مطالبی در این باره

سایر مطالب آتش شماره ۲۷۹

  • آتش ۲۷۹؛ یک سال پس از آن پرواز بی بازگشت
  • یک سال گذشت؛ روایت دختر از پدری که مسافر پرواز بی‌بازگشت اوکراینی بود
  • پیش‌خرید کاندو برای این زوج شروعی بود تا یک خانه سه طبقه بخرند
  • واکسن کرونا در کانادا؛ نوبت شما کی خواهد شد؟
  • پرخواننده‌ترین مطالب آتش در سالی که گذشت
  • پدرام ناصح پدرام ناصح
    اخبارزندگی مهاجران

    یک سال گذشت؛ روایت دختر از پدری که مسافر پرواز بی‌بازگشت اوکراینی بود

    درست یک سال پیش، پرواز ۷۵۲ هواپیمای مسافربری اوکراین که از تهران به مقصد کی‌یف در حال پرواز بود، اندکی پس از برخاستن از فرودگاه هدف دو موشک قرار گرفت و سقوط کرد. همه ۱۷۶ سرنشین این پرواز جان خود را از دست دادند که بسیاری از آنها از اتباع کانادا بودند. یکی از مسافران این پرواز عسگر مهاجر تانزانیائی بود که ۵۰ سال پیش به کانادا مهاجرت کرده بود. ریحانه دختر عسگر روایت از دست دادن او را با نشریه کانادائی تورنتو لایف در میان می‌گذارد

    بهروز سامانی بهروز سامانی

    ۸ ژانویه سال گذشته پرواز ۷۵۲ هواپیمای مسافربری اوکراین که از تهران به مقصد کی‌یف در حال پرواز بود، اندکی پس از برخاستن از فرودگاه امام خمینی هدف دو موشک قرار گرفت و سقوط کرد. همه ۱۷۶ سرنشین این پرواز جان خود را از دست دادند که بسیاری از آنها از اتباع کانادا بودند.

    یکی از جانباختگان این هواپیما، Asgar Dhirani، مهاجر شیعه تانزانیایی بود که حدود ۵۰ سال از مهاجرت او به کانادا می‌گذشت.

    عسگر و همسرش پس از سفری که برای حج به عربستان داشتند، تصمیم گرفتند به سایر مسلمانان کانادا نیز فرصت بازدید از بقاع متبرکه را بدهند و به همین دلیل، در دهه ۱۹۹۰ شروع به برگزاری تورهای مذهبی کردند.

    عسگر از دسامبر ۲۰۱۹ تا ژانویه ۲۰۲۰ آخرین تور مذهبی خود را برگزار کرد، اما در بازگشت به کانادا هواپیمای حامل او هدف موشک قرار گرفت و از دنیا رفت.

    در این مطلب، روایت ریحانه دختر عسگر درباره شخصیت پدرش، فعالیت‌های او و سانحه سقوط هواپیما را می‌خوانید که با نشریه کانادائی تورنتو لایف در میان گذاشته است.

    آخرین باری که با پدرم حرف زدم، در حال سوار شدن به هواپیما از تهران به کیف بود.

    او و مادرم که هر دو مسلمان شیعه بودند، تورهای زیارتگاه‌های شیعه در ایران و عراق را مدیریت می‌کردند.

    آخرین باری که با پدرم حرف زدم به او گفتم که دوستش دارم

    وقتی پدرم از فرودگاه به من زنگ زد، من پسر ۱۱ ساله‌ام را برای تمرین فوتبال به Mississauga می‌بردم.

    هیچ چیز غیر‌معمولی در مکالمه وجود نداشت.

    من عضو خانواده‌ای هستم که با هم روابط صمیمی و نزدیک داریم، به‌طوری که من و پدرم روزی چهار یا پنج بار تلفنی با هم صحبت می‌کردیم.

    آخرین باری که با هم حرف زدیم به او گفتم که دوستش دارم.

    پدرم در تانزانیا متولد شد و در انگلستان با مادرم ازدواج کرد

    پدرم، Asgar Dhirani، در سال ۱۹۴۵ در دارالسلام، تانزانیا متولد شد.

    او آفریقای شرقی را ترک کرد تا در دانشگاه Aligarh Muslim University در هند در رشته حسابداری تحصیل کند. سپس برای شروع کار به انگلستان رفت.

    پدرم در انگلستان مادرم راضیه Razia را ملاقات کرد که از زادگاهش در Uganda به انگلستان مهاجرت کرده بود.

    در دهه ۱۹۷۰ ازدواج عاشقانه بین مسلمانان غیرمعمول بود. اما والدین من عاشق هم بودند و قبل از ازدواج، به‌مدت 6 هفته به‌طور مخفیانه با هم قرار می‌گذاشتند.

    وقتی پدر و مادرم به کانادا مهاجرت کردند و من در این کشور متولد شدم

    در سال ۱۹۷۲، برادرم Arif به دنیا آمد و والدینم تصمیم گرفتند فرزندشان را در کانادا بزرگ کنند. آنها کانادا را سرزمین فرصت‌ها می‌دانستند.

    در سال ۱۹۷۵ والدینم وارد تورنتو شدند و من دو سال بعد، در Scarborough متولد شدم.

    پدرم به‌عنوان حسابدار کار می‌کرد و اغلب برای کار به مسافرت می‌رفت.

    یادم می‌آید پشت پنجره منتظر بودم تا پدرم جمعه‌ها به خانه بیاید و بتوانم بیرون بدوم و به او سلام کنم.

    عشق به تاریخ و کتاب را از پدرم به ارث بردم

    پدرم عاشق مطالعه بود و بسیار مشتاقانه كتاب‌هایی را در مورد دین، سیاست و تاریخ مطالعه می‌کرد.

    معمولا هم مرا به چالش می‌کشید تا جایی که می‌توانم بخوانم. بنابراین، هر دوی‌مان یک کتاب را می‌خواندیم و سپس در مورد آن صحبت می‌کردیم.

    وقتی اینترنت آمد، دوستان و خانواده، پدرم را «گوگل» صدا می‌زدند، چون او در اینترنت دنبال هر واقعیت کوچکی می‌گشت.

    عشق او به تاریخ و کتاب به من هم به ارث رسیده، چون من در نهایت معلم علوم اجتماعی شدم.

    فعالیت‌های مذهبی و خیرخواهانه‌ای که پدرم انجام می‌داد

    ما در سال ۱۹۸۵ به Unionville نقل‌مکان کردیم و پدرم در جامعه محلی، به‌ویژه در مسجد فعال بود و در آنجا به‌عنوان خزانه‌دار، دبیر و معلم مدرسه یکشنبه فعالیت می‌کرد.

    او به سازماندهی بانک غذا نیز کمک می‌کرد و وقت و هزینه خود را داوطلبانه برای کمک به سایر خانواده‌های مهاجر برای مستقر شدن آنها صرف می‌نمود.

    وقتی والدینم شروع به برگزاری تورهای مذهبی کردند

    در دهه ۸۰ بود که والدین من برای سفر حج به عربستان سعودی رفتند. آنها می‌خواستند به سایر مسلمانان کانادا فرصت بازدید از همان بقاع متبرکه را بدهند. بنابراین، در دهه ۱۹۹۰ شروع به برگزاری تورهای مذهبی کردند.

    تلفنی که خبر سانحه هوایی را به من داد

    پدرم در آخرین لحظه تصمیم گرفت از دسامبر ۲۰۱۹ تا ژانویه ۲۰۲۰ به آخرین تور بپیوندد. بنابراین، نتوانست به پرواز مادرم به مقصد تورنتو برسد. پرواز مادرم در دبی توقف می‌کرد، در حالی که پرواز هواپیمایی اوکراین پدرم، از کیف عبور می‌کرد.

    هفت ساعت بعد از صحبت تلفنی با پدرم، در تختم دراز کشیده بودم که تلفنم زنگ خورد. برادرم بود.

    او از من پرسید که «شماره پرواز پدر چند بود؟» و توضیح داد که حادثه‌ای هوایی رخ داده است. فهمیدم پدرم را از دست داده‌ام.

    شوهرم مرا از خانه‌مان در میسی‌ساگا به خانه برادرم در ریچموندهیل رساند. وقتی همدیگر را دیدیم نتوانستیم جلوی اشک‌هایمان را بگیریم. هر دو گریه کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم.

    مادرم از دبی به تورنتو می‌آمد که خبر را به او دادیم

    مجبور شدیم به مادرمان که هنوز در پرواز از دبی به تورنتو بود، بگوییم چه اتفاقی افتاده است.

    پسرعمویم آمد و قرآن تلاوت کرد و ما به سمت Pearson Airport حرکت کردیم. مادرم در حال عبور از بخش گمرک بود که متوجه اتفاق شد. او تلفن خود را روشن کرد و سیل پیام‌ها را دید. وقتی به مسئولان گمرک رسید، پریشان به نظر می‌رسید و همان‌جا از حادثه اطلاع پیدا کرد. ما او را به خانه برادرم بردیم.

    مراسم یادبود بزرگی که مسجد برای پدرم برگزار کرد

    مسجد برای پدرم و مادر و دختری به نام‌های Afifa و Alina Tarbhai، که در گروه تور پدر و مادرم بودند، یک مراسم برگزار کرد. بیش از هزار نفر برای ادای احترام در مسجد حاضر شدند. افرادی که من آنها را نمی‌شناختم، اما پدرم به نوعی در زندگی آنها تاثیرگذار بود، برای تسلیت به من زنگ زدند.

    پدر 74 ساله من دو بچه و پنج نوه داشت و زندگی خوبی را پشت سر گذاشته بود.

    ملاقاتی که خانواده قربانیان پرواز با جاستین ترودو داشتند

    وقتی مراسم تمام شد نماینده محلی به ما گفت که جاستین ترودو نخست وزیر کانادا می‌خواهد با ما ملاقات کند. او با همه اعضای خانواده قربانیان پرواز ملاقات می‌کرد و بسیار صمیمی و دلسوز بود. ما حدود یک ساعت صحبت کردیم و ترودو مانع صحبت‌های ما نشد.

    پدرم بهترین دوست من بود، اما پس از فوتش متوجه شدم که هزاران دوست خوب داشته است. او دوست داشت نوه‌هایش را به بازی گلف ببرد و هر كاری كه انجام می‌داد، به تعالیم اسلام مانند احترام، مهربانی، تعلیم و تواضع ربط داشت.

    اگر بتوانم حتی به اندازه یک چهارم شبیه پدرم باشم، راضی هستم

    دلم برای روزی پنج بار صحبت کردن با پدرم تنگ می‌شود. دلم برای شنیدن صدای قدم‌هایش تنگ می‌شود. دلم برای او تنگ می‌شود که به من می‌گفت چگونه زندگی فروتنانه‌ای داشته باشم و در عین حال محکم و مهربان بمانم.

    اگر بتوانم حتی به اندازه یک چهارم شبیه او باشم، راضی هستم.

     

    [elfsight_pdf_embed id=”353″]

    [elfsight_pdf_embed id=”360″]

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دکمه بازگشت به بالا
    باز کردن چت
    1
    سلام به سایت آتش خوش آمدید
    پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟