چگونه در کانادا کسب و کار خود را راه انداختیم
خیلی از جوانها، بهخصوص آنهایی که تازه به کانادا آمدهاند دوست دارند برای خودشان کسب و کاری راه بیندازند. این یک رویای عمومی است که همه با آن میخوابند و با آن بیدار میشوند: موفقیت کاری، درآمد بالا و پیشرفت سریع در کانادا. جدای از اینکه این رویا چه قدر واقعی است و چه قدر دور از دسترس، برخی از جوانهای مهاجر هستند که توانستهاند این رویا را کمابیش به نتیجه برسانند. مروی و آنا از جمله این آدمها هستند؛ دو زنی که از کارگری در کارخانه بستهبندی نان به مالکیت یک آژانس تبلیغاتی یک میلیون دلاری رسیدهاند. داستان آنها را با هم میخوانیم.
شاید باورش سخت باشد اما تنها ۹ سال پیش، من و دوستم مروی یاپ، در شیفت شب مشغول بستهبندی شیرینیهای یخزده در کارخانهای تاریک در تورنتو بودیم. ساعت چهار صبح که میشد دیگر کارمان به هذیان گفتن میرسید. کارمان به قدری کسلکننده بود که برای جذابتر کردن آن، یک مسابقه گذاشته بودیم که چه کسی زودتر شیرینیها را بستهبندی میکند. مجبور بودیم کاری کنیم که حوصلهمان سر نرود و انگیزههایمان حفظ شود.
روزهای آغاز مهاجرت
زمانی که سالها پیش از فیلیپین به تورنتو مهاجرت کردیم، فکر نمیکردیم زندگی اینطور باشد. ما هر دو در فیلیپین به دانشگاهی در مانیل رفته بودیم ولی میخواستیم شانسمان را اینجا در تورنتو هم امتحان کنیم. پیدا کردن کار خوب خیلی سخت بود.
جرقه اولیه راهاندازی
جرقه تاسیس شرکت تبلیغاتی زمانی به ذهنمان رسید که سال ۲۰۰۳ در تورنتو سوار مترو بودیم. مروی که در فیلیپین در کار اجرای تبلیغات بود، متوجه شد تبلیغات اطرافمان با فضای فرهنگیای که در ذهن داشتیم یکسان نیست. در واقع تنوع نژادی که واقعا در تورنتو وجود دارد در تبلیغات کانادا منعکس نشده بود. اینجا بود که به ذهنمان رسید باید یک آژانس تبلیغاتی چندفرهنگی تاسیس کنیم تا افرادی مثل خودمان را نیز پوشش دهد. اما فقط داشتن یک ایده خوب و تجربه موفق، کافی نبود. ما به مشتری و سرمایهگذاری احتیاج داشتیم. بانکها از ما دارایی میخواستند و اینکه آیا خانهای داریم یا نه. مطمئنا ما چیزی نداشتیم. فقط میخواستیم به نتیجه برسیم.
کمکهای خانوادگی
از آنجا که کسی را در کانادا نداشتیم، با خانواده و دوستان خود در فیلیپین تماس گرفتیم و هرکدامشان هر قدر که توانستند سخاوتمندانه مقداری پول در اختیارمان قرار دادند. آنها در مجموع حدود ۵۰ هزار دلار به ما قرض دادند که همه این مبلغ را در عرض دو سال به آنها برگرداندیم.
روزهای سخت و پرتلاش
دوران سختی بود. شبها در کارخانه کار میکردیم تا بتوانیم صورتحسابهایمان را پرداخت کنیم و روزها برای شرکتمان بازاریابی میکردیم. حتی به ندرت میخوابیدیم.
ما حساب هر یک پنی را هم داشتیم. وقتی با یکی از مشتریها در تیم هورتونز ملاقات میکردیم از خودمان میپرسیدیم: آیا واقعا لازم است الان کیک تیم هورتونز سفارش دهیم؟ همه جا پیاده میرفتیم تا کرایه اتوبوس را پسانداز کنیم.
اولین مشتریان
ما چند کار کوچک بازاریابی شروع کردیم تا فقط اسممان سر زبانها بیفتد. ابتدا اتاق انتظار بانکها را دکور کردیم و کارت ویزیت طراحی کردیم. سپس در شرکت Western Union فردی را ملاقات کردیم که میخواست با جوامع قومی کار کند. یک بروشور تهیه کردیم که نوشتههای آن به زبان فیلیپینی و اشکال آن به صورت کمیک بود؛ در واقع نوعی از تصویرسازی که در فیلیپین محبوب است. از سال ۲۰۰۶ فیلیپین مقصد شماره یک Western Union در کانادا بوده است.
روزهای موفقیت
ما طی سه سال اول به سرعت رشد کردیم. ما تمام مدت کار میکردیم؛ طوری که حتی نمیدانستیم در کدام روز هفته قرار داریم. خانهمان که دفتر کارمان هم بود را به منطقهای در دانتاون تورنتو منتقل کردیم و امروز در چهار شهر کانادا شعبه داریم. همچنین یک لیست بلندبالا از مشتریانی چون Western Union و همچنین دولت انتاریو. در چند سال اخیر درآمد ما سالیانه ۳۰ درصد افزایش داشته و در فکر توسعه کار خود به ایالات متحدهایم.
ما در کنار شرکتمان، یک سرمایهگذاری دیگر هم انجام دادهایم. هر کداممان در تورنتو خانههایی خریدهایم. بالاخره وقت آن رسیده که بگوییم اعضایی از این جامعه هستیم و کسب و کارمان ادامه خواهد داشت. این همه آن چیزی است که همیشه میخواستیم.