الهه دهقان، سی و دو سال دارد و حدود ده سال است که آرایشگری میکند؛ شغلی که در روزهای شب عید رونق ویژهای دارد و اغلب اوقات، شبانهروزی میشود. او میگوید:«برای من، کارم و مشتریهایم فقط کار و مشتری نیستند؛ هر روزی که به سالن میآیم، به شوق دیدن کسانی است که دوستشان دارم و دلتنگشان میشوم. بعضی وقتها مشتریها انقدر نزدیک میشوند که در مورد انتخاب رنگ و طرح لباس مناسب گرفته تا عوض کردن شغل و مشکلات خانوادگی و ازدواج با من حرف میزنند. گاهی بدون این که حتی کاری داشته باشند، میآیند، سر میزنند، احوالی میپرسند و میروند. در واقع من با کارم عاشقانه زندگی میکنم. تصور زندگی بدون این همه صمیمیت تقریبا برایم غیرممکن است…»
توضیح: عکسها همه تزیینی هستند
و ارتباطی به راوی ندارد
- دختری که نمیتوانست خود را در آینه ببیند
وارد سالن که شدم چند نفری روی صندلیهای سالن منتظر نشسته بودند. نیم ساعت از همیشه دیرتر رسیده بودم. با عجله و زیر لب سلام کردم. کارآموزها با دیدن من، مشغول آماده کردن مشتریها شدند. به سرعت لباس عوض کردم و به سالن اصلی برگشتم. اولین نفر، دختربچهای بود که به نظر شش یا هفت ساله میرسید. پیشبند صورتی مخصوص بچهها را دور گردنش انداخته بودند و موهای نیمه بلندش مرتب شانه شده بود. با لحنی کودکانه به سراغش رفتم: «خوبی عزیزم؟ به به چه موهای قشنگی داری… چه صورت خوشگلی، خب بگو ببینم این موهای قشنگت رو دوست داری چه جوری برات کوتاه کنم؟» دختر بچه جواب کوتاهی داد: «نمیدونم.»
«مدلهای ما رو دیدی؟» به یکی از کارآموزها اشاره کردم تا ژورنال مخصوص کوپ بچهها را بیاورد. «عزیزم میتونی از این مدلها یکی رو انتخاب کنی.» درست پشت سر ما، گوشه سالن، زن جوانی نشسته بود که با دقت به حرفهامان گوش میداد. وقتی متوجه نگاه من شد، چند قدمی جلو آمد، پیشدستی کردم و گفتم: …
- ملاقات با آقای داستایوفسکی وسط سالن آرایش
- ببخشید خانم!
- برای برادر من دختر خوب سراغ ندارید؟
- از این رنگ خسته شدم؛ شیر شکلاتی روشن لطفا
- زنی که در این دنیا هیچکسی ندارد
- بوسیدن روی ماه مادر
متن کامل این مطلب را میتوانید در فایل پیدیاف ویژهنامه نوروزی آتش بخوانید. از اینجا دانلود کنید: