پدرام ناصح پدرام ناصح
پریا-اسکوییزندگی در کانادامسکننویسندگان آتش

مهاجرانی که از جنگ گریختند و حالا مغازه‌شان را می‌بندند تا بازنشستگی خود را جشن بگیرند

این زوج مهاجر سریلانکایی ۲۱ سال در قلب تورنتو دونات فروشی داشتند،‌ کودکانی که روزگاری در راه مدرسه از آنها دونات می‌خریدند، حالا برای فرزندان‌شان از آنها خرید می‌کنند

بهروز سامانی بهروز سامانی

اسپانسر ویژه: پریا اسکویی – مشاور امور مهاجرت – کانادا

۳۳ سال پیش، روزی که این زوج جوان سریلانکا را ترک کردند، فقط می‌خواستند سایه جنگ را از سر خود و کودک در راه‌شان بردارند، اما حالا در تورنتو آنها بیزینس خود را می‌بندند تا دوران خوب بازنشستگی‌شان را شروع کنند.

آنها ۲۱ سال در قلب تورنتو دونات فروشی داشتند،‌ مشتری‌های محلی پس از این همه سال دیگر دوستان آنها هستند و کودکانی که روزگاری در راه مدرسه از آنها دونات می‌خریدند، حالا برای فرزندان‌شان از آنها خرید می‌کنند.

پسرشان که در هنگام فرار هنوز به دنیا نیامده بود، آرزو می‌کند که مثل آنها برای بچه‌هایش همین‌قدر خوب باشد.

شماره ۱۴۲ هفته‌نامه آتش را از اینجا دانلود کنید

Atash Weekly 142 - For Web Page 7

دمدمه‌های صبح است و تامو رادهاکریشنان از میان مجموعه‌ی دونات‌های تازه‌ای که روی قفسه چیده شده و هر کدام شکل و شمایل و احتمالا طعم منحصر به‌فردی دارد، یکی را انتخاب می‌کند و به مشتری می‌دهد.

این کاری است که او و همسرش، واسوکی، از ۲۱ سال پیش در دونات‌فروشی معروف گلکسی، در محله‌ی جانکشن، انجام می‌دهند و به آن افتخار می‌کنند.

ولی تامو و واسوکی، که در سال ۱۹۹۰ و به دنبال فرار از جنگ داخلی سریلانکا به کانادا آمدند، می‌گویند زمان آن رسیده بود تا زندگی ساده‌تری در پیش بگیرند. به همین خاطر، در ۲۸ آوریل، مغازه‌ی آنها در تقاطع خیابان‌های دانداس و کیل، برای همیشه تعطیل شد.

خداحافظی با ۲۱ سال فروش دونات

واسوکی می‌گوید:‌ «کار خیلی پر استرسی برای ما بود. هر روز باید ۴ و نیم صبح از خواب بیدار می‌شدیم و به اینجا می‌آمدیم.»

او اضافه می‌کند که از زمان ورودشان به این کشور، هر دو همواره مشغول کار بوده‌اند، مخصوصا شوهرش که به عنوان کارگر فنی نیز کار می‌کند.

رادهاکریشنان‌ها، که تامیل هستند، در سال ۱۹۸۵ برای اجتناب از جنگ داخلی طولانی مدت بین نظامیان سینهالی و جنگجویان تامیل، سریلانکا را ترک کردند.

پدر تامو در همین درگیری‌ها جان خود را از دست داد.

در همان هنگام بود که تامو و واسوکی انتظار به دنیا آمدن پسرشان، نیش، را هم می‌کشیدند و این بر اضطراری بودن وضعیت می‌افزود.

واسوکی می‌گوید: «تامو پیش خودش فکر کرد که دیگر کافی است. وقت آن بود که ما به فکر نجات جان خودمان باشیم.»

۲۱ سال فروش دوناتفرار پراسترس همراه با کابوس

این زوج با اتوبوس به کولومبو، پایتخت تجاری کشور سریلانکا، سفر کردند. آنها در طول سفر به پست‌های بازرسی نظامی نیز برخورد کردند که واسوکی آن را «بدترین کابوس» خود می‌خواند. سپس به هند گریختند. در آنجا پسرشان به دنیا آمد و در آپارتمانی دوخوابه مستقر شدند.

او با اشاره به دوران حاملگی‌اش در حین سفر، می‌گوید: «دکتری که در هند من را دید، خیلی از وضع من متاثر شده بود. ولی ما انتخاب دیگری نداشتیم.»

حدود یک سال بعد آنها به فرانسه رفتند و چهار سال در پاریس زندگی کردند. واسوکی در فرانسه نظافت‌چی ادارات بود و تامو در رستوران‌ها کار می‌کرد. آنها بالاخره، با حمایت بستگانی که قبلا مهاجرت کرده بودند، در ۱۹۹۰ به کانادا آمدند.

واسوکی می‌گوید: «ما همیشه قدردان کانادا بوده‌ایم. ولی ما هیچ‌وقت سربار نبوده‌ایم، ما همیشه کار کرده‌ایم.» او اضافه می‌کند که قبل از افتتاح مغازه‌ی دونات‌فروشی، شوهرش در یک کارخانه‌ی قطعه‌سازی خودرو کار می‌کرد و خودش هم بازاریابی تلفنی انجام می‌داد. «از زندگی راضی بودیم. من خودم را خیلی خوشبخت می‌دانم که اینجا هستیم.»

مغازه‌های خانوادگی زیر فشار فرانچایزها

آنها دو دهه‌ی گذشته را در محله‌ی جانکشن گذرانده‌اند و شاهد بوده‌اند که چطور به شکل پیوسته‌ای، از تعداد مغازه‌های خانوادگی کاسته شده است.

تحت فشار فرانچایزها و افزایش اجاره‌ها در این منطقه‌ی رونق‌گرفته، این زوج حالا در دهه‌ی ۶۰ سالگی، احساس می‌کنند که وقت بازنشسته شدن است.

اما دل کندن از کسب و کاری که این همه سال بدان مشغول بوده‌اند، کار آسانی نیست.

واسوکی می‌گوید: «ما دوستان زیادی پیدا کردیم.»

او می‌گوید شوهرش که معمولا آدم ساکتی است ولی با مشتری‌ها گرم می‌گرفت و دوست می‌شد. این اما برای من خیلی عجیب بود. «جدا شدن از همه‌ی اینها، واقعا غم‌انگیز است.»

تامو و واسوکی، که در سال ۱۹۹۰ و به دنبال فرار از جنگ داخلی سریلانکا به کانادا آمدند می‌گویند زمان آن رسیده بود تا زندگی ساده‌تری در پیش بگیرند
تامو و واسوکی، که در سال ۱۹۹۰ و به دنبال فرار از جنگ داخلی سریلانکا به کانادا آمدند می‌گویند زمان آن رسیده بود تا زندگی ساده‌تری در پیش بگیرند

ما داریم انگار از خانواده‌مان جدا می‌شویم

تامو می‌گوید: «مشتری‌ها مثل خانواده‌ی ما هستند. دلم نمی‌خواهد این محله را ترک کنم.»

آنها می‌گویند برنامه‌ی کاری فشرده‌شان همیشه به سود زندگی خانوادگی‌شان نبوده است، اما با تقسیم مسوولیت‌های مورد نیاز کسب و کار کوچک اما محبوب‌شان، چرخ زندگی را می‌چرخاندند.

تامو می‌گوید که برای مثال، او اغلب بعد از پایان شیفت کاری ۹ تا ۵ خود که به عنوان کارگر فنی در جای دیگری مشغول به کار است، برای کمک به مغازه می‌آمده است.

پسرشان، نیش، که حالا ۳۲ سال دارد، می‌گوید تعطیلی مغازه تغییر بزرگی برای آنها خواهد بود، چون پدر و مادرش عادت به ساعات طولانی کار دارند.

او اضافه می‌کند که آرزوی خلل‌ناپذیر و اصلی آنها در زندگی، همواره این بوده که بهترین‌ها را برای او فراهم آورند.

نیش می‌گوید: «ما همیشه در رفاه نبودیم، ولی من همیشه احساس رضایت و خوشحالی داشتم، چون آنها همه‌ی تلاش‌شان را به خرج می‌دادند تا بتوانند چیزی برای خوردن روی میز بگذارند. آنها آدم‌های فروتنی هستند و لیاقت چنین دنیایی را دارند. من هیچوقت نمی‌توانم ذره‌ای از آنچه که برای من انجام داده‌اند را جبران کنم و فقط امیدوارم که بتوانم من هم برای بچه‌هایم همان‌قدر خوب باشم.»

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟