پدرام ناصح پدرام ناصح
اخبارمهاجرت

آقای ترامپ من خانه‌ام و کارم آنجاست، می‌خواهم برگردم

بهروز سامانی بهروز سامانی

روزنامه‌ها و رسانه‌های جهان از استرالیا و بریتانیا تا آمریکا و کانادا در این روزها، داستان‌هایی از ایرانیانی را روایت می‌کنند که زندگی‌شان بعد از دستور ترامپ و ایجاد محدودیت‌های ورود به آمریکا، با مشکل روبرو شده است؛ دانشجویان و اساتیدی که خود یا همسرشان امکان ورود به آمریکا ندارد، پدران و مادرانی که هر سال به دیدن فرزندان‌شان می‌رفتند و در فرودگاه‌های مختلف دنیا سرگردان شده‌اند و البته خیلی‌ها که در آمریکا مانده‌اند و نمی‌توانند به دلیل مشکل ورود مجدد، از آمریکا خارج شوند.

ما از میان ده‌ها گزارش و صدها موردی که این روزها در رسانه‌ها منعکس می‌شود، یک تک‌نگاری را انتخاب کرده‌ایم که نویسنده آن «نازنین ذی‌نوری» است؛ دختری که مدرک دکتری خود را در آمریکا گرفته و سال‌هاست در این کشور کار و زندگی می‌کند. او که برای دیدن مادرش چند روی به ایران رفته بود، حالا در ایران مانده و نمی‌تواند به خانه‌اش بازگردد.

نازنین ذی‌نوری: پنجشنبه شب که به دیدن خانواده‌ام در اینجا آمده بودم به‌ اخبار نگاهی انداختم، متوجه شدم مشکلی برایم به وجود آمده است. قرار بود دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا فردای آن روز دستورات اجرایی را امضا کند. یکی از این دستورات مانع بازگشت من به خانه‌ام در Greenville در ایالت کارولینای جنوبی می‌شد. همین موضوع سبب شد تا ماموران فدرال جمعه شب مانع رسیدن من به پرواز دبی به واشینگتون شوند.

روزهای کودکی در ایران

من از سال 2013 ساکن کارولینای جنوبی هستم؛ دقیقا از همان زمانی که تحصیلاتم را در مقطع دکترای مهندسی صنایع در Clemson University آغاز کردم. من در خانواده متوسطی در تهران به دنیا آمدم و در کنار والدینی بزرگ شدم که به من یاد دادند انسان‌ها را فارغ از نژاد، مذهب و سابقه‌شان دوست داشته باشم و به آنها احترام بگذارم. آموختم که برای تحصیل به خاطر کمکی که به جامعه می‌کند، نقشی که در پیشرفت عدالت اجتماعی دارد و توانایی‌اش در گشودن دنیاهای برتر فرهنگی و هنری ارزش قائل شوم؛ برای کمکی که به شکوفایی انسانیت می‌کند.

علاقه من به ریاضیات و حل مسائل از زمانی که دختر کم سن و سالی بودم آغاز شد. سال‌ها به سختی درس خواندم و در کنکور ایران رتبه خوبی کسب کردم.

موفق شدم از یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور بورسیه کامل دریافت کنم. آرزو داشتم برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم. آوازه‌ی اساتید و دپارتمان‌های دانشگاه‌های آمریکا حتی در ایران نیز پیچیده بود.

از دوستانی که ساکن آمریکا بودند هم در خصوص مهربانی آمریکایی‌ها و استقبال گرمشان از مهاجران شنیده بودم. در چندین دوره کارشناسی ارشد پذیرفته شدم و تصمیم گرفتم به Northern Illinois University بروم؛ دانشگاهی که به من بورسیه کامل می‌داد.

شروع زندگی دانشجویی در آمریکا

پیش از آنکه دوره را شروع کنم باید ویزای دانشجویی می‌گرفتم. آمریکا هیچ حضور دیپلماتیکی در ایران نداشت. بنابراین باید برای مصاحبه به ترکیه می‌رفتم. باید بررسی‌های امنیتی بیشتری برای تقاضانامه من صورت می‌گرفت. اما شرایط را درک می‌کردم: این موضوع برای شهروندان ایرانی عادی است. هر کشوری باید اطمینان حاصل کند که مهاجرانش خطری ندارند. در نهایت در تاریخ 13 آگوست 2010 برای نخستین بار وارد آمریکا شدم.

در می 2013 که مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم به ایران سفر کردم تا با خانواده‌ام پس از سه سال ملاقات کنم. باید برای ویزای جدیدی اقدام می‌کردم، اما به زحمتش می‌ارزید. من زندگی‌ام را در آمریکا وقف تحصیل کرده بودم و می‌دانستم که مجددا مجوز می‌گیرم. نمی‌توانستم بیشتر از آن دور بمانم.

تمام تابستان سال 2013 را در تهران منتظر ویزای جدیدم ماندم تا به Greenville بروم و مقطع دکتری را در دانشگاه Clemson آغاز کنم. ویزا صادر شد و آگوست همان سال به آمریکا بازگشتم.

به خودم قول دادم سالی یک بار به ایران بازگردم و مادر و خواهرم را که پس از فوت پدرم بی‌یاور مانده بودند، ببینم.

بالاخره در سال 2014 ویزایی گرفتم که برای ورود و خروج‌های مکرر خوب بود؛ یعنی می‌توانستم بدون انجام کاغذ بازی به خانه بروم. در آگوست فارغ‌التحصیل شدم و بر اساس تبصره‌ای در قانون که به دانشجویان دارای ویزای دانشجویی امکان می‌دهد پس از فارغ التحصیلی وارد بازار کار شوند، به عنوان دانشمند داده data scientist در یک شرکت فناوری در Greenville مشغول به کار شدم.

شهروندی؛ آغاز رویای آمریکایی

من عاشق شغلم هستم و تیمی را که با آن کار می‌کنم دوست دارم. شرکت شروع به حمایت از من برای دریافت گرین کارت کرد. بدین ترتیب می‌توانستم مجوز شهروندی دائم بگیرم و در مسیری پا بگذارم که در نهایت شهروند آمریکا بشوم.

در ماه آگوست یک توله سگ امدادگر را که به دلیل مشکلات معده و روده دیگر مورد استفاده نبود، به سرپرستی گرفتم. نامش را دکستر گذاشتم. او واقعا دوست داشتنی است. با سه خانم از هم محله‌ای‌هایم دوست صمیمی شدم. هر روز صبح و عصر سگ‌هایمان را برای پیاده‌روی بیرون می‌بریم.

من دان‌تاون Greenville را دوست دارم، مخصوصا زمانی که برای کریسمس تزئین می‌شود. اینجا حتی برای زمان‌هایی که دلم برای طعم تهران تنگ می‌شود، یک رستوران ایرانی دارد. زندگی من در شمال کارولینای جنوبی بسیار آرام بوده است.

بازگشت به ایران برای دیدار خانواده

در زمستان تصمیم گرفتم برای دیدن مادر و خواهرم به مدت سه هفته به ایران سفر کنم. ویزایم معتبر بود، اما برای جلوگیری از هر مشکلی یک گونی کاغذ با خود بردم” نامه پیشنهاد شغلی‌ام، فرم مجوز استخدامی، ته چک‌های حقوقم و حتی کپی ویزاهای دانشجویی قدیمی‌ام را محض احتیاط همراه داشتم.

22 ژانویه به تهران رسیدم. طی دو روز، شایعاتی در خصوص دستورات ترامپ به گوش می‌رسید. شوکه‌کننده بود: چطور ممکن بود آمریکایی که می‌شناسم و دوستش دارم، افراد را فقط به خاطر اینکه از کشورهای مسلمان می‌آیند تحریم کند؟ آن هم کشوری که بر پایه قانون است و از حقوق بشر حمایت می‌کند.

زمانی که خبر مصمم بودن ترامپ در این تصمیم را دیدم، فهمیدم که باید به سرعت بازگردم. این در حالی بود که تنها سه روز از رسیدنم گذشته بود. اولین پروازی که به آمریکا می‌رفت ابتدا مرا به دبی و سپس به فرودگاه بین‌المللی Dulles می‌برد. اما پیش از آنکه در تهران سوار هواپیما شوم ترامپ قانونش را امضا کرد.

مشکلات در دبی آغاز می‌شود

زمانی که به دبی رسیدم، ماموران ایالات متحده که در فرودگاه بودند من را سوال‌باران کردند؛ کاری که معمولا انجام می‌دهند. این بار از من پرسیدند که چرا با وجود آنکه فارغ التحصیل شده‌ام باز هم با ویزای دانشجویی به آمریکا باز می‌گردم. این ویزا به من اجازه می‌داد که بعد از تحصیل هم مشغول کار شوم اما این سوال برای آنها وجود داشت. آنها ابتدا به من اجازه‌ی عبور دادند.

اما مدتی بعد وقتی مسافران به صف شدند، کارمندان خط هوایی و ماموران آمریکایی شروع به صحبت کردند. چندین بار به من نگاه کردند. دستور ترامپ را می‌دانستم و لحظه به لحظه نگرانی‌ام بیشتر می‌شد. بالاخره اتفاق افتاد: یک نفر به سمت من آمد و گفت « به دلایل امنیتی» اجازه‌ی سفر ندارم و باید آنجا را ترک کنم.

هیچ چیزی نپرسیدم. نمی‌توانستم صحبت کنم. سرگیجه داشتم. همه چیز جلوی چشمانم تیره و تار شد. به محض اینکه توانستم از آنجا خارج شدم. در میان مسافران ایرانی دیگری ندیدم. حدس می‌زنم هیچ شخص دیگری از این شش کشور محروم شده در آنجا حضور نداشت. یا حداقل هیچ کس با ویزا آنجا نبود. زیرا ندیدم که شخص دیگری را حذف کنند.

مردم در حال تماشا کردن بودند. بعضی از مسافران از طولانی شدن روند پرواز خسته شده بودند. احتمالا در هر شرایط دیگری این اتفاق خجالت‌آور بود، اما من فقط بی‌حس بودم. میلیون‌ها فکر در سرم می‌پیچید. از فکرهای فلسفی تا ایده‌های حقیقی: چه بر سر دکستر می‌آید؟ او منتظر مادرش است که به خانه بیاید. چه کسی او را به دکتر خواهد برد؟ چه اتفاقی برای اتومبیلم می‌افتد که در فرودگاه آتلانتا پارک کرده‌ام؟ تمام چیزهایی که طی این شش سال و نیم خریده‌ام و در آمریکا مانده‌است چه می‌شود؟ اجاره‌نامه‌ام چه؟ آیا صاحب خانه فکر می‌کند که من از شهر رفته‌ام؟ چه بر سر شغل، زندگی و رویاهای آمریکایی ام می‌آید؟

به تهران بازگشتم تا کنار خانواده‌ام بمانم و راه چاره‌ای بیندیشم. ظاهرا فقط دولت آمریکا مهم است و  زندگی من مهم نیست. هیچ کدام از چیزهایی که در این سال‌ها برایش زحمت کشیدم مهم نیست.

آمریکا؛ خانه‌ای که دوستش دارم

من سه بار برای ویزا درخواست داده‌ام و هر بار بررسی‌ها و تحقیق‌های بسیاری را تحمل کردم. هر بار نیز ویزا را دریافت کردم. زمانی که درخواست مجوز کار دادم، وزارت امنیت داخلی آمریکا مدارک مرا مجددا ارزیابی کرد؛ بنابراین فکر می‌کنم در مورد من به حد کافی تحقیق و بررسی شده است. چرا باید من را از بازگشت به جایی که در آن زندگی می‌کنم محروم کنند، تنها به این دلیل که باید «بررسی‌های بیشتر» صورت بگیرد؟

من هنوز هم آمریکا را خانه خودم می‌دانم. تمام دوران بزرگسالی‌ام را در آنجا سپری کردم. دوستان بسیاری در آنجا دارم که بعضی از آنها مانند خانواده‌ام هستند.

هنوز هم آمریکایی‌هایی که من را صمیمانه در کشورشان پذیرفتند دوست دارم. گرچه امروز نگران هستم که آیا امنیت و آرامشی که آنجا داشتم تغییر خواهد کرد یا خیر، اما با این حال باز هم آمریکا را دوست دارم. می‌خواهم بازگردم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟