پدرام ناصح پدرام ناصح
NowruzNowruz 96

سوار بر اسب سفید جادویی در فروشگاه کوروش

بهروز سامانی بهروز سامانی

Atash Nowruz 96 Front Pageاگر از آخرین باری که تهران را دیده‌اید، بیشتر از پنج سال گذشته باشد، احتمالا باور نمی‌کنید که چه تغییرات زیادی در شهر به وجود آمده است.

حال و هوای خرید شب عید این سال‌ها تفاوت زیادی با روزهای کودکی آدم‌ها در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ دارد. این روزها مغازه‌های کوچک، جای خود را به مگامال‌ها داده‌اند.

هر چند بازار بزرگ تهران، مثل هر سال برای شب عید شلوغ می‌شود اما این روزها خیلی‌ها دوست دارند در مگامال‌ها خرید عید کنند؛ جایی که شهربازی و کتابفروشی و رستوران و سالن‌های سینما را با هم دارد.

کیوان ارزاقی، نویسنده ایرانی درباره مگامال‌ها و رویای کودکی‌اش در فروشگاه کوروش می‌نویسد.

هنوز انقلاب پیروز نشده بود. اواسط دهه‌ی پنجاه بود. تهران بود و پیکان تاکسی‌های نارنجی و اتوبوس‌های سبز دو طبقه و باجه‌های تلفن همگانی زردرنگ. شوهرخاله‌ام که وضع مالی نسبتا خوبی داشت در مجتمع مسکونی شیک و خوشگلی واقع در خیابان فرانسه که بعدها به نوفل لوشاتو تغییر نام داد برای خاله جان و بچه‌ها منزلی گرفته بود.

ما کجا بودیم؟ جایی در خیابان فرح‌آباد آن زمان. وسط بلوار نیکنام. سه دانگ از خانه‌ی باصفایی که وسط حیاطش حوضی داشت و باغچه‌هایش اواخر اسفند پر می‌شد از بنفشه‌های سه‌رنگ، به نام پدرم بود. من چند سال داشتم؟ پسربچه‌ای بودم حدودا پنج ساله. آن موقع، نه عصر تکنولوژی بود که هر کس یک اسمارت فون در جیبش باشد و به راحتی و در لحظه با چهار طرف دنیا در ارتباط باشد و نه دنیای ارتباطات تا این حد به شکل‌های مختلفی مجازی و مصنوعی، گل و گشاد شده و توسعه پیدا کرده بود. دنیا دنیای واقعی بود. دنیای رُخ به رُخ، دنیای لمس، نگاه، حس، بو و مزه، دنیای شادی و ناراحتی، خنده و گریه با مختصات ایکس و وای و زد یک دنیای واقعی…

متن کامل این مطلب را می‌توانید در فایل پی‌دی‌اف ویژه‌نامه نوروزی آتش بخوانید. از اینجا دانلود کنید:

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟