چطور دیدار با خانم همسایه به من کمک کرد تا کار پیدا کنم
اسپانسر ویژه: وامق عسکری – متخصص آموزش مایندمپ – کانادا
بزرگترین چالش برای مهاجرانی که تازه به کانادا میآیند پیدا کردن کار است. وجود موانعی از قبیل عدم تسلط بر زبان، نداشتن تجربه کار کانادایی، ناآشنایی با مناسبات در محیط کار و بالاخره ندانستن زیر و بمها و ترفندها، پیدا کردن کار را به فرایندی سخت و طاقتفرسا تبدیل میکند. اما مهاجرانی هم هستند که توانستهاند در زمان کوتاهتری این راه سخت و طاقتفرسا را طی کنند.
الناز ، که البته نام مستعار است، یکی از کسانی بود که خیلی شانسی توانست از همسایه کاناداییاش کمک بگیرد و ظرف چند ماه وارد بازار کار شود. او در این مطلب توضیح میدهد چگونه.
من فوق لیسانس کامپیوتر هستم و ده سال در ایران در زمینه IT سابقه کار داشتم. تابستان سال ۲۰۱۳ بود که به عنوان مهاجر وارد کانادا شدم. مثل همه مهاجران نخستین دغدغه من این بود که بتوانم کار پیدا کنم. خیلی زود متوجه شدم که برای این کار بایستی خودم اقدام کنم و نمیتوانم منتظر باشم تا از طریق دوست و آشنا کاری برایم پیدا شود.
میخواستم برگردم
برای اولین قدم، در یک کلاس فشرده زبان ثبت نام کردم و بعد هم شروع کردم به گشتن به دنبال کار. هر جا در اینترنت شغلی آگهی شده بود رزومه فرستادم، اگرچه تمایل داشتم در زمینه تخصصی خودم مشغول شوم ولی برای گذران زندگی به همه فروشگاهها هم رفتم و رزومه دادم، اما دریغ از یک تماس.
راستش این تلاش دائمی و بیفایده من را حسابی کلافه کرده بود و خیلی روزها از آمدنم به کانادا احساس پشیمانی میکردم.
زمستان که از راه رسید اوضاع برایم بدتر شد. سرمای شدید، تنهایی، غم دوری از خانواده و وطن و جیبهای همیشه خالی شرایط را برای من سخت و غیر قابلتحمل کرده بود. دیگر داشتم فکر میکردم شاید بهتر باشد برگردم ایران.
دیدار با همسایه در تیمهورتونز
یک روز در تیمهورتونز نزدیک خانهام نشسته بودم و داشتم مثل همیشه غصه میخوردم که یک همسایه کاناداییام که قبلا چند بار با هم احوالپرسی کرده بودیم، آمد و پهلویم نشست. خوب، من بهخاطر مساله زبان خیلی راحت نبودم و راستش خجالت میکشیدم و برای صحبت کردن به زبان انگلیسی آن هم با کسی که زبان اصلیاش انگلیسی است اصلا اعتماد به نفس کافی نداشتم.
من با انگلیسی دست و پا شکسته خودم با او احوالپرسی کردم وخواستم سریع قهوهام را تمام کنم و بزنم بیرون. ولی خانم همسایه با وجود اینکه فهمیده بود من معذب هستم، ولی به گپ و گفتوگویش ادامه داد و بعد هم از من پرسید که آیا کاری پیدا کردهام یا نه؟ من داستانم را برای او گفتم. خیلی ناراحت شد و از من خواست تا رزومهام را به او نشان دهم. وقتی رزومه را دید گفت بههمین خاطر است که من موفق نشدهام. او قول داد به من کمک کند تا یک رزومه خوب تهیه کنم . به اصرار او برای فردا در همین کافیشاپ قرار گذاشتیم.
این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید
ایده درخشان خانم همسایه
فردای آن روز دوست کانادایی من ابتدا مهارتهایم را به صورت تصویری بر روی یک کاغذ رسم کرد، سوابق کاری من را به صورت شاخههای فرعی به آن اضافه کرد. در پایان هم، جاهایی که نیاز به تخصص من داشتند را به تفکیک و به صورت زیرشاخه ترسیم کرد و شماره تلفن و ایمیل هر کدام را هم کنار اسم آنها نوشت. بعد هم از من خواست که این اطلاعات را در کامپیوترم اجرا کنم و بعد رزومهام را برای شرکتهای مختلف ایمیل کنم.
آن روز من از طریق همین خانم همسایه دوستداشتنی با مفهوم «مایندمپ» آشنا شدم و البته بعدا خودم هم در این زمینه بیشتر مطالعه کردم.
نتیجه کار عالی از آب در آمد، رزومه من بر خلاف تمامی رزومههایی که قبلا دیده بودم بسیار خلاقانه و زیبا به نظر میرسید. استفاده از رنگ های شاد باعث شد رزومه من چشم نواز و تاثیرگذار باشد.
یک هفته بعد برای دو مصاحبه کاری دعوت شدم و یک ماه بعد هم کارم را در همان شغلی که دوست داشتم شروع کردم.
پنج سال بعد
الان تقریبا پنج سال از آن روزهای سختی که تازه به کانادا آمده بودم، میگذرد. در این مدت من کسب و کار خودم را راه انداختهام، ولی هنوز هم وقتی برای استخدام کارمند جدیدی، رزومه او را بررسی میکنم متوجه میشوم که چه قدر جای همسایه من و مایندمپ در آن رزومه خالیست!
در این باره همیشه یاد حرف زنده یاد پدرم میافتم که میگفت: «بسیاری از افراد موفق کسانی نیستند که کارهای خاص و ویژهای انجام میدهند، آنها فقط کارها را به سبک خاصی انجام میدهند.» مایندمپ برای من همان سبک خاص انجام کار بود.