پدرام ناصح پدرام ناصح
اخبار

قتل با لبخند؛ همه چیز درباره هشت سالمندی که به دست پرستار انتاریو کشته شدند‎

بهروز سامانی بهروز سامانی

شماره ۹۲ هفته نامه آتش را از اینجا دانلود کنید

Atash Issue 92 - For Web Page 2«می‌خواهم به خانه بروم و شب را آسوده بخوابم» این اولین خواسته الیزابت وتلافر، بعد از اعتراف به قتل هشت سالمند در استان انتاریوست.

او در کمال خونسردی و با جزئیاتی مثال‌زدنی، از شب‌هایی می‌گوید که به سراغ سالمندان آسایشگاه ووداستاک می‌رفته تا «جوش و خروش» درونی و «میل عجیب» خود را به کشتن، آرام کند.

حرف‌های الیزابت وتلافر، بی آنکه بخواهد، نور تازه‌ای به حقایق این پرونده می‌تاباند. او بیش از آنکه از جنایت‌های خود شرمنده باشد، ناراحت خانواده‌هایی است که «زودتر از روال طبیعی»، پدر یا مادر خود را از دست داده‌اند.

اکتبر سال گذشته بود که پلیس انتاریو، زنی را به اتهام چند فقره قتل، دستگیر کرد. کمتر از یک ماه بعد اعلام شد او به دست داشتن در قتل هشت سالمند متهم است و در تمام این ماه‌ها، همه می‌خواستند بدانند ماجرا از چه قرار بوده است.

این گزارش، خلاصه‌ای از اعتراف الیزابت وتلافر در اداره پلیس است؛ زنی ۴۹ ساله که شمرده و آرام به تک تک قتل‌هایی که انجام داده اعتراف می‌کند و می‌گوید که در هنگام تزریق انسولین به زنان و مردان سالمند، چه فکر و خیالاتی در سر داشته است.

به گفته او برخی از قربانیان، آرزوی مرگ داشته‌اند و برخی دیگر از تمام نیروی خود برای جلوگیری از تزریق انسولین استفاده کرده‌اند. وتلافر می‌گوید یک هیجان عجیب و غیرقابل کنترل، چیزی شبیه به اعتیاد، او را وادار کرده تا در طول سال‌ها پرستاری از سالمندان، برخی از آنها را به قتل برساند.

او به همه چیز اعتراف کرده و حالا می‌گوید که می‌تواند راحت بخوابد. هیچ کس در طول این سال‌ها متوجه این قتل‌های مشکوک نشد و معلوم نیست اگر وتلافر، راز خود را برای دیگران فاش نمی‌کرد، این ماجرا تا کی می‌خواست ادامه داشته باشد.

مجتبی عسکریان مجتبی عسکریان

او حالا در انتظار حکم نهایی دادگاه است. هشت خانواده، چند روزی است درباره آخرین روزهای هوشیاری پدر و مادر سالمند خود، اطلاعات جدیدی به دست آورده‌اند. آنها با چهره‌های غمگین و گاه عصبانی، روبروی دوربین شبکه‌های تلویزیونی درباره قربانیانی می‌گویند که چند روز بعد از تزریق انسولین، جان خود را از دست داده‌اند. کانادا حالا یک قاتل زنجیره‌ای جدید دارد.

الیزابت وتلافر، پرستار سابق در شهر ووداستاک استان انتاریو، پنج‌شنبه هفته گذشته در دادگاهی محلی حضور یافت و به قتل هشت سالمند اعتراف کرد.

در جلسه‌ی دادگاه، نوار ویدئویی مفصل و دو ساعته‌ی اعترافات او برای مامور پلیس به نمایش در آمد. وتلافر در این بازجویی درباره‌ی زندگی و شغل خود و البته نحوه‌ی کشتن قربانیانش سخن می‌گفت.

خانم پرستار در دادگاه اعتراف می‌کند

وتلافر در مجموع به هشت فقره قتل از نوع درجه یک، چهار فقره اقدام به قتل و دو فقره ایراد ضرب و جرح اعتراف کرد. این ویدئو چند ماه پس از آن در اختیار عموم قرار گرفت که وتلافر اعتراف کرده بود، هشت نفر از سالمندانی را که تحت مراقبت او بودند، به کام مرگ فرستاده است

او طی یک بازه چند ساله، در چندین مرکز مراقبت‌های بلندمدت در جنوب شرق انتاریو مشغول به کار بود.

اعضای خانواده، دوستان قربانیان و اصحاب رسانه، نسخه‌ی کامل گفتگوی پلیس با وتلافر را در دادگاه مشاهده کردند؛ گفتگویی که دو ساعت و ۹ دقیقه به طول انجامید. این گفتگو در تاریخ پنجم اکتبر و پس از آن صورت گرفت که وتلافر دوره‌ی روان‌درمانی خود را در CAMH (مرکز اعتیاد و سلامت روان) تورنتو به پایان رساند و از آنجا ترخیص شد.

پلیس ابتدا به اطلاعاتی که وتلافر در مورد خود بر ملا کرده بود، دست یافت. پس از آن بود که آنها او را به شعبه‌ی ۵۲ در دان‌تاون تورنتو بردند و سپس به پلیس ووداستوک تحویل دادند تا به شهر خود بازگردانده شود. پس از چند روز، نسخه‌ای دست‌نویس از اعترافات او در اختیار پلیس قرار گرفت. وتلافر می‌گوید پزشک روانشناس، به عنوان بخشی از روند درمان، او را تشویق به نوشتن آن اعترافات کرده بود.

پایان یک ازدواج، آغاز یک دوره سیاه

طبق رونوشت کتبی گفتگوی وتلافر و پلیس ووداستوک، او به بازپرس ناتان هرگوت گفته که ازدواجش در سال ۲۰۰۷ به جدایی انجامیده و پس از آن به صورت آنلاین با زنی آشنا شده است.

او می‌گوید که سپس از خانه‌ی سالمندان Caressant Care تقاضای کار کرد و در همین مرکز بود که جان هفت تن از قربانیان خود را گرفت. وتلافر می‌گوید در این دوره با مصرف الکل و مواد مخدر دست به گریبان بوده است و چند بار هم تلاش کرده بود که کمک دریافت کند.

در ادامه‌ی مصاحبه، هرگوت از وتلافر درباره‌ی اعترافاتی که مکتوب کرده است سؤال می‌کند و آنگاه یک به یک درباره‌ی همه‌ی قربانیان به گفتگو می‌پردازند.

قربانی اول جیمز سیلکاکس
قربانی اول جیمز سیلکاکس

انگار وقت رفتن توست

وتلافر در توضیح چگونگی مرگ یکی از قربانیان خود به نام جیمز سیلکاکس می‌گوید: «او اولین کسی بود که در نتیجه‌ی کاری که من کردم، مرد.» وتلافر اشاره می‌کند که سیلکاکس دیابت نداشت، اما مبتلا به زوال عقل بود.

او می‌گوید که به سیلکاکس، دوز انسولین دو برابر داده است. او همچنین اظهار می‌دارد که به طور تمام‌وقت مراقبت سیلکاکس نبوده و اینکه سیلکاکس او را نوازش کرده است: «در طول شب مرتب فریاد می‌کشید دوستت دارم و متأسفم. ساعت سه و نیم بود که پرستارها آمدند و به من گفتند تمام کرده است.»

وتلافر می‌گوید با یک پزشک تماس گرفته و آنها علت مرگ را آمبولی (انسداد جریان خون) در نتیجه‌ی عمل جراحی اخیر مفصل ران تشخیص می‌دهند. او می‌گوید بعد از این اتفاق احساس «خیلی بد»ی داشته و «احتمالا» با دوست‌دخترش هم دعوا کرده است و ضمن تلاش برای «فراموش کردن موضوع» به انجام بازی‌های کامپیوتری پرداخته است.

هرگوت از وتلافر می‌پرسد: «فکر می‌کردی که این راهی است که در رابطه‌ات یا بعد از جدایی از همسرت برای تو در نظر گرفته شده، اینطور نیست؟»‌ و او پاسخ می‌دهد: «بله.»

قربانی دوم ماوریس مو گرانات
قربانی دوم ماوریس مو گرانات

انگار وقت رفتن توست

وتلافر می‌گوید یک روز بعدازظهر در سال ۲۰۰۷ مشغول مراقبت از مرد سالمندی به نام «ماوریس مو گرانات» بوده است. وتلافر می‌گوید این حین، گرانات او را نوازش می‌کند.

او می‌گوید‌: «باز در درونم این احساس را پیدا کردم که وقت رفتن است. به همین خاطر بعد از شام دوز بالایی از انسولین به او تزریق کردم. و فکر می‌کنم که، آه، روز بعد مرد.» او می‌افزاید: «گرانات بعد از دوز بالای انسولین حالش خراب شد و او را به اتاق مراقبت‌های تسکینی بردند. من همیشه به این فکر می‌کردم که ممکن است محل تزریق‌های من را پیدا کنند و در این صورت تحقیقات انجام خواهند داد. همیشه به این موضوع فکر می‌کردم.»

به گفته‌ی وتلافر در سال‌های بعد «تلاش‌ها»ی دیگری نیز از سوی او صورت گرفت، اما از سال ۲۰۱۱ به بعد بود که مرگ‌های دیگری اتفاق افتاد.

قربانی سوم هلن ماتسون
قربانی سوم هلن ماتسون

قبل از تزریق برایش کیک خریدم

وتلافر می‌گوید توجه او به هلن ماتسون ۹۵ ساله بوده است: «او خیلی آرام بود. خیلی حالت مصممی داشت. واقعاً به نظر می‌رسید که انتظار مرگ خودش را می‌کشد. احساس می‌کردم که یک جورهایی همان کسی است که دنبالش بودم.»

او می‌گوید یک بار زیادی لی‌لی به لالای ماتسون گذاشت و برایش کیک بلوبری و بستنی خرید.

وتلافر می‌گوید: «همان شب بعد، من دوز بالا به او دادم. احساس کردم دیگر وقتش است که برود.» او اضافه می‌کند وقتی انسولین را تزریق می‌کرد و بعد از آنکه کسی می‌مرد، «خنده‌»ای به سراغش می‌آمد.

قربانی چهارم مری زوراوینسکی
قربانی چهارم مری زوراوینسکی

خودش گفته بود امشب می‌میرم

وتلافر می‌گوید چند روز بعد یکی دیگر از ساکنان مرکز Caressant Care به نام مری زوراوینسکی، که او نیز مبتلا به زوال عقل بود، به وتلافر گفته بود احساس می‌کند «امشب» قرار است بمیرد و درخواست کرده بود که او را در بستر مرگ قرار دهند.

وتلافر می‌گوید: «زوراوینسکی گفت: آره، من را بگذارید روی تخت. من قرار است بمیرم، من هم گفتم باشد.» او می‌افزاید که با کمک یک پرستار دیگر زوراوینسکی را به اتاق مراقبت‌های تسکینی بردند: «احساسی در درون من می‌گفت که او باید بعدی باشد. چون خودش داشت می‌گفت قرار است بمیرد، اما هیچ نشانه‌ای از مردنش وجود نداشت. بنابراین من دوز بالای انسولین را به او تزریق کردم. او را به اتاق مراقبت‌های تسکینی بردند و فکر می‌کنم بعد از دو روز مرد.»

وتلافر می‌گوید این احتمالاً اولین باری بود که او انسولین طولانی‌اثر و کوتاه‌اثر را با هم استفاده می‌کرد.

او می‌گوید: «متوجه شدم که این حالت خیلی قوی‌تر از آن است که فقط از انسولین کوتاه‌اثر استفاده کنم.» او اضافه می‌کند که به زوراوینسکی گفته بود داروی تزریقی مسکن است.

وتلافر می‌گوید در این مقطع از زندگی خود «اندکی» سوء مصرف الکل و داروهای مخدر تجویزی داشته است و سعی می‌کرده است که به خدا نزدیک شود.

هرگوت از وتلافر می‌پرسد که به نظر او آیا قربانیانش زجر کشیدند؟

او پاسخ می‌دهد: «همه‌ی آنهایی که در موردشان حرف زدیم، به عقیده‌ی من مرگ آسوده‌ای داشتند. ولی من متأسفم. متأسفم به خاطر تجربه‌ی بدی که خانواده‌های آنها در این مدت داشتند. من باید خیلی زودتر کمک می‌خواستم. من چیزی را از شما گرفتم که ارزشمند بود و خیلی زود از شما گرفته شد. من حقیقتاً در آن زمان باور داشتم که خداوند از من خواسته است که چنین کارهایی را انجام بدهم، ولی حالا می‌دانم که این حقیقت ندارد.»

وتلافر همچنین می‌گوید خیلی وقت پیش با یک وکیل هم درباره‌ی این مرگ‌ها صحبت کرده است و اینکه به او گفته بودند این موضوع را با خود به گور ببرد و به هیچ‌کس هیچ چیزی نگوید. او می‌گوید همچنین به او گفته بودند که بهتر است کمک دریافت کند.

قربانی ششم هلن یانگ

بازگشت به یک عادت قدیمی

وتلافر می‌گوید در سال ۲۰۱۳ از هلن یانگ مراقبت می‌کرد که مبتلا به دیابت و زوال عقل بود. او می‌گوید «تا کردن با یانگ بسیار دشوار بود» و اینکه پرستارها اغلب تلاش می‌کردند که به یانگ کمک کنند.

وتلافر می‌گوید یانگ یک بار به پرستارها گفت: «من می‌خواهم بمیرم، چرا کسی به من کمک نمی‌کند که بمیرم؟ من می‌خواهم بمیرم.»

وتلافر می‌گوید: «انگار چیزی در درونم دو تکه شد. آن جوش و خروش سرخ دوباره برگشت و من پیش خودم گفتم: بسیار خوب، تو می‌میری.» او به هرگوت می‌گوید به یانگ انسولین تزریق کرد، که در نتیجه او دچار حمله‌ی قلبی شد و یک یا دو روز بعد جان خود را از دست داد.

قربانی هفتم ماورین پیکرینگ
قربانی هفتم ماورین پیکرینگ

نمی‌خواستم او را بکشم

او می‌گوید سال بعد از ماورین پیکرینگ مراقبت می‌کرد که «کنترل او دشوار بود» و در این حین بود که یک بار دیگر آن «جوش و خروش» را تجربه کرد.

وتلافر می‌گوید: «هرچه زمان می‌گذشت مراقبت از او دشوارتر می‌شد تا اینکه یک شب که پیش او بودم، دوباره آن احساس به سراغم آمد. آن جوش و خروش دوباره به سراغم آمد. با خودم گفتم نه، نمی‌خواهم او بمیرد، فقط ای کاش می‌توانستم به اندازه‌ی کافی به او انسولین تزریق کنم که به کما برود. یا چیزی به او بدهم که امواج مغزی‌اش تغییر کند.»

او می‌گوید پیکرینگ بعد از یک حمله‌ی قلبی شدید به بیمارستان برده شد. او چند روز بعد در اتاق مراقبت‌های تسکینی مرکز از دنیا رفت.

وتلافر می‌گوید در همان حین که پیکرینگ تحت مداوا قرار داشت، او را به دلیل اشتباهات پزشکی غیر مرتبط با آن حادثه از کار اخراج کردند. پیکرینگ چند روز بعد از اخراج وتلافر جان باخت. وتلافر می‌گوید بعد از اخراج و در اواسط آوریل سال ۲۰۱۴ دوباره به سر کار باز گشت؛ این بار در خانه‌ی سالمندان Meadow Park در شهر لندن استان انتاریو. او می‌گوید برای کار در آنجا تقاضا نداده بود و یکی از کارکنان آن مرکز رزومه‌ی او را «جایی» دیده بود.

وتلافر می‌گوید در هنگام مصاحبه تصدیق کرده بود که به خاطر اشتباهات پزشکی از محل کار سابقش اخراج شده است و اینکه مسئول استخدام به او گفته بود که «به فرصت دوباره اعتقاد دارد» و وتلافر را با قراردادی یک‌ساله برای کار در بعدازظهرها استخدام کرد.

قربانی هشتم آرپاد هورواث
قربانی هشتم آرپاد هورواث

او هم باید برود

در Meadow Park بود که وتلافر مراقبت از آخرین قربانیش آرپاد هورواث را به عهده داشت. او هورواث را مبتلا به زوال عقل و فرد «بدجنس»ی توصیف می‌کند که «توجه پرستارها را به خودش جلب می‌کرد.»

وتلافر می‌گوید: «یک شب باز آن جوش و خروش به سراغم آمد و به خودم گفتم: این هم باید برود.» او اضافه می‌کند هورواث آن شب که به او انسولین تزریق کرد، همان رفتارهای همیشگی‌اش را بروز می‌داد: «اولین آمپول را که خواستم بزنم مقاومت کرد و نگذاشت… ولی دومی را زدم.»

چیزی نگذشت که هورواث دچار حمله‌ی قلبی شد و چند روز بعد از دنیا رفت. وتلافر می‌گوید خانواده‌ی هورواث بعد از مرگ او «کاملا مات و مبهوت» شده بودند و او بعد از حرف زدن با آنها احساس کرده بود که به آنها «خیانت» کرده است.

وتلافر می‌گوید بعد از مرگ هورواث در سال ۲۰۱۴ به تعطیلات رفت: «آنجا بود که واقعاً تصمیم گرفتم این داستان باید تمام شود.»

وتلافر و هرگوت در ادامه به گفتگو در مورد کسانی می‌پردازند که نامشان در اعتراف دست‌نویس آمده است، اما بر اثر تزریق انسولین جان خود را از دست ندادند. این سالمندان ساکن مرکز Caressant Care و Telfer Place در شهر پاریس استان انتاریو بودند. وتلافر می‌گوید او را از طریق یک آژانس پرستاری به نام Life Guard به آن مرکز فرستادند. او همچنین هنگام کار در مرکز سلامت خانه‌ی سنت الیزابت، از بیماران آنجا نیز نگهداری کرده بود.

حالا دیگر زمان اعتراف است

وتلافر در طول مصاحبه توضیح می‌دهد که چطور در مورد این موضوع با دیگران سخن گفته بود.

او می‌گوید اولین کسی که موضوع را با او در میان گذاشت، دوست‌دختری بود که در آن زمان داشت. وتلافر می‌گوید: «او به من گفت دیگر این کار را تکرار نکنم، وگرنه من را تحویل پلیس می‌دهد.»

او می‌گوید بعد از مرگ هلن یانگ، نسبت به خودش احساس خشم پیدا کرد و نزد کشیش رفت: «او برایم دعا کرد و گفت هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد که من چنین آدمی باشم. همسرش هم آنجا بود و او هم برایم دعا کرد. آنها گفتند که این مرحمت خداست که من آنجا هستم، ولی اگر یک بار دیگر دست به چنین کاری بزنم، من را تحویل پلیس می‌دهند.»

او می‌گوید وقتی که به کشیش گفت که «من با تزریق دوز بالای انسولین جان مردم را می‌گرفتم» در خانه‌ی او بوده است. او می‌گوید اسم مشخصی را به کشیش نگفته بود و به یاد نمی‌آورد که در مورد تعداد قربانیان هم حرفی زده باشد. او می‌گوید ماجرا را به پنج یا شش نفر از دوستان دیگرش هم گفت و همچنین در دفترهای یادداشت خود موضوع را نوشت و در برخی وبسایت‌ها نیز پست‌هایی را در این ارتباط ارسال کرد. او می‌گوید هنگامی که برای مداوا در مرکز CAMH حضور داشت داستان را برای «یک نفر که دوست خودش می‌پنداشت» تعریف کرد و او هم با پلیس تماس گرفت تا مطمئن شود که ماجرا بررسی خواهد شد.

هرگوت سپس از وتلافر می‌پرسد که به نظر او چرا هیچ‌کس دیگری با پلیس تماس نگرفت؟

در پایان مصاحبه وتلافر به هرگوت می‌گوید که می‌خواهد به خانه‌اش برود، «شب را با خیالی آسوده بخوابد» تعطیلات روز شکرگزاری را در کنار خانواده‌اش بگذراند و در جلسات گروهی ترک اعتیاد Alcoholics Anonymous شرکت کند.

او همچنین می‌گوید که می‌خواهد به والدینش بگوید که چه اتفاقی افتاده است؛‌ والدینی که به گفته‌ی خودش با آنها رابطه‌ای «خیلی خیلی نزدیک» دارد: «پدر و مادرم با شنیدن این حرف‌ها، نابود می‌شوند.»

پیش از آنکه وتلافر به صورت مشروط آزاد شود، هرگوت به او می‌گوید که پلیس هرگز تا به حال چنین تحقیقاتی را تجربه نکرده است.

هرگوت می‌گوید: «تو در حق عده‌ای آدم بی‌گناه، کارهایی کرده‌ای.»

وتلافر پاسخ می‌دهد: «کاملا درست است.»

هرگوت می‌گوید: «مردم در موردت قضاوت خواهند کرد.»

وتلافر پاسخ می‌دهد: «خواهند گفت که من هیولا هستم.»

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟