گزارش یک عشق از پیش جاودانه شده
نشریه چاپی آتش در صفحه مربوط به آدمها و مکانها، داستان زوجی را منتشر کرده است که با شنیدن خبر ناگوار بیماری، به جای ناامید شدن، انگیزه زندگی گرفتهاند و روزهای پایانی با هم بودنشان را جاودانه کردهاند. برای دریافت فایل پیدیاف صفحه آدمها و مکانها میتوانید اینجا را کلیک کنید.
آتش:آنها هر دو میدانستند چه اتفاقی در پیش روست. میتوانستند تسلیم سرنوشت غمبارشان شوند و زندگی برای هردوشان پر از خاطرههای تلخ شود. اما آنها راه دیگری برگزیدند و تصمیم گرفتند عشقی که وجودشان را پر کرده بود برای همیشه و همه جاودانه کنند. سالامون چاو و جنیفر کارتر در یک مراسم رویایی در کاسا لوما ازدواج کردند. هزینه ازدواجشان را دوستان و دوستداران عشق جاودانه آنها اهدا کردند. روز ۱۱ آوریل ۲۰۱۵ پیوند عشق آنها دائمی شد، اما سرنوشت بازی خود را ادامه داد. اتفاقی که آنها از قبل هم آمادگی آن را داشتند دوشنبه پیش ۱۷ آگوست اتفاق افتاد، زمانیکه سالامون در آغوش همسر و عشق زندگانیاش، جنیفر خوابیده بود. عشق آنها برای همه و همیشه جاودانه شد.
ازدواج رویایی
چاو و همسرش در ۱۱ آوریل ۲۰۱۵ ازدواج کردند؛ درست چند روز پس از اینکه به آنها گفته شد او فرصت زیادی برای برگزاری مراسم عروسی ندارد.
آنها برنامهریزی کرده بودند که عروسی را تابستان امسال برگزار کنند اما به نظر میرسید باید زودتر دست به کار شوند.
اینجا بود که دوستانشان این خبر را در اینترنت منتشر کردند و بلافاصله صدها نفر دستبهکار شدند و بیش از ۵۰ هزار دلار برای برگزاری این ازدواج زودرس کمک کردند.
ضمن اینکه از این کمکها بودجهای برای آغاز زندگی این زوج فراهم شد تا آنها در این زمان کوتاه و البته فرسایشی، بیدغدغه بتوانند لذت با هم بودن را به عنوان زن و شوهر در کنار هم تجربه کنند.
آغازی دوباره
اما چاو دقیقا هشت ماه پس از تشخیص سرطان کبد، در بعد ازظهر روز دوشنبه در آپارتمانشان درگذشت. او تنها ۲۶ سال داشت. در حالی که فردای روز درگذشت چاو، رسانهها سرشار از پیامهای تسلیت مردم شده بود، همسر او جنیفر میگوید: «ازدواج با چاو آرزوی هر دختری است. خیلی خوشحالم وقتی میبینم همه مردم به اندازه من او را دوست داشتند.»
تولد یک آدم دوستداشتنی
چاو در ۲۷ اکتبر سال ۱۹۸۸ در سنتکاترین انتاریو متولد شد. او کوچکترین فرزند خانواده بود و ۴ خواهر و برادر دیگر نیز داشت. جردن نان که از دوستان قدیمی چاو است، خاطرات مشترکشان را مرور میکند. زمانی که او در کلاس نهم، اولین روز از کلاس تجارت، به کلاس سرک میکشید، چاو را دید که لبخند زیبایی بر لب داشت. آنها چهار سال در تیم فوتبال امریکایی، همبازی بودند. چاو در یکی از بازیها در پست دفاع بازی میکرد و با مسدود کردن مسیر عبور توپ، باعث قهرمانی تیم شد: «انگار همین دیروز بود. او هیج وقت فخر فروشی نمیکرد. وقتی از زمین خارج میشد لبخندی زیبا و بزرگ بر لب داشت… خیلی پسر دوست داشتنی و بامزهای بود.»
آشنایی با جنیفر
چند سال بعد به مناسبت نوزدهمین سالگرد تولد چاو، مهمانیای در سنت کاترین برگزار شد. جنیفر نیز برای دیدار یکی از دوستانش که در دانشگاه براک تحصیل میکرد به میهمانی آمده بود. او ابتدا چندان در مورد پسری که در محاصره دختران قرار گرفته بود اطمینان خاطر نداشت. اما چاو مسلما به او علاقمند شده بود.
دوستش با یادآوری آن زمان میگوید: «چاو یک دل نه صد دل عاشق شده بود… واقعا بامزه بود.»
طی هفتههای متمادی موجی از تماسهای تلفنی بین سنت کاترین و پیکرینگ یعنی همانجایی که جنیفر زندگی میکرد رد و بدل میشد. ناگهان روزی در میان برف و باران شدید در ماه دسامبر همان سال چاو سوار اتوبوس شد و خودش را دم در خانه کارتر رساند. از آن روز به بعد آنها با هم زندگی میکردند.
برای اینکه چاو به محل زندگی کارتر نزدیکتر باشد به تورنتو اسبابکشی کرد. چاو میخواست سرآشپز شود و برای همین به کالج جورج براون رفت. مایک، برادر بزرگتر جنیفر میگوید اولین باری که چاو را دید، شش سال پیش بود؛ همان زمانی که چاو به منزلشان آمده بود. مایک ۲۹ ساله میگوید:«فردای همان روز برای من صبحانه آماده کرده بود. طبیعتا این اتفاق عجیبی بود، اما آن صبحانه بهترین صبحانه بوریتوی زندگی من بود.»
خواستگاری در کنار دلفینها
جنیفر کارتر میگوید: «ما از خیلی وقت پیش میدانستیم قرار است با هم ازدواج کنیم. در بهار سال گذشته وقتی چاو مرا به CN Tower برد برایم سورپرایز بزرگی آماده کرده بود.»
ناگهان در حالی که چاو روی یک پا زانو زده بود، تمام دوستان و آشنایان کارتر با یک رقص گروهی مقابل آنها ظاهر شدند و بالنهایی به شکل دلفین به احترام خواهر کارتر که در جوانی فوت شده بود به آسمان رها شد.
وقتی پایان شروع میشود
اواخر سال گذشته بود که پزشکان تشخیص دادند چاو سرطان کبد دارد. علیرغم یک عمل موفقیت آمیز قبل از سال نو، در ماه مارس او فهمید که فقط چند ماه برای زندگی فرصت دارد.
زمستان همان سال، روز بعد از تشخیص سرطان، پزشکان او را سریعا برای جراحی آماده کردند. چاو سه ماه بعد، اواخر مارس متوجه شد که سرطانش پیشروی کرده و زمانی زیادی زنده نخواهد ماند. او عرض چند هفته آینده در کاسالوما در مراسمی که هزینه آن توسط دوستان و اهداکنندگان برگزار شده بود با کارتر ازدواج کرد؛ با حضور همه آنهایی که امکان این ازدواج بهیادماندنی را فراهم کردند.
یکی دیگر از دوستان آنها میگوید: «سرطان او به شکلی بود که درد بسیاری از ناحیه شانه داشت. اما باور کنید وقتی با جنیفر ازدواج میکرد با اقتدار ایستاده بود.»
هفتهها میگذشت و قدرت چاو کم و زیاد میشد. او با کارتر به آبشار نیاگارا و Blue Mountain سفر کرد. آنها جشنهای بسیاری برگزار کردند و یک سگ هم خریدند.
مایک، برادر جنیفر در مورد مرگ و اینکه بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد با چاو صحبت کرده بود: «این زندگی همه ماست. شاید یک سفر باشد. او هم خندیده بود و گفته بود: همین طور است. من میروم و منتظر شما میمانم.»
روزهای واپسین
چاو در آخرین جمعهای که در دنیا بود، به همسرش گفت به گرمی زندگی کن. او نگران این بود که مرگش سبب افسردگی همسرش شود. چاو سه روز بعد در حالی که کارتر در کنار او دراز کشیده بود به هنگام خواب درگذشت.
روز پنجشنبه، جمعه و شنبه مراسمی در نورثیورک برگزار شد؛ سالگرد همان روزهایی که چاو و کارتر رویای ازدواج را در سر میپروراندند، درست قبل از اینکه این اتفاقات همه چیز را تغییر دهد.
این خانواده درخواست کردهاند هر گونه اهدایی احتمالی، به بنیاد کودک تیم هورتونز یا مرکز مراقبتهای تیمیلتنر ارسال شود.
[inpost_gallery thumb_width=”200″ thumb_height=”200″ post_id=”4174″ thumb_margin_left=”0″ thumb_margin_bottom=”0″ thumb_border_radius=”2″ thumb_shadow=”0 1px 4px rgba(0, 0, 0, 0.2)” js_play_delay=”3000″ id=”” random=”0″ group=”0″ border=”” type=”yoxview” show_in_popup=”0″ album_cover=”” album_cover_width=”200″ album_cover_height=”200″ popup_width=”800″ popup_max_height=”600″ popup_title=”Gallery” sc_id=”sc1449434980657″]