آتش

چطور من به جای یک پونتیاک قرمز اسپورت صاحب این هوندای خاکستری شدم

اولین ماشین شما همیشه برای‌تان حس نوستالژیک دارد، حتی اگر یک هوندا پرلود مدل سال ۱۹۸۵، آن هم به رنگ خاکستری باشد

مثل خیلی از نوجوانان، بی‌صبرانه منتظر گرفتن گواهی‌نامه رانندگی‌ بودم. با شور و اشتیاق رانندگی را از پدرم و مربی رانندگی‌ام یاد گرفتم. مدت کوتاهی پس از اخذ گواهی‌نامه، ماشین رویایی که همیشه دوستش داشتم را در ذهنم تصور می‌کردم. مطمئنا به وسایل نقلیه والدینم دسترسی داشتم، اما ماشین آن‌ها یک استیشن واگن مرکوری لینکس خرمایی رنگ مدل سال ۱۹۸۴ بود. ترجیح می‌دادم بدون شلوار در راهروی دبیرستان قدم بزنم تا اینکه چنین ماشینی را رانندگی کنم. پدرم یک مرد دقیق و منطقی بود. هروقت می‌خواستم می‌توانستم ماشین را بردارم و هرجا که می‌خواستم بروم، ولی من نه تنها هزینه سوخت ماشین را پرداخت می‌کردم، بلکه هزینه استهلاک ماشین نیز برعهده‌ی من بود. در حقیقت ماشین خانوادگی را از پدرم اجاره کرده بودم.

بعد از گذشت یک سال آرزو داشتم تا ماشین شخصی خودم را داشته باشم و با استفاده از منطق پدرم سعی کردم او را متقاعد کنم تا برای خرید ماشین به من کمک کند. به پدرم توضیح می‌دادم که چگونه می‌توانم با استفاده از پس انداز و دستمزد کار پاره‌وقت تابستانی در فروشگاه سخت افزار محلی، ماشین خودم را بخرم و از آن مراقبت کنم.

تلاش‌های من ممکن بود او را تحت تاثیر قرار دهد، اما هیچ نتیجه‌ای نداشت. پاییز آخرین سال دبیرستانم بود و سه سال از زمان دریافت گواهی‌نامه‌ام می‌گذشت و سال بعد قرار بود به دانشگاه بروم. پدرم در نهایت رضایت داد و برایم یک هوندای پرلود مدل سال ۱۹۸۵ خرید.

آرزوی من داشتن یک پونتیاک سان‌فایر جی‌تی بود، اما این پونتیاک ماشینی اسپرت به حساب می‌آمد و هزینه‌ی سالانه‌ی بیمه باتوجه به این که جوان بودم حدود ۳ هزار دلار می‌شد و بودجه‌اش را نداشتم.

1999-Pontiac-Sunfireموضوعی که ناراحتم می‌کرد این بود که من اولین ماشینم را دوست نداشتم. بیشتر به این دلیل که رنگش خاکستری بود و هیچ‌چیزی بی‌روح‌تر از داشتن یک ماشین خاکستری رنگ نیست و فرقی نمی‌کند مدلش چقدر اسپرت باشد. شاید به همین دلیل هیچ عکسی با ماشینم از آن روزها ندارم و بیشتر دوستانم با غرور خاصی ماشین‌های آمریکایی و اسپرتی که داشتند را دوست داشتند و کلی عکس می‌گرفتند.

من خاطرات زیادی با آن ماشین داشتم. یکی از جالب‌ترین خاطراتم برمی‌گردد به روزهای اول دانشگاه، زمانی که برای اولین‌بار دوستانم را سوار ماشین کردم. ماشین گیربکس دستی داشت و در ذهن من بیشتر شبیه به یک ماشین مسابقه بود، اما این موضوع، رانندگی را برای کسی که قبلا پا روی کلاچ نگذاشته بود سخت‌تر می‌کرد. پنج نفر در ماشین نشسته بودیم و جلوی یک تابلوی ایست، بارها ماشین را خاموش کردم. چندین‌بار مضحکانه برای روشن کردن ماشین تلاش کردم تا در نهایت متوجه شدم که دنده روی سه است.

روزها گذشت و در نهایت به ماشینم علاقمند شدم. مانند هرکسی که اولین ماشینش را دوست دارد، حتی اگر خاکستری باشد. به همین دلیل در آخرین دیداری که با ماشینم داشتم از آن عکس گرفتم. این عکس را ۲۵ سال پیش در یک اوراقی گرفتم. در شهری که در سال اول دانشگاه در آن کارآموزی تابستانی می‌کردم. آخرین روز از دوره کارآموزی‌ام بود و برای کاری ضروری به شهر رفته بودم تصادف کردم. راننده به دلیل تابش نور خورشید من را ندیده بود.

پرلود من کاملا اسقاط شد و فردای آن روز برگشتم تا وسایلی را که در ماشین جا گذاشته بودم را جمع‌آوری کنم. وقتی برای آخرین‌بار به ماشینم نگاه کردم خاطراتم زنده شدند و در ذهنم مرورشان کردم. وقت خداحافظی بود و برای همیشه از هم جدا شدیم.

شماره ۱۴۹ هفته‌نامه آتش را از اینجا دانلود کنید

Atash Weekly 149 - For Web Page 2

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟