پدرام ناصح پدرام ناصح
اخبارگزارش ویژه

روایت آتنا بارفروشی، مهاجر مقیم مونترال، برای CBC کانادا از ۳۶ سال زندگی به عنوان یک زن در جمهوری اسلامی

خانم آتنا بارفروشی مهاجر مقیم مونترال در مقاله‌ای که این هفته برای CBC News کانادا نوشته از تجربه‌های خود به عنوان یک زن در ۳۶ سال زندگی در جمهوری اسلامی سخن گفته؛ تجربه‌هایی که او می‌گوید در میان همه زنان ایران مشترک است

بهروز سامانی بهروز سامانی

فهرست مطالب

سه بار بازداشت در سنین نوجوانی و جوانی، ۵ ضربه شلاق در سن ۱۴ سالگی، اخراج از محل کار به دلیل عدم رعایت کامل حجاب و روایت‌های بی‌پایانی از تحقیر و توهین به عنوان یک زن، اینها بخشی از خاطرات ۳۶ سال زندگی در ایرانِ خانم آتنا بارفروشی، نویسنده، فعال حقوق بشر و سرآشپزی است که سال ۲۰۱۴ به کانادا مهاجرت کرده و این روزها در مونترال سکونت دارد.

او یک سال پیش از انقلاب سال ۵۷ به دنیا آمد و ۳۶ سال از عمرش را در ایران گذراند. در این دوران، نه تنها خود آتنا، بلکه مادر او نیز بارها توسط پلیس دستگیر شدند؛ آن هم به خاطر حجاب.

آتنا اولین بار در ۱۴ سالگی، تنها به دلیل شرکت در یک مهمانی مختلط دستگیر شد و در همان سن پایین، ۵ ضربه شلاق خورد. البته، والدین او جریمه نقدی ۷۰ ضربه شلاق باقی‌مانده را پرداخت و او را آزاد کردند!

دومین دستگیری آتنا به یک سال بعد برمی‌گردد، یعنی زمانی که به همراه یک پسر به نمایشگاه هنری رفته بود و تنها به همین جرم، سروکارش به پلیس افتاد. او در نهایت، مجبور شد تعهدنامه‌‌ای را امضا و در آن به اجبار اعتراف کند که قصد ازدواج با آن پسر را داشته است تا آزاد شود. 

آتنا سومین بار، وقتی دستگیر شد که یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهش می‌خواست، او و دو دختر دیگر را با ماشین به خانه برساند. آتنا برای این جرم، یک روز کامل در بازداشتگاه ماند و گردنبند طلایش را به جای جریمه نقدی به مسئولان بازداشتگاه داد تا او را آزاد کنند.

او پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، مدتی به‌عنوان معلم مشغول به کار بود، اما پس از ۴ سال تدریس به دلیل نداشتن حجاب مناسب اخراج شد.

آتنا با تمام این مشکلات در وطن ماند، تا این که پس از اتفاقات سال ۸۸ عزمش را برای مهاجرت به کانادا جزم کرد و به این کشور آمد.

او حالا مشغول توسعه یک برنامه آشپزی است که در آن مهمانانی از فرهنگ‌های مختلف را دعوت می‌کند تا غذاها و داستان‌های خود در مورد تلاش برای تغییر دنیای اطراف‌شان را به اشتراک بگذارند.

خانم آتنا بارفروشی در مقاله‌ای که این هفته برای CBC کانادا نوشته از این تجربه‌های خود سخن گفته؛ تجربه‌هایی که او می‌گوید در میان همه زنان ایران مشترک است.

خانم بارفروشی دانش‌آموخته دانشگاه فردوسی مشهد است و وب‌سایت chefatena.com را دارد. او را می‌توانید در اینستاگرام با آیدی @chefatena دنبال کنید.

متن زیر ترجمه‌ایست از مقاله او.


من به مدت ۳۶ سال در حکومت سرکوب‌گر جمهوری اسلامی زندگی کردم، اما نه به شیوه خودم، بلکه طبق سبک زندگی تحمیلی از سوی حکومت زیستم.

در ایران نه تنها حجاب اجباری و پوشاندن بدن و موی سر برای ما یک الزام بود، بلکه موارد بسیار دیگری مثل عدم آزادی بیان، شنیده نشدن صدای زنان و ممنوعیت آواز زنان، باعث از بین رفتن رویاها و زنانگی من از همان دوران کودکی شد.

این وضعیت ادامه داشت تا هنگامی که توانستم در سن ۳۶ سالگی از وطنم خارج شوم.

خانواده من سه فرزند داشتند و من که از همه بزرگتر بودم در سال ۱۹۷۸ به دنیا آمدم، یعنی درست یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی.

وقتی کمیته، مادرم را دستگیر کرد و از او ‌خواست روی روسری خود پلاستیک بکشد!  

دقایقی از سال‌های دوران طفولیت خود را به یاد می‌آورم. زمانی که حدودا ۴ ساله بودم و مادرم مرا به پارک نزدیک خانه در خیابان خلوتی در شهر بابل می‌برد.

در آن زمان، هنوز مادرم حجاب اجباری را نپذیرفته بود و روسری سر نمی‌کرد.

به یاد می‌آورم که او وقتی بدون حجاب مرا به پارک می‌برد، هر وقت صدای رهگذری را می‌شنید به سرعت مرا بغل می‌کرد و به خانه برمی‌گشت.

در سال‌های بعد که من بزرگتر شدم، یک بار به خاطر دارم که گشت امنیت اخلاقی به دلیل نازک بودن روسری مادرم، جلوی او را گرفت و از او خواستند که یک پلاستیک روی روسری خود بکشد.

یک بار دیگر هم پلیس گشت حجاب و اخلاق که در آن زمان «کمیته» نام داشت، برای این که مادرم را آزاد کند، او را مجبور کرد جوراب کلفت‌تر بخرد و بپوشد.

بارها و بارها به خاطر اعدام هزاران زندانی سیاسی در دهه ۶۰ اشک ریختم 

در سال ۱۹۸۸ زمانی که هزاران زندانی سیاسی اعدام شدند، قلبم شکست. می‌شنیدم که پدر و مادرم درمورد دوستان یا همکاران گم شده خود با نگرانی صحبت می‌کردند.

این اعدام‌های دسته جمعی یک بحران سیاسی و فاجعه‌‌ای بود که من تا بهار سال گذشته، یعنی زمانی که یکی از مجریان اصلی این اعدام‌ها در سوئد محاکمه شد، متوجه عمق و گستردگی آن نشده بودم.

سال‌ها از آن دوران می‌گذشت و من هنوز برای این ماجرای شوم، بارها و بارها اشک می‌ریختم.

وقتی نوجوان بودم، پلیس مرا به خاطر دوچرخه‌سواری مجازات کرد

تروما یا فاجعه زندگی تحت سرکوب حکومت جمهوری اسلامی در جای جای زندگی ما ایرانیان اثرگذار بوده است.

تابستان گذشته، وقتی در یک تور دوچرخه‌سواری دور جزیره مونترال شرکت کردم، به دوستم گفتم که در میهن خود از سن ۹ سالگی به بعد اجازه دوچرخه‌سواری نداشتم.

وقتی نوجوان بودم، دوچرخه پسرعمویم را قرض گرفته بودم تا با آن دوری بزنم، اما پلیس نه تنها مرا دستگیر و تنبیه کرد، بلکه خانواده‌ام را هم بابت این کار من مجازات کرد.

در ایران بدن زن‌ها باید پوشیده باشد، زیرا می‌گویند که بدن زن سبب تحریک مردان خواهد شد. این همیشه دلیلی بود که برای آن همه آزار و اذیت نسبت به زنان بیان می‌شد و هنوز هم گفته می‌شود.

برادران من کاملا آزاد بودند، اما من به خاطر دختر بودن، هزاران محدودیت داشتم

من تمام این محدودیت‌ها را در جامعه داشتم، اما برادران کم‌سن‌تر از من می‌توانستند با دوستان خود بیرون بروند، دوست دختر داشته باشند، هر زمان که می‌خواهند از خانه خارج شوند، شب را در خانه دیگری بگذرانند، سفر بروند و فعالیت‌های زیاد دیگری را انجام دهند که من اجازه انجام آن‌ها را نداشتم.

هر زمان که به این موضوع اعتراض می‌کردم، همان جمله همیشگی را می‌شنیدم: «آن‌ها پسر هستند، اما تو به‌عنوان یک دختر اجازه نداری این کارها را انجام دهی».

برادرانم، لباس‌هایی که من می‌پوشیدم و رفت‌وآمدها و معاشرت‌هایم را کنترل می‌کردند. آنها می‌گفتند که فقط صلاح مرا می‌خواهند و دوست ندارند مشکلی برایم پیش بیاید. اما در حقیقت، تحت تاثیر مذهب، تبعیض حاصل از شستشوی مغزها در مدارس، رسانه و جامعه قرار داشتند.

در تمام مراحل تحصیلی که من در ایران گذراندم، حفظ کردن دعاها و خواندن متون مذهبی، اجباری بود. ما هر روز در مدرسه مجبور بودیم فریاد بزنیم: «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر اروپا». اینها دشمنان خیالی حکومت و وسیله‌‌ای برای جدایی و منزوی ساختن ما از بقیه کشورهای جهان بودند.

پلیس در خیابان به زنان به خاطر پوشش تذکر می‌داد، اما مردانی که به زنان تعرض می‌کردند، آزاد بودند

ماهیت واقعی من به‌عنوان یک زن در چارچوب خانه تعریف شده بود و به همین دلیل، روزهای نوجوانی من روزهای تاریکی بودند. لباس‌های ما باید تیره می‌بود و حتی در مدرسه کفش و جوراب ما را چک می‌کردند تا مبادا رنگی باشد.

ما اجازه نداشتیم به موسیقی گوش دهیم، آواز بخوانیم یا برقصیم. مردان با آزادی کامل ما را در خیابان مورد آزار کلامی یا گاهی حتی تعرض فیزیکی (لمس کردن) قرار می‌دادند.

کمیته یا پلیس امنیت اخلاقی همه جا حاضر بود تا به ما در مورد حجاب و پوشش موهای‌مان یا بلند صحبت کردن و خندیدن با دوستان‌مان در راه مدرسه به خانه تذکر دهد، اما به مردانی که به ما متعرض می‌شدند هرگز تذکری داده نمی‌شد.

من هم مانند بسیاری دیگر از هم‌وطنانم مجبور بودم زندگی دوگانه‌‌ای داشته باشم. عشقم به موسیقی، مد و رنگ، محدود به خانه بود و در مکان‌های عمومی به ناچار تظاهر می‌کردم که شخص دیگری با عقاید و علایق متفاوتی هستم.

تجربه اولین باری که در ۱۴ سالگی دستگیر شدم و شلاق خوردم؛ فقط به خاطر شرکت در یک مهمانی مختلط

اولین باری که توسط پلیس بازداشت شدم، تنها ۱۴ سال داشتم. آن زمان به یک مهمانی در خانه دوستم رفته بودم که ناگهان پلیس یا نیروی انتظامی وارد شد و ما را مورد ضرب و شتم قرار داد و سپس دستگیر کرد، زیرا مهمانی اصطلاحا مختلط بود و دختران و پسران، هم زمان در آنجا بودند.

ما به همین دلیل، سه شب را در بازداشتگاه گذراندیم. من محکوم به ۷۵ ضربه شلاق شدم که حتما باید ۵ ضربه را تحمل می‌کردم. برای ۷۰ ضربه دیگر معادل نقدی در نظر گرفتند و از والدینم جریمه نقدی آن ۷۰ ضربه شلاق را دریافت کردند تا مرا آزاد کنند.

بعد از این اتفاق، زندگی من در بابل تاریک‌تر شد. هر جا که می‌رفتم حس می‌کردم زیر ذره‌بین و تحت نظارت هستم و اجازه نداشتم هیچ جا تنها بروم.

دستگیری بار دوم اعتراف اجباری به اینکه که قصد دارم با پسری که همراهم بود ازدواج کنم

یک سال بعد، وقتی به جای کلاس برای دیدن یک نمایشگاه آثار هنری رفتم، دوباره دستگیر شدم.

این بار، جرم من این بود که با یکی از دوستانم که پسر بود به دیدن آن نمایشگاه رفته بودم.

من مجبور شدم تعهدنامه‌‌ای را امضا و در آن به اجبار اعتراف کنم که ما قصد ازدواج داشتیم تا مرا آزاد کنند.

خفقان و احساس تحقیری که در فضای دانشگاه حاکم بود

در آن زمان احساس می‌کردم که باید برای ادامه تحصیلات به شهر دیگری بروم تا کمی احساس آزادی کنم، در نتیجه به مشهد رفتم.

در ابتدا، تنها زندگی کردن در مشهد که بسیار از بابل دور بود، هیجان‌انگیز به نظر می‌رسید. اما خیلی زود فهمیدم که فضای شهر و دانشگاه بسیار مذهبی است و این جو باعث احساس خفقان و ترس در من شد.

در دانشگاه، پسرها باید در ردیف‌های جلوی کلاس می‌نشستند و دخترها پشت آنها. این موضوع نه تنها تحقیرکننده بود، بلکه باعث می‌شد که دخترها نتوانند استاد یا تخته را درست ببینند.

اتفاقی که منجر به سومین دستگیری من توسط پلیس شد و گردنبند طلایم را فروختم تا آزادم کنند

سومین بار، وقتی دستگیر شدم که یکی از هم‌کلاسی‌هایم می‌خواست با ماشین، من و دو دختر دیگر را تا خانه برساند.

من یک روز کامل را در بازداشتگاه در کنار متهمانی که جرم‌های خطرناکی مرتکب شده بودند گذراندم، زیرا شماره تماس والدینم را به پلیس نداده بودم.

در آن زمان، گردنبند طلایی که به گردن داشتم را به جای جریمه نقدی به آنها فروختم تا مرا آزاد کنند.

بعد از ۴ سال تدریس در مدرسه به دلیل نداشتن حجاب مناسب اخراج شدم

پس از فارغ‌التحصیلی، چند جای مختلف کار کردم، اما هر بار به دلیل رعایت نکردن پوشش اسلامی اخراج شدم.

زمانی که معلم دبیرستان بودم، می‌دیدم که شاگردانم به جای تمرکز روی درس، تنها به فکر این هستند که چگونه از محدودیت‌هایی که به آنها تحمیل می‌شد، فرار کنند.

گاهی شاهد بودم که آنها به سمت مصرف موادمخدر یا روابط آسیب‌زننده می‌رفتند، زیرا امیدی به آینده خود نداشتند. به هر حال، بعد از چهار سال تدریس به دلیل نداشتن حجاب مناسب اخراج شدم.

برای دهه‌ها در کشوری زندگی کردم که حکومت آن برابر بود با فساد، ویرانی، تفکیک جنسیتی، جدایی از دیگر کشورها و قتل‌ها و اعدام‌های مشکوک.

حکومتی که می‌خواست امید و شادی را در مردمانش از بین ببرد و حتی آینده‌‌ای تاریک‌تر برای آنها به وجود آورد.

هر کس که به نحوه اداره این حکومت یا مقامات مسئول آن اعتراض یا نقدی وارد می‌کرد، به او  اتهام سیاسی – امنیتی یعنی اقدام بر علیه اسلام، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی وارد می‌کردند و مجازات این اتهام، اعدام یا سال‌ها زندان همراه با شکنجه بود و اکنون هم هست.

اتفاق وحشتناکی که در جریان اعتراضات به انتخابات ۸۸ شاهد آن بودم و بعد از آن تصمیم به مهاجرت به کانادا گرفتم

در سال ۲۰۰۹ من در بین معترضینی بودم که باور داشتیم نتایج انتخابات، جعلی و دست‌کاری‌شده است.

وقتی برای اعتراض به خیابان رفته بودم، خانمی که کنار من بود با باتوم مورد حمله قرار گرفت و من به سرعت فرار کردم تا جای امنی پیدا کنم.

این صحنه یکی از ترسناک‌ترین صحنه‌هایی بود که می‌توانستم ببینم. بعد از آن، کامیون‌های آب، خیابان‌ پر از خون را شستشو دادند تا ردی بر جا نماند.

این اتفاقات مرا مریض و افسرده کرد و در همان سال برای مهاجرت به کانادا اقدام کردم، اما به خودم قول دادم هر زمان که لازم بود صدای مردمم باشم.

خوبی زندگی در کانادا این است که اجباری ندارم به آنچه نیستم، تظاهر کنم 

زمانی که در سال ۲۰۱۴ به کانادا آمدم و وزیدن باد در میان موهایم را احساس کردم، ناگهان نگران شدم که روسری‌ام را در خانه جا گذاشته‌ام. اما بلافاصله یادم افتاد که دیگر در ایران نیستم و این موضوع به من احساس آزادی و آرامش واقعی داد.

حالا دیگر در جشنواره‌های شاد تابستانی می‌توانم پیراهن بپوشم، برقصم و خودم باشم و به آنچه نیستم، تظاهر نکنم.

من در اینجا، انسانیت، مهربانی و عشق را در لبخند مردمی که در اطرافم هستند، حس می‌کنم و در میان آنها احساس غریبی ندارم.

در کانادا دوستان جدیدی پیدا کرده‌ام که به خانه‌ام می‌آیند تا در کنار هم غذا و فرهنگ ایرانی را تجربه کنیم.

خوددرمانی از طریق پختن غذاهای ایرانی و تاثیری که در ارتباط من با دیگران داشته است

پختن غذای ایرانی برای من به مثابه یک درمان بود و باعث می‌شد ارتباطم را با ریشه‌ها و خاطراتم در وطن حفظ کنم. به علاوه، از این طریق با دوستان جدیدم در خانه ارتباط می‌گیرم و لذت می‌برم.

من در پشت میزی پر از غذاهای ایرانی آموختم که مذهب، رنگ پوست، حکومت، مرز، فرهنگ یا گرایش جنسیتی نباید سبب جدایی انسان‌ها از هم شود.

همچنین، یاد گرفتم که مهم نیست از کجا آمده‌اید، چون همه انسان‌ها یک زبان مشترک برای در کنار هم بودن دارند و آن «عشق» است.

در دوره پاندمی شاهد گرفتاری مردم در سراسر دنیا بودم و با دیدن کمک‌هایی که دولت کانادا در اختیار مردم غیر کانادایی از جمله دخترهای افغان و جنگ‌زده‌های اوکراینی قرار می‌داد، حس کردم که همه ما در یک چالش و مبارزه انسانی و بشردوستانه در کنار هم هستیم.

تلاش من این است که همراهی کشورهای دیگر را برای کمک به مردم ایران جلب کنم 

هنوز دختران زیادی در کشور من زندگی می‌کنند که نه تنها پوشش که کل زندگی‌شان سیاه و سفید و فاقد رنگ است؛ کسانی که در آبان خونین ۹۸ یا نوامبر خونین ۲۰۱۹ قربانی شدند، قربانیان سقوط هواپیمای مسافربری ۷۵۲ و سرکوب خیزش مردمی «زن، زندگی، آزادی» که در این روزها شاهد آن هستیم.

ما برای ایران و هر کشوری با شرایط مشابه، نیاز به همدردی و همراهی بیشتری از سوی سایر کشورها داریم و من اکنون در حال ایجاد ارتباطات لازم برای دریافت این نوع همراهی و کمک از دیگر کشورها هستم.

خبرهای آتش درباره بازتاب اعتراضات اخیر ایران در رسانه‌های کانادا را از اینجا دنبال کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟