خانمها آقایان! با خوششانسترین مرد کانادا آشنا شوید
فهرست مطالب
شماره ۷۹ هفته نامه آتش را از اینجا دانلود کنید
«هرگز از مرگ نهراسیدهام، اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود». داگلاس اگر احمد شاملو، شاعر درگذشته ایرانی را میشناخت شاید گفتههایش را با این شعر او آغاز میکرد؛ مرد ۱۰۰ ساله کانادایی که بارها مرگ از کنارش به آرامی گذرکرد ولی هرگز نتوانست او را متوقف کند.
در این گزارش با داگلاس اسنیر بیشتر آشنا میشویم و میبینیم که او، چگونه بارها و بارها، خوشاقبال بوده و از مرگ گریخته است؛ از همان روزهای اول زندگیاش تا همین حالا.
داگلاس اسنیر، مرد نامیرای کاناداست. او بارها مرگ را در یک قدمی خود دیده ولی گرفتارش نشده است. داگلاس از انفجار هالیفکس، یک حادثه تصادف قطار، حادثه غرق شدن کشتی و اتفاقات زیادی طی یک قرن جان سالم به در برده و احتمالا خوششانسترین فرد کانادایی است.
فرار از مرگ در سن یک سالگی
این مرد ۱۰۰ ساله کانادایی نخستین بار در یک سالگی از مرگ جان سالم به در برد. او روز انفجار در هالیفکس، روی پاهای مادرش وول میخورد. مادرش هم مشغول حمام کردن خواهرش بود. در چشمبههمزدنی، شیشهی پنجرهای که نور ملایمی را به داخل هدایت میکرد با صدای مهیبی متلاشی شد. تکههای پخششده شیشه، سمت چپ صورت اسنیر را زخمی و خواهرش را که در وان حمام بود زخمی و خونین کرد. اسنیر زنده ماند اما هرگز آن را مثل یک ماجرای پرهیجان تعریف نکرد.
خودش میگوید: «چند زخم سطحی داشتم. زمانی که ترمیم شدند همه چیز تمام شد. آن اتفاق پیش آمد و من زخمی شدم؛ این کل ماجرا بود».
داگلاس یکی از معدود بازماندههای انفجار هالیفکس به حساب میآید. او یک قرن با اتفاقات عجیب و غریبی زندگی کرده است.
داگلاس مسافر قطاری بود که دچار حادثه شد و یکی از خدمه کشتی بود که منفجر و غرق شد؛ او البته از غرق شدن جان سالم به در برد. او یک بار هم در اسکی دچار حادثه شد و سالها پس از آن، سرطان پوست گرفت.
با این وجود، امروز پس از تمام آن اتفاقات، وقتی از او در مورد ۱۰۰ سال زندگی پر از حادثهاش سوال کنید با خونسردی همه را یک به یک برایتان تعریف میکند.
داگلاس که همیشه روحیهاش را خوب حفظ کرده، توضیح میدهد: «به نفس کشیدن ادامه بده». خودش میگوید اگر میتوانست چند زندگی داشته باشد اکنون در دهه اول زندگی بود.
شکست مرگبارترین انفجار تاریخ کانادا
در تاریخ ۶ دسامبر ۱۹۱۷ یک کشتی نروژی با یک کشتی فرانسوی پر از دینامیت در بندر هالیفکس برخورد کرد. در این انفجار هزار و ۶۰۰ نفر درجا کشته شدند. صدها نفر نیز بر اثر جراحت پس از آن جان دادند. داگلاس یکی از آن دو نفر بازماندهای است که کمیته یادبود صدمین سال انفجار هلیفکس از آنها اطلاع دارد. این کمیته، امسال میخواهد صدمین سالگرد یادبود این اتفاق را برگزار کند.
بازماندهی دیگر «کی چاپمن» است که ۱۰۴ سال دارد و در سنت جان، در استان نیوبرانزویک زندگی میکند.
متلاشی شدن شیشهها که در اثر انفجار هالیفکس اتفاق افتاد تاکنون بزرگترین حادثه مرگ جمعی عنوان شده است. خواهر داگلاس اسنیر که زمان انفجار درون وان حمام بود، به دلیل برخورد یک تکه شیشه به چشمش تا ۱۶ سالگی جایی را نمیدید.
اسنیر و مادرش در آن حادثه انفجار فقط زخمی شدند و سالم ماندند. پدرش نیز به دلیل داشتن وقت دندان پزشکی نجات پیدا کرد. او که مسئول بخش تلگراف در بندرگاه بود در روز حادثه بهجای آنکه سر کار حاضر شود، روی صندلی امن دندانپزشکی نشسته بود و از بندر فاصله داشت.
جانشین او در آن روز، یک تلگرافچی بود که قهرمانانه بر سر کار خود ایستاد تا از طریق تلگراف به قطارهایی که در راه بودند شرایط را اطلاع دهد. او بدین ترتیب جان صدها مسافر را نجات داد.
جدال با مرگ در جنگ جهانی دوم
اما این آخرین باری نبود که مرگ به سراغ اسنیر گام برداشت. کرول تریالت، دختر داگلاس، میگوید زمانی که اسنیر کودک بود از اسکله توی آب افتاد و یکی از تماشاچیها او را نجات داد. پس از پایان دوران مدرسه و تحصیل در رشته شیمی در دانشگاه آکادیا، داگلاس اسنیر به نیروی دریایی پیوست و در جنگ جهانی دوم زیردریاییها را نشانه میرفت. یکی از بشکههای مواد منفجره ناگهان در کشتی که او در آن حضور داشت آتش گرفت. داگلاس اینگونه به خاطر میآورد: «در یک لحظه منفجر شد. فکر کردیم به ما حمله شده است. مطمئنا هرگز ندیدهاید یک دسته آدم ناگهان سه طبقه به بالا پرت شوند».
حادثه مرگبار دیگری که برای اسنیر اتفاق افتاد تصادف قطار در المونت، انتاریو در سال ۱۹۴۲ بود که ۳۶ نفر کشته داد. ماجرا از این قرار بود که داگلاس پس از ملاقات و ازدواج با دختر مورد علاقهاش در اتاوا برای مهمانی خانوادگی کریسمس در منطقه روستایی انتاریو به همسرش در راه آهن پسیفیک ملحق شد. با بلیتهای ارزانقیمتی که این زوج خریده بودند باید در بخشی از قطار مینشستند که بعدها در حادثه از بین رفتند. اما مسافر دیگری به آنها پیشنهاد داد که در صندلیهای عقبتر بنشینند زیرا دو نفر از دوستانش نیامده بودند.
اسنیر میگوید: «به خاطر میآورم که به بالا نگاه کردم و یک چراغ بزرگ زردرنگ دیدم. فکر میکنم تنها اتفاقی که برای من افتاد شکستن شیشه ساعتم بود».
بعدها یک شیر و خط زندگی اسنیر را نجات داد. در سال ۱۹۴۲، او و دوستش آگهی استخدام به عنوان خدمه در SS Fort Athabasca را دیدند. از آنجایی که هر دو این شغل را میخواستند شیر یا خط کردند. در سال ۱۹۴۳ زمانی که آلمانها کشتی را به گلوله بستند و غرق کردند دوست اسنیر (که برنده شده بود) یکی از خدمه کشتی بود. خدمه کشتی یا سوزانده شدند، یا به دریا افتادند و یا اسیر شدند.
اسنیر که کاملا بیتفاوت بود، تا پس از جنگ (و تا زمانی که این شغل برایش خستهکننده شد) نیز در نیروی دریایی باقی ماند. او به عنوان یک کارمند اجتماعی در دهه ۱۹۶۰ داروها را آزمایش و تایید میکرد. یکی از این داروها قرصهای ضدبارداری بود. او در دوران بازنشستگی با یکی از همسایههایش اسکی صحرایی میکرد که تعادلش را از دست داد و افتاد. او به سرعت با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد و زنده ماند.
از چیزی نمیترسم، زندگی همین است
در سال ۱۹۹۹، همسر داگلاس اسنیر، به دلیل ابتلا به سرطان استخوان و رحم فوت کرد و پزشکان به اسنیر خبر دادند که او هم مبتلا به سرطان پوست است؛ او در زمان جوانی کلاه بر سر نمیگذاشت. پزشکان از گوشهایش، گونه و سرش تومور خارج کردند. اما در حال حاضر تنها مشکل جسمی او آسم و آبریزش چشمی است. او در حین یادآوری خاطراتش میگوید: «گریه نمیکنم».
اسنیر اکنون در خانه سالمندانی امن در شهر آرنپریور، در استان انتاریو زندگی میکند؛ جایی که برای او نوشیدنی V8 سرو میکنند و همبرگرهایش را برای ناهار چهار قسمت میکنند. اسنیر برای ورزش کردن در راهروها راه میرود و تابستانها در طول رودخانه اتاوا قدم میزند. نتیجههایش نیز گاهی همراهیش میکنند.
آپارتمان او پنجرههای شیشهای دارد اما داگلاس از اینکه زمانی این شیشهها به سمت داخل منفجر شوند نمیترسد. او میگوید: «گاهی پرندهای به پنجره میخورد و این شدیدترین صدایی است که آنها تولید میکنند».