داستان سفر مردی که به خاطر کرونا از تورنتو فرار کرد و ۳۰ ساعت در راه بود تا به خانهاش برسد
پدرم و خواهرم جداگانه به فرودگاه آمدند. آنها از فاصله چند متری برایم سوئیچ ماشین را پرتاب کردند و من بعد از حدود ۳۰ ساعت پرواز، خودم به طرف خانه رانندگی کردم. سختترین قسمت ماجرا این بود که بعد از یک سال دوری آن هم با نصف دنیا فاصله، نمیتوانستم خانوادهام را در آغوش بگیرم
فهرست مطالب
- سفر به نیویورک، چند روز بعد از تایید اولین مورد ابتلا به کرونا
- اعلام وضعیت اضطراری در نیویورک و بازگشت به تورنتو
- وقتی فهمیدم اگر کرونا بگیرم، بیمه سلامت تورنتو، هزینه آن را نمیپردازد
- پیدا کردن پرواز برای رسیدن به نیوزیلند
- شلوغی فرودگاه و اقدامات ماموران امنیتی
- رسیدن به نیوزیلند و در حسرت آغوش خانواده
- در حسرت خواب در یک تخت واقعی؛ ۱۴ روز قرنطینه در یک ون کهنه در حیاط خانه
- تست کرونا بالاخره منفی شد؛ زندگی شیرین میشود
یکی از قشرهایی که به دلیل شیوع کرونا زندگیشان دستخوش تغییرات ناگهانی و زیادی شده، افرادی هستند که خارج از کشور خود زندگی میکنند.
بعد از همهگیری ویروس کرونا در جهان، بسیاری از کشورها به شهروندانی که خارج از کشور داشتند، توصیه کردند که هر چه سریعتر به کشور خود برگردند. این رها کردن ناگهانی کار و زندگی، مشکلات زیادی را برای این افراد به وجود آورده است.
در این مطلب، روایت Mckay Carroll شهروند نیوزیلندی را میخوانید که در تورنتو زندگی میکرد. او که در زمینه فیلم و تلویزیون کار میکند، مدتی پیش برای کار و زندگی به تورنتو آمده بود اما پس از شروع کانادا مجبور شد به کشور خود برگردد.
نیوزیلند از شهروندان خود خواست که فورا به خانه بگردند و مقامات بیمه سلامت کانادا هم به او گفتند که در صورت نادیده گرفتن این موضوع و بیمار شدن در کانادا، او تحت پوشش بیمه قرار نخواهد گرفت.
داستان خواندنی MCKAY را از روزهای پر تب و تابی که گذرانده، پرواز طولانی که تا خانهاش داشته و ماجراهای پس از رسیدن به خانه را از دست ندهید.
من در ماه جون سال ۲۰۱۹ از اوکلند به تورنتو نقل مکان کردم. بعد از چند سال کار کردن در مشاغل عجیب در نیوزیلند، میخواستم کسبوکاری در زمینه فیلم و تلویزیون راه بیاندازم و لازم بود که به شهر بزرگتری نقل مکان کنم.
مدتی طول کشید تا مستقر شوم، ولی ظرف چند ماه همه چیز برای من به خوبی پیش رفت. یک آپارتمان ارزان در Kensington Market پیدا کردم، شغل رویاییام را بهعنوان یک مجری در Second City که یک موسس آموزش و اجرای برنامههای کمدی در آمریکا و کاناداست پیدا کردم.
بالاخره داشتم کارم را در زمینه استندآپ کمدی شروع میکردم.
سفر به نیویورک، چند روز بعد از تایید اولین مورد ابتلا به کرونا
در اوایل ماه مارچ، برنامههایی برای سفر به نیویورک داشتم و با یک دوست قرار گذاشته بودم. در نیویورک اولین مورد ابتلا به کووید ۱۹ تایید شد، آن هم درست چند روز قبل از پرواز من. ولی به نظر میرسید که این دلیل کافی برای لغو کردن سفرم نباشد.
میدانستم که اوضاع در چین و ایتالیا وخیم است ولی این کشورها، اقیانوسها با ما فاصله داشتند. به همین دلیل، اصلا توقع نداشتم که شرایط در اینجا هم به این سرعت رو به وخامت برود.
اعلام وضعیت اضطراری در نیویورک و بازگشت به تورنتو
در تاریخ ۱۲ مارچ، که روز آخر حضور من در نیویورک بود، این شهر اعلام وضعیت اضطراری کرد.
برادوِی همه نمایشهای خود را کنسل کرد، رستورانها و بارها مجبور شدند با نصف ظرفیت خود به فعالیت ادامه دهند و برای یک بار هم که شده میتوانستید جایی برای نشستن در مترو پیدا کنید.
من در مورد هر چیزی که لمس میکردم نگران بودم و سعی میکردم از جمعیت فاصله بگیرم، ولی خوب اگر به نیویورک سفر کرده باشید میدانید که این کار در نیویورک تقریبا غیرممکن است. همهگیری هنوز در مراحل اولیهاش بود، فقط ۹۵ مورد ابتلا تایید شده بود ولی ویروس دیگر دور نبود.
پروازها مثل همیشه ادامه داشتند. وقتی به تورنتو برگشتم و پروازم به زمین نشست، تعداد مبتلایان چند برابر شده بود.
بلافاصله به قرنطینه شخصی رفتم. در تاریخ ۱۴ مارچ، Second City درهای خود را بست. تا زمانی که روز سنت پاتریک فرا رسید، من هنوز در قرنطینه بودم و فهمیدم که باید این روز را تنها در خانه با یک بطری شراب جشن بگیرم.
وقتی فهمیدم اگر کرونا بگیرم، بیمه سلامت تورنتو، هزینه آن را نمیپردازد
در آن روز، نیوزیلند اعلام کرد از شهروندان خود که در خارج از کشور هستند میخواهد که فورا به خانه برگردند. من مقاومت کردم. همه زندگی من در تورنتو بود و فکر میکردم تا زمانی که بیمه سلامت دارم، مشکلی نخواهم داشت.
خواهرم مرا وادار کرد که با شرکت بیمهام تماس بگیرم و بپرسم که آیا همهگیریها را هم تحت پوشش قرار میدهند یا خیر؟
آن موقع ساعت ۱۲ و نیم ظهر بود و من حسابی مست بودم ولی برای جلب رضایت او، تلفن را برداشتم که تماس بگیرم. فردی که پشت تلفن بود به من گفت که اگر توصیه دولت نیوزیلند را نادیده بگیرم و در کانادا بیمار شوم، آنها بیماری من را تحت پوشش قرار نمیدهند. اینجا بود که واقعا وحشت کردم.
پیدا کردن پرواز برای رسیدن به نیوزیلند
فهمیدم که پرواز کردن روزبه روز سختتر میشود. بنابراین، اولین پروازی که میتوانستم پیدا کنم را، رزرو کردم. یک پرواز ۳۰ ساعته و هزار و ۱۰۰ دلاری به شهر زادگاهم Gisborne که قرار بود ۱۴ ساعت دیگر حرکت کند.
بیشتر پساندازم را در نیویورک گذاشته بودم. به همین دلیل، والدینم برای پوشش هزینهها به من کمک کردند. بقیه شب را به جمع کردن وسایلم اختصاص دادم. هیچ دستهبندی، تا کردن و مرتب کردنی در کار نبود. فقط هر چیزی به دستم میرسید در کیفم میچپاندم و امیدوار بودم که یک معجزه به دادم برسد.
وقتی کارم تمام شد، سر و شکل اتاق خوابم به وضعی درآمده بود که انگار کسی به آنجا حمله برده و آن را غارت کرده است. باید همه وسایلم را رها میکردم. اصلا وقت نداشتم تا با دوستانم خداحافظی کنم یا به صاحبخانهام اطلاع دهم.
هر دوی هماتاقیهایم وقتی پرواز را رزرو کردم خواب بودند، به همین دلیل تا چند دقیقه قبل از اینکه خانه را ترک کنم، نمیدانستند که دارم از تورنتو میروم. به آنها گفتم که میتوانند از پول سپرده من استفاده کنند تا اجاره ماه بعد را بپردازند.
شلوغی فرودگاه و اقدامات ماموران امنیتی
ساعت ۱۱ صبح بود که در راه فرودگاه بودم. فرودگاه Pearson بسیار شلوغ بود. بهطوری که جمعیت در آنجا بسیار بیشتر از حراجهای بلک فرایدی به نظر میرسید. همه صفها بسیار طولانی بودند، مردم صبر خود را از دست داده بودند و فضای کافی برای اینکه ۲ متر از هم فاصله بگیریم وجود نداشت. به همین خاطر همگی شانه به شانه ایستاده بودیم.
ماموران امنیتی قبل از اینکه به مسافران اجازه عبور بدهند، در مورد سلامتی آنها سوال میکردند. حالت بعد از مستی باعث شده بود عرق کنم و نگران بودم که مشکلی پیش بیاید ولی در نهایت پروازم را انجام دادم. من قبل از اینکه به Gisborne برسم، دو توقف هم در لسآنجلس و اوکلند داشتم.
وقتی در حال فرود آمدن در نیوزیلند بودیم، یکی از مهمانداران موقع آخرین اعلانش گریه کرد. او گفت که این آخرین پرواز اوست و خوشحال است که توانسته همه ما را تا خانه همراهی کند.
رسیدن به نیوزیلند و در حسرت آغوش خانواده
در آن زمان، پروازها بسیار کم شده بود و نیوزیلند روز بعد مرزهای خود را روی سفرهای بینالمللی بست. داخل ترمینال، صف بررسی وضعیت سلامت مسافران، بسیار طولانی بود. آنها از مسافران میپرسیدند که آیا حالتان خوب است؟ اگر جواب مثبت میدادیم اجازه میدادند که عبور کنیم.
از آنجایی که من از کشوری خارجی به خانه برمیگشتم، باید بلافاصله خودم را قرنطینه میکردم. پدرم و خواهرم جداگانه به فرودگاه آمدند تا مرا ببینند ولی به آنها اجازه داده نشد که به من نزدیک شوند. آنها از فاصله چند متری برایم سوئیچ ماشین را پرتاب کردند و من بعد از حدود ۳۰ ساعت پرواز، خودم به طرف خانه رانندگی کردم. سختترین قسمت ماجرا این بود که بعد از یک سال دوری آن هم با نصف دنیا فاصله، نمیتوانستم خانوادهام را در آغوش بگیرم.
در حسرت خواب در یک تخت واقعی؛ ۱۴ روز قرنطینه در یک ون کهنه در حیاط خانه
وقتی به خانه رسیدم به یک Camper Van قدیمی و زهوار در رفته که جلوی خانه پارک شده بود نقل مکان کردم. در آنجا فقط یک نقطه برای دریافت امواج وایفای وجود داشت. از طرف دیگر، من برای جا شدن در تخت آنجا، بسیار قد بلند بودم، بهطوریکه وقتی میخوابیدم پایم به دیوار میخورد ولی زیاد هم بد نبود.
به بعضی از دوستانم در تورنتو پیام دادم و به آنها گفتم که مجبور شدم تورنتو را ترک کنم و امیدوارم که بتوانم به زودی برگردم. قرار شد یکی از آنها به آپارتمانم برود و بعضی از وسایلی که جا گذاشته بودم را بردارد.
پدرم یک آتشنشان است و من نباید بیماری را به او منتقل کنم. به همین دلیل خیلی مراقب بودم. فقط برای حمام داخل خانه میرفتم و بعد از حمام هم هر جایی که دست زده بودم، مثلا دستگیره درها، کلید برق و سیفون توالت را با سفیدکننده، ضدعفونی میکردم. روزها را میشمردم تا بتوانم در یک تخت واقعی بخوابم و برای شام در کنار خانواده غذا بخورم.
تست کرونا بالاخره منفی شد؛ زندگی شیرین میشود
در تاریخ ۲۹ مارچ، وقتی فقط ۴ روز دیگر تا پایان قرنطینه من باقی مانده بود، ایمیلی از طرف دپارتمان سلامت دریافت کردم که میگفت با یکی از کسانی که مبتلا به کرونا شده، تماس نزدیک داشتهام. آن بیمار، فردی بود که با من در یک ردیف در پرواز Gisborne نشسته بود. برای همین، باید به مرکز سلامت محل زندگیام مراجعه میکردم تا تست بدهم.
آنها کل خیابان را بسته بودند و دو پرستار که سر تا پای آنها با لباسها و تجهیزات حفاظتی پوشانده شده بود، کنار ماشین من آمدند و از طریق درز پنجره، ماسکی به من دادند. آنها مرا تا داخل همراهی کردند، خونم را گرفتند و یک گوش پاک کن مخصوص را داخل بینیام فرو بردند، طوری که انگار میخواهند به مغزم ضربه بزنند. سه روز بعد، نتیجه تست آمد و خوشبختانه منفی بود.
دلم برای تورنتو تنگ شده است و آرزو میکنم کاش زمان بیشتری داشتم تا با این شهر و دوستانم خداحافظی کنم ولی از طرف دیگر، خوشحالم که توانستم به سلامت به خانه برسم. حالا هم فقط نشستهام به انتظار، مثل میلیاردها آدم دیگر در همه جای دنیا.
[elfsight_pdf_embed id=”28″]
[table id=25 /]
[elfsight_pdf_embed id=”27″]
یک دیدگاه