دیدار با زنی که KIJIJI را پایه گذاشت
ژانت بنیستر یک دهه پیش در کانادا یکی از موفقترین برندهای اینترنتی را راهاندازی کرد. هنوز هم بسیاری از کاناداییها برای یافتن وسایل دست دوم، ماشین و حتی شغل به این سایت سر میزنند؛ کیجیجی مرکز نیازمندیهای آنلاین کاناداییهاست. خانم بنیستر این سایت را چگونه راهاندازی کرد؟ او در کودکی چه سرگذشتی داشت؟ او که حالا به کاناداییهای تازهکار کمک میکند تا مسیر موفقیت خود را بسازند، چه رویاهایی در سر دارد؟ پاسخ همه این سوالات را در این مطلب خواهید خواند.
این مطلب را در شماره جدید هفتهنامه چاپی آتش منتشر کردهایم.
فایل دانلود شماره ۲۳ هفتهنامه چاپی آتش
زمانی که ژانت بنیستر به دنبال شغلی در «سیلیکون ولی» میگشت باب کاگل سرمایهدار سرشناس استارتاپها را ملاقات کرد. باب به ژانت گفت او به اندازه کافی در زندگی شکست نخورده است: «من عقیده دارم افراد از شکستهایشان خیلی بیشتر از پیروزیهایشان درس میگیرند.»
خانم بنیستر پیش از این دیدار موفقیتهای خوبی به دست آورده بود؛ یک نوجوان ثروتمند سرمایهگذار اهل برمپتون انتاریو که شاگرد اول دانشگاه انتاریو شرقی در رشته MBA بود. او تا آن زمان برای شرکت «پی اند جی» کار کرده بود، به شرکت «مک کنسی» مشاوره میداد و دو بار برنده مسابقات کشوری ورزش سهگانه (دو، شنا، دوچرخهسواری) کانادا شده بود.
اما آن روزها بزرگترین موفقیت شغلی او هنوز اتفاق نیفتاده بود. در سال ۲۰۰۵ خانم بنیستر یکی از موفقترین برندهای اینترنتی کانادا را راهاندازی کرد: کیجیجی. این سایت حالا در مالکیت شرکت eBay است. خانم بنیستر از سه سال پیش که آنجا را ترک کرد، تجربیاتش را در اختیار شرکتهای مختلف گذاشته و اخیرا نیز به عنوان یک سرمایهگذار ریسکپذیر به افراد تازهکار کانادایی کمک میکند وارد بازار بشوند. خانم بنیستر با هیجان خاصی میگوید: «چه چیزی بهتر از دیدن موفقیت این افراد است؟»
سرمایهگذار پیشگام
این خانم ۴۴ ساله بسیار خونگرم، باانگیزه و پرانرژی است. او از خیلی جهات پیشگام است. یک خانم سرمایهگذار ارشد، پایهگذار یک تجارت آنلاین در کانادا و یکی از معدود افراد کانادایی که شغلش را در سیلیکونولی رها کرد تا به وطنش بازگردد. در عین حال وقتی از او به عنوان خالق کیجیجی صحبت میکنیم، خجالت میکشد، خیلی سریع تشکر کرده و موضوع را عوض میکند.
روزهای کودکی
خانم بنیستر تصمیم داشت مانند سه خواهر بزرگترش باشد اما راه خودش را در پیش بگیرد. مادرش که یک مشاور املاک بود فرزندانش را به حفظ استقلال تشویق میکرد. پدرش فروشنده دستگاههای کامپیوتری بود و از حمایت و عشقورزیدن به فرزندانش دریغ نمیکرد.
زمانی که دختران همسن و سال او در دنیای رمانهای «وی سی اندرو» و «آنی رایس» غرق بودند، بنیستر ۱۴ ساله زندگی نامه لی لاکوکا (مدیرعامل شرکت خودروسازی کرایسلر) را میخواند و احساس میکرد به یک تجربه کاری نیاز دارد. بنابراین پدرش به او کمک کرد تا یک بیزینسپلن در خصوص تولید کیک فنجانی بنویسد. او مواد اولیه را تهیه کرد، در خصوص چاشنیها تحقیق کرد و یاد گرفت که چگونه یک اظهارنامه مالیاتی بنویسد. پدر بنیستر یک سبد فلزی روی دوچرخهاش سوار کرد. این سبد به او کمک میکرد تا با دوچرخه کیکها را بفروشد.
تابستان سال بعد، او موفق شد ۱۵ فروشگاه را متقاعد کند که محصولاتش را بخرند. او ساعت یک بامداد از خواب بیدار میشد تا حدودا ۲۵ تا ۳۰ دوجین کیک بپزد و دقیقا راس ساعت هفت از آشپزخانه بیرون میآمد که کیکها را بچیند. پس از آن تابستان، خانم بسینگر نگران این بود که به ۲۰۰۰ دلار سود برنامهریزی شدهاش دست نیابد. بنابراین پخت کیکهای لیمویی را هم آغاز کرد و هدفش را ۲۰ درصد ارتقا داد. بعضی از مشتریها باز هم خواستار محصولات او بودند، اما تابستان رو به اتمام بود و کلاسهای درس پیش رو.
تجربیات ارزشمند کاری
خانم بنیستر در دانشگاه رشته تجارت را ادامه داد و سپس همکاریاش را با «پی اند جی» آغاز کرد. او بر برندهای پمپرز، کسکید و ویکس نظارت میکرد. پس از چهار سال، او تصمیم گرفت در آسیای جنوب شرقی نیز فعالیت کند و پس از بازگشتش در سال ۱۹۹۷ به مدت سه سال در «مککنسی» تورنتو مشغول به کار بود.
او در سال ۲۰۰۰ به یک شرکت رسانهای در بوستون ملحق شد و از فرصتهایی که در دره سیلیکون نصیبش شد نهایت بهره را برد. او در خصوص بزرگترین سرمایهگذاران منطقه که اهل خطر بودند تحقیق کرد؛ به خصوص در مورد آنهایی که گذشته مشابهی با او داشتند. در نهایت او با آقای کیگل (یک پیشکسوت و مشاور در زمینه کاری او) آشنا شد.
ورود به eBay
بنیستر میگوید: « با خودم گفتم بسیار خب، شاید این فرد با من شباهتی داشته باشد». پس از مدتی نامهنگاری با او، آقای کیگل که مدیر و حامی شرکت eBayبود موافقت کرد که با بنیستر ملاقات کند و به مدیرعامل اجرایی آن زمان یعنی مگ ویتمن پیشنهاد داد که با او تماس بگیرد. مدیرعامل نیز روز بعد با خانم بنیستر تماس گرفت.
خانم بنیستر در سال ۲۰۰۱ به شرکت «eBay» ملحق شد و فروش محدود و گزیده شرکت را به زمینه های مختلف مانند پوشاک، وسایل خانه، باغبانی و کتاب گسترش داد. او و تیمش فروش سالانه شرکت را سه برابر کردند و به فرصتهای تازه برای پیشرفت بیشتر دست یافتند. جان مکدونالد که در آن زمان با بنیستر کار میکرد و اکنون نیز از دوستان اوست، میگوید: «دنیا برای ما صدفی بود که مروارید تولید میکرد».
اما خانم بنیستر که به شدت دلتنگ خانواده و دوستانش شده بود، تصمیم گرفت به تورنتو بازگردد. شغل او در سال ۲۰۰۳ یعنی مدیریت وبسایت شرکت eBay یک پله پایین تر از جایگاه قبلی اش بود اما به قول خودش: «این بلیط بازگشت من به خانه بود».
آغاز کیجیجی
پس از بررسی عملکرد کانادایی ها، او به یک نتیجه عجیب رسید: «با اینکه میزان بازدید کاناداییها از وبسایت «eBay» مانند مشتریهای سایر بازارها بود، اما خرید آنها یک دوم میزان همیشگی بود.» بنیستر گمان میکرد بهجای وفق دادن کاناداییها با eBay بهتر است که eBay را با خواستههای مردم کانادا وفق دهد.
او میگوید: «کاناداییها زمان بسیار زیادی را در اینترنت صرف میکنند، اما ترجیح میدهند برای خرید به مغازه بروند». پیشنهاد او راهاندازی یک سایت تبلیغاتی در کانادا بود. پیش از این وبسایت تبلیغاتی آمریکایی کریگسلیست وجود داشت اما در کانادا عملکرد خوبی نداشت. در خصوص وبسایت eBay شک و تردید وجود داشت، اما خانم بنیستر مورد اعتماد بود. او منابع اندک اما آزادی زیادی داشت. به گفته خودش: «اگر قبلا در کالیفرنیا کار نکرده بودم و آن ارتباطات و اعتماد شخصی را نداشتم، فکر نمیکنم که میتوانستم کاری از پیش ببرم».
خانم بنیستر در سال ۲۰۰۵ وبسایت کیجیجی را در استان کبک به زبان فرانسه راهاندازی کرد. این در حالی بود که کوچکترین اثری از کریگسلیست در آن دیده نمیشد. نام وبسایت به زبان سواحلی و به معنای دهکده است. او تیم کوچکی تشکیل داد و قسمت اعظم کار را خودش برعهده گرفت. او حتی هزینه جملات کلیدی تبلیغات را نیز از جیب خود پرداخت کرد.
بنیستر ماه آوریل مرخصی زایمان گرفت و زمانی که در ماه نوامبر بازگشت، تجارتشان در سراسر کشور به خوبی در حال انجام بود. او کیجیجی را در بیش از ۳۰ کشور دنیا معرفی کرد. امروز کیجیجی کانادا، بزرگترین وبسایت تبلیغاتی این کشور است و ماهانه بیش از ۱۱ میلیون بازدیدکننده دارد.
خداحافظی با کیجیجی
در سال ۲۰۰۸ خانم بنیستر تصمیم گرفت از گروه کیجیجی بیرون بیاید و پیش از رفتن پسرش به مدرسه، وقتش را با او بگذراند. او میگوید: « واقعا عاشق کارم هستم. اما به پسرم نیز بسیار وابستهام و او برایم در اولویت است». بنیستر پس از شش ماه شروع به مشاوره دادن و انجام پروژه برای شرکتهایی مثل استارباکس، ایندیگو و آی ان جی دیرکت کرد. خودش میگوید: «متوجه شدم که دوست دارم به شرکتها کمک کنم».
خانم بنیستر یک قصهگوی پرهیجان است و تن صدای بالایی دارد: «گاهی پسر ده سالهام میگوید: مامان! آرامتر. خیلی بلند صحبت میکنی و من با خنده میگویم: وای! ببخشید اندی. خیلی هیجانزدهام».
پس از سه سال مشاوره، خانم بنیستر تصمیم گرفت تجربیات تازهای کسب کند. او به مدت دو سال مدیرعامل اجرایی شرکت رئال ونچرز واقع در شهر مونترال بود.
او میگوید: «تصورم این بود که همه فعالان صنعت سرمایهگذاری خطرپذیر، به نوعی سرسخت و بیرحم هستند. اما پس از صحبت با این افراد دریافتم که ارزشها و دیدگاه والایی نسبت به جهان دارند و هدف آنها حمایت از سرمایهگذار است».
خانم بنیستر در ماه سپتامبر به شرکت رئال ملحق شد و با سرمایه ۸۹ میلیون دلاری این شرکت، در ۱۰ پروژه سرمایهگذاری کرد که چهار پروژه آن در خصوص شرکتهای فناوری مالی است. رئال در سرمایهگذاریهای اول و دوم خود به ترتیب پنج میلیون و ۵۰ میلیون دلار درآمد کسب کرد.
یک ورزشکار سختکوش
به عنوان یک سرمایهدار اهل خطر، خانم بنیستر همان اصولی را بهکار میگیرد که به عنوان یک مدیر و ورزشکار از خود نشان داده است. او هر روز صبح قبل از ساعت پنج بیدار میشود، بین ۶۰ تا ۹۰ دقیقه ورزش میکند و به قول آران همیلتون: «ایمیل او اولین ایمیلی است که به دستم میرسد». آران همیلتون مدیرعامل اجرایی شرکت ونتژ آنالیتیک است؛ شرکتی که بنیستر در سال ۲۰۱۴ حدود ۱/۱ میلیون دلار سود برایش به ارمغان آورد.
خانم بنیستر خیلی زود از خود یک سرمایهگذار قوی، تحلیلگر و البته دلسوز ساخت. او یک مشاور همیشه در دسترس است.
پس از آنکه پارسال شرکت دریم پیمنتس (یکی از شرکتهای بنیستر) فرایند پرداخت دستی را برای خردهفروشان راهاندازی کرد، خانم بنیستر محصول را خریداری کرد و تراکنشی را برای نمونه انجام داد تا بتواند بازخوردی واقعی بگیرد.
برنت هو یونگ مدیرعامل اجرایی شرکت دریم میگوید: «بنیستر واقعا به تجارت و بیشتر از آن به کسی که با او کار میکند، اهمیت میدهد. او از شما سوالات سختی میپرسد، اما همزمان حمایتتان میکند».
هنگامی که پارسال همسر آقای یونگ بیمار شد، خانم بنیستر مرتبا جویای حال او و دختران کوچکشان بود. او این امکان را فراهم کرد که آقای یونگ زمان بیشتری را در کنار خانواده اش باشد. آقای یونگ میگوید: «لازم نبود این کار را انجام دهد. خیلی از افراد این کار را نمیکنند. اما او برخورد انسانیتری داشت».
خانم بنیستر میگوید: «من به معنای واقعی خوششانسم که توانستم با این افراد کار کنم. این وظیفه من است که به آنها کمک کنم تا در همه موارد موفق بشوند. حالا میخواهد باعث کثیف شدن دستانم شود یا باعث شود ساعتها به صحبتهایشان گوش دهم. در هر حال باز هم خوب است. هر کاری که به موفقیت آنها کمک کند انجام میدهم».