گفتگو با خواهر فاطمه کامکار: خواهرم میخواست زنده بماند
گرفتن اقامت کانادا، مبارزه با سرطان سینه و تلاش برای تمام کردن دورهی دکترا؛ فاطمه کامکار حتی اگر فقط با یکی از این سه شرایط روبرو بود، باید موانع زیادی را پشت سر میگذاشت. او اما در این سالها هر سه را با هم تجربه کرد و به گفته خواهرش حتی یک روز هم امید خود را از دست نداد.
ماجرای ویزای دکتر فاطمه کامکار را آنهایی که سال ۲۰۱۱ رسانهها را دنبال میکردند به یاد دارند. تلاشهای مردم و رسانههای ایرانی و کانادایی باعث شد اداره مهاجرت تسهیلاتی فراهم کند تا کامکار بتواند درس خود را ادامه دهد. اداره مهاجرت کانادا گفته بود به دلیل اینکه او بیمار است و هزینههای زیادی دارد، نمیتواند مقیم دائم شود.
هر چند فاطمه در کانادا ماند اما همواره به نوعی با موضوع مهاجرت خود دست به گریبان بود. او در روزهای آخر ماه گذشته، یک روز پیش از آنکه مقاله جدیدش مجوز چاپ بگیرد، در ۴۲ سالگی از دنیا رفت. دوستانش میگویند او الان در جای بهتری است؛ جایی که شاید آدمها برای اقامت دائم در آن مشکلی ندارند.
فاطمه کامکار، زن ایرانی که همزمان با دریافت مدرک پزشکی سلولی و مولکولی در دانشگاه اتاوا، با سرطان و سختگیریهای بروکراتیک مبارزه میکرد، از دنیا رفت.
او به سارا هویت، دوست و همکار سابقش گفت مدرک دکترایی که تابستان گذشته دریافت کرد، بزرگترین گواه برای اراده و استقامت بی پایان او بود: «برای دریافت مدرک دکترا باید خیلی تلاش کنید. بسیار سخت است و با خودت فکر میکنی نمیتوانی از عهدهاش برآیی. هرگز نمیتوانستم تصور کنم با وجود سرطان و مبارزه برای ماندن در کانادا بتوانم دکترایم را بگیرم».
زنی که برای همه وقت میگذاشت
خانم کامکار در تاریخ ۲۶ جولای درگذشت؛ درست هشت ماه پس از آنکه متوجه شد سرطان سینهای که از سه سال قبلتر با آن درگیر بود، در مغزش نیز پخش شده است. او یک روز پیش از آنکه مقالهی مشترکش در خصوص سلولهای بنیادی مجوز چاپ بگیرد، درگذشت. او ۴۲ ساله بود.
هویت میگوید: «او برای همه وقت داشت. بسیار متفکر بود و بهخاطر توجه زیادی که به تو میکرد احساس خاص بودن میکردی. با خودت میگفتی او چگونه میتواند انقدر برای همه وقت بگذارد؟ اما او واقعا این کار را میکرد».
لیلی، خواهر کوچک کامکار اضافه میکند: «او پر از انرژی و به معنای واقعی شاد بود. واقعا دوست داشت زنده بماند، سفر کند و بیشتر جاهای دنیا را ببیند. خیلی دوست داشت یک دختر داشته باشد. خواهر دیگرم یک دختر دارد و من هم صاحب یک پسر هستم. فاطمه با تمام وجود خواهرزادهام را مثل دختر خودش دوست داشت. وقتی شیمی درمانی میکرد نگران بود که مبادا نتواند در آینده بچهدار شود».
همیشه میگفت بهتر میشوم
لیلی همچنین گفت که حتی پس از بستری شدن در ماه ژانویه، کامکار همچنان روحیه داشت و خوشبین بود؛ درست مانند تمام روزهای قبل از آن. او هرگز ناامید نشد.
او میگوید: «حتی زمانی که دیگر به سختی حرکت میکرد میگفت برایش مهم است که زودتر درمان بشود، مشغول کار شود و به جامعه خدمت کند. او شاد و باروحیه بود و در مبارزه با این بیماری کار بزرگی انجام داد. گاهی فکر میکنم من اگر جای او بودم نمیتوانستم انقدر قوی باشم. او همیشه میگفت: بهتر میشوم».
تلاش برای ماندن
مسئلهی سلامتی و شهروندی کامکار اولین بار در پست مدیا در دسامبر ۲۰۱۱ مطرح شد. او در سال ۲۰۰۵ از ایران به کانادا آمده بود و امید داشت تا راه مریم، خواهر کوچکترش را ادامه دهد و در خصوص مسائل پزشکی تحقیق کند.
او نیز تقریبا همزمان با مهاجرت مریم به کانادا (در سال ۲۰۰۳) برای دریافت ویزای شهروندی دائم اقدام کرد و در سال ۲۰۰۶ عدم سوء پیشینهی او تایید شد. در سال ۲۰۰۷ نیز آزمون پزشکی سازمان مهاجرت را با موفقیت پشت سر گذاشت.
اما پروندهی او در اواخر سال ۲۰۰۹ هنوز به جریان نیفتاده بود. در آن زمان، مقامات بخش مهاجرت از وی خواسته بودند چکاپ کامل پزشکی بشود؛ چرا که دو سال از آخرین چکاپ وی گذشته بود. چند هفته پیش از آن مشخص شده بود که در سینهی چپ کامکار غدهی سرطانی وجود دارد و او در دومین آزمایش متوجه این موضوع شد. مریم میگوید: «غده خیلی تازه و کوچک بود. به حدی که اگر پیگیری نمیکرد شاید هرگز متوجه نمیشدند».
مخالفت با اقامت در کانادا
۱۰ ماه بعد به کامکار اطلاع دادند که به دلیل شرایطی که دارد شاید پس از اتمام درسش، اجازه ماندن در کانادا را به او ندهند. در آوریل ۲۰۱۰، یکی از کارمندان وزارت مهاجرت در نامهای این موضوع را تایید کرد: «شما کسی هستید که احتمالا به دلیل شرایط جسمیتان (سرطان سینه) به خدمات پزشکی گستردهای نیاز دارید. در نتیجه، از نظر پزشکی و سلامت در کانادا مورد پذیرش نیستید. به خاطر علاقهای که نسبت به کانادا نشان دادید از شما سپاسگزاریم».
گرچه او اعلام کرده بود که حاضر است تعهدی را امضا کند که به موجب آن تمام هزینهیهای درمان مربوط به سرطانش را شخصا تقبل کند، ولی تلاش وی برای تجدید نظر در دادگاه فدرال کانادا به نتیجه نرسید. چون کسی حاضر نشد به او گوش کند.
دو هفته پس از انتشار این خبر، جیسون کنی که در آن زمان وزیر مهاجرت و شهروندی بود، وارد ماجرا شد و به او مجوز موقت کار داد. مجوز صادره به او این امکان را میداد که پس از مدت سه سال، مجددا برای دریافت ویزای دائم اقدام کند.
ولی کامکار که مطمئن بود میتواند با سرطان مبارزه کند، این راهحل را نپذیرفت. او که هزینهی تحصیل و درمانش را شخصا پرداخت میکرد، میگفت: «نیازی به این سهسال نیست. من بر این بیماری پیروز میشوم». ولی ماجرا این طور پیش نرفت و او تا سه سال بعد هنوز هم درگیر سرطان بود.
درمان برای او در ماه دسامبر آغاز شد و در دسامبر ۲۰۱۲ دکترش به او گفت که درمان موفقیتآمیز بوده است و دیگر اثری از غده دیده نمیشود. حالا فقط باید پایاننامهاش را مینوشت و روند مهاجرتش را تکمیل میکرد. او که از این موضوع به شدت هیجانزده بود، در نامهای به پستمدیا نوشت: «اگرچه در فرآیند مهاجرتم هیچ چیز درست پیش نرفت، ولی حمایت مردم به من دلگرمی داد و سبب شد که امروز دوباره سلامتیام را بازیابم».
سلامتی دوباره به خطر میافتد
در سال ۲۰۱۳، کامکار مجبور شد در خصوص رد مجوز موقت کار تجدید نظر کند. او ویزای بینالمللی دانشجوییاش را تمدید کرده بود و میتوانست درسش را ادامه دهد. اما به گفتهی خودش دیگر نمیتوانست ویزا را تمدید کند. تنها راه برای ماندن در کانادا این بود که مجوز موقت را بپذیرد. مجوزی که به او امکان میداد تا آخر آگوست ۲۰۱۶ در کانادا بماند و مجددا برای ویزا درخواست کند.
مریم میگوید:«او از زندگیاش کمال استفاده را برد. اما این موضوع مهاجرت برای او دردسر ساز شد و استرس زیادی را به او تحمیل کرد. آنچه برای خواهرم اتفاق افتاد را برای هیچ کس آرزو نمیکنم».
مدت زمان تشخیص سلامت او زیاد طول نکشید؛ تشخیصی که به اشتباه اعلام شده بود. لیلی معتقد است آزمایشهایی که نشانگر از بین رفتن تومور بودند، نقاط دیگر بدن او را بررسی نکردند: «احتمالا غده تا آن زمان حرکت کرده بود و آنها متوجه نشده بودند. متاسفانه پزشکان تمام بدن او را اسکن نکردند».
تقریبا یک سال پس از تشخیص سلامت او، اشعهی ایکسی که به دلیل شکستگی استخوان به بازوی او تابانده شد مشخص کرد که غدهی سرطانی وی پخش شده است. نوامبر پارسال، پس از سه سال شیمی درمانی، سرطان در مغز او هم تشخیص داده شد.
مریم به خاطر میآورد: «فاطمه پشتش درد میکرد و به او گفته بودند که همه این درد را دارند. پزشکان همهی قسمتهای بدن را معاینه کردند، بهجز سر، در حالی که غیر از غدد لنفاوی و استخوان، مغز یکی از اولین نقاطی است که سرطان سینه به آن شیوع پیدا میکند. خیلی طول نکشید که ما متوجه شدیم سرطان به مغز او رسیده است».
در آن زمان باوجود آنکه به او گفته بودند امکان جراحی نیست، ولی لیلی میگوید خواهرش همچنان خوشبین بود.
او میگوید: «سعی کرد فعال بماند، مقالهاش را کامل کند و شاهد چاپ آن باشد. تلاش کرد خوشبین بماند. همیشه میگفت حالش بهتر میشود و به سفر میرود تا تمام دنیا را ببیند. میگفت دلتنگ اقوام نیز هست و به دیدن آنها در ایران نیز خواهد رفت».
مریم ادامه میدهد: «مطمئن هستم در جای بهتری است. اما دوست ندارم این اتفاق برای شخص دیگری بیفتد. او میتوانست با جدیت پیگیر مراحل سلامتیاش باشد. اما مسائل مربوط به مهاجرت همیشه مانعی بر سر راهش بود. همیشه و همیشه؛ مانند یک کابوس».