خودش گفته بالاخره کسب و کار امنیتی خودش رو راه انداخت.»
قاضی دادگاه هم همین نظر را داشت و گفت بانکها باید او را استخدام کنند و سالی یک میلیون دلار به او دستمزد بدهند. قاضی درست پیش از صدور حکم رو کرد به بلانشارد و گفت: «فکر میکنم اگر تصمیم بگیری که زندگی شرافتمندانهای داشته باشی، آینده درخشانی پیش رو خواهی داشت.» و بعد هم اضافه کرد: «ولی هنوز حاضر نیستم برایت معرفی نامه بنویسم یا پای چنین برگهای امضای خودم را بگذارم.»