مطالبی در این باره

سایر مطالب آتش شماره ۲۸۶

  • آتش ۲۸۶؛ کرونا چطور نگار را تشویق کرد تا بیزینس خود را شروع کند
  • تورنتو! من عاشق تو هستم، ولی زمان جدائی فرا رسیده است
  • دنبال خانه برای خریدن هستید؟ مواردی که باید اهمیت بدهید و مواردی که مهم نیست
  • می‌خواهید خانه‌تان را بفروشید؟ ۱۴ سوال که باید پیش از انتخاب مشاور از او بپرسید
  • اگر در تورنتو زندگی می‌کنید، این 13 اصطلاح عامیانه را باید بشناسید
  • پدرام ناصح پدرام ناصح
    اخبارهفت روز هفته

    تورنتو! من عاشق تو هستم، ولی زمان جدائی فرا رسیده است

    تامارا در سال ۲۰۰۶ از ساسکاچوان به تورنتو آمد تا یک دوره کارآموزی را بگذراند، اما ۱۴ سال در تورنتو ماندگار شد. حتی وقتی سه فرزندش را به دنیا آورد، مردم به او گوشزد می‌کردند که باید وقت بیشتری را با خانواده بگذراند، اما او ترجیح داد در سمت گزارشگر جنایی پربیننده‌ترین برنامه خبری کانادا مشغول به کار بماند و از طریق برنامه FaceTime با خانواده در ارتباط باشد، اما حالا اوضاع فرق کرده است

    بهروز سامانی بهروز سامانی

    تورنتو جاذبه‌های زیادی دارد که همه را عاشق خودش می‌کند و کمتر کسی هست که در این شهر زندگی کند و دلش بخواهد اینجا را ترک کند. همه معمولا عاشق زیبایی‌های تورنتو، سالن‌های سینما و تئاتر، رستوران‌ها و فستیوال‌های رنگارنگ آن می‌شوند و کمتر کسی به بخش‌های تاریک این شهر توجه می‌کند.

    این در حالی است که Tamara Cherry، خبرنگار، مجری شبکه‌های تلویزیونی، بنیانگذار Pickup Communications و نویسنده رمان All the Bumpy Pebbles که به موضوع قاچاق انسان در تورنتو می‌پردازد، روح انسانی این شهر را درک کرده و ماجراهای دردناکی در آن دیده است.

    حالا که او قرار است بعد از ۱۴ سال حضور در تورنتو، به ساسکاچوان نزد همسر و سه فرزندش برگردد، دلش برای تمام این زیبایی‌ها، خراش‌های روحی انسانی و حتی ناملایماتی که در این شهر دیده تنگ می‌شود.

    خواندن ماجرای زندگی این گزارشگر جنجالی حوزه جنایی و تصمیم او برای ترک تورنتو می‌تواند برای شما جذاب باشد.

    شیفت شب بود، ۱۴ سال و نیم پیش. جنجال اسکنرهای پلیس به اتاق خبر خالی ریخته شد و یک جرم پزشکی در لیست حوادث فعال در مقابل من ظاهر شد.

    با گروهبان 52 Division در اداره پلیس تورنتو تماس گرفتم.

    پرسیدم: «سلام. من تامارا چری از Toronto Star هستم. اتفاقی در Queens Kway افتاده است؟»

    خندید و گفت: «Queens Kway؟ نباید اهل این دور و بر باشید».

    تلفظ صحیح Queens Quay شاید کمترین درسی باشد که این ماه با خودم به ساسکاچوان برده‌ام، همراه همسرم و سه فرزندمان که حالا سنگین‌تر از آخرین باری هستند که در آنجا زندگی می‌کردم.

    برای یک دوره ۴ ماهه کارآموزی وارد تورنتو شدم، اما ۱۴ سال در این شهر ماندم

    وقتی در سال ۲۰۰۶ وارد تورنتو شدم، واقعا فکر می‌کردم که یک دوره کارآموزی ۴ ماهه را پشت سر می‌گذارم و به غرب برمی‌گردم. بعد قرارداد دیگری منعقد شد و بعد از آن، دو تای دیگر. بعد هم یک کار تمام وقت در Toronto Sun گرفتم.

    بعد هم ماجرای رقصیدن با دوستانم که دختر هستند در The Phoenix و مرد جوانی که با بی‌اعتنایی از میان جمع ما عبور می‌کرد و به کیف‌هایمان لگد می‌زد، پیش آمد.

    سپس در حین تمیز کردن آشفتگی‌های آنجا جرقه مکالمه زده شد، بعد هم داستان عاشقی پیش آمد و پس از آن هم عروسی برگزار شد.

    به‌عهده گرفتن مسئولیت گزارشگر جنایی در پربیننده‌ترین برنامه خبری کانادا مرا در تورنتو ماندگار کرد

    در نهایت، فرصتی به‌وجود آمد که به‌نظر می‌رسید می‌تواند مرا برای همیشه در این شهر نگه دارد.
    این فرصت، پذیرفتن مسئولیت یک گزارشگر جنایی افسانه‌ای در پربیننده‌ترین برنامه خبری کانادا بود.

    در این مدت ۳ فرزند به دنیا آوردم، اما از آنها دور بودم

    حتی زمانی که در انتظار به دنیا آمدن اولین فرزندم بودم و مردم شروع کردند به گفتن این حرف‌ها که «تو داری بچه‌دار می‌شوی و باید بیشتر در کنار خانواده باشی»، فکر می‌کردم که ما متفاوت خواهیم بود.

    قطعا دل‌هایمان تنگ خواهد شد، اما با دیدن یکدیگر و ویدیوکال در برنامه FaceTime تسکین پیدا می‌کنیم. بعد از آن هم بچه‌های دوم و سوم‌مان به دنیا آمدند.

    وقتی ایده تاسیس شرکتی برای کمک به قربانیان حوادث دلخراش عملی شد

    بعد از نزدیک به یک دهه حضور در تلویزیون، CTV News را ترک کردم و یک شرکت روابط عمومی راه انداختم که به قربانیان و بازماندگان حوادث دلخراش کمک می‌کند.

    این شرکت را تاسیس کردم تا بتوانم از هر جایی کار کنم به مردم در همه جا کمک کنم.

    بنابراین، حتی قبل از آنکه شیوع بیماری کرونا سبب تخلیه ساختمان‌های اداری شود، ایده‌ای که مدت‌ها بود در سرم می‌پیچید عملی شد. ایده من این بود که وقتی می‌توانیم از هر جایی کار کنیم (چون شوهرم هم طراح گرافیک است)، چرا به بچه‌های‌مان این امکان را ندهیم که با خاله‌زاده‌هایشان بزرگ شوند؟

    ساده‌ترین و سخت‌ترین تصمیم زندگی‌ام را گرفتم

    این ساده‌ترین و سخت‌ترین تصمیم زندگی‌ام بود. زیرا درست است که منافع زیادی مانند شام‌های خانوادگی پر شور، خوردن شراب در جکوزی خانه خواهرم، رانندگی به طرف کوه و غیره در این تصمیم وجود دارد، اما آیا قلبم برای تورنتو مچاله نخواهد شد؟ من عاشق تورنتو هستم و واقعا این شهر را دوست دارم.

    البته، وقتی از علاقه به تورنتو صحبت می‌کنم، در مورد Bay Street، سالن‌های سینما یا جشن‌هایی که هر سپتامبر برگزار می‌شود حرف نمی‌زنم. من از تنوع و ناملایمات و آزمایش روح انسانی صحبت می‌کنم که در بسیاری از نقاط این شهر زیبا یافت می‌شود.

    ماجراهای غم‌انگیز آدم‌های رنج‌کشیده‌ای که آنها را در تورنتو دیده بودم

    من آدم‌های زیادی در این شهر دیده‌ام. مانند مادر مجردی که برای تامین مخارج زندگی خود به سختی کار می‌کرد و حتی کسانی که پسرش با آنها معاشرت می‌کرد را نمی‌شناخت و نمی‌فهمید که چرا دستمالسر‌های گلدار آبی در حافظه‌اش مانده است.

    او فقط می‌دانست كه قلبش با گلوله‌های شلیك شده از یك اتومبیل به اتومبیل دیگر برای همیشه تکه‌تکه شده بود و غمی که بر دلش نشسته بود هرگز تسکین پیدا نمی‌کرد.

    زن جوانی که هنگام بازگو کردن ماجراهای دو سال و نیم برده جنسی بودن، بطری آب پلاستیکی را بین دستان خود مچاله کرد و دنیای تاسف‌آور قاچاق انسان را در روح من نقش زد.

    آن دختر ۵ ساله با باند روی شکم و جای زخم روی سینه‌اش، پیام خود را به هر کسی که به او شلیک کرد می‌رساند: «یک نفر در اندازه خودت را پیدا کن».

    بسیاری از بچه‌هایی که در مسیر رفتن به مدرسه از کنار من عبور کرده‌اند، با دیدن نوار‌های پلیس که اطراف پارکینگ‌ها، زمین‌های بازی و مکان‌هایی که انتظار می‌رود برای آنها امن باشد، مسیرهای معمول خود را تغییر می‌دادند.

    درس‌هایی که از داستان زندگی دردناک آدم‌ها آموختم

    البته، من از مناطق روشن‌تر تورنتو مانند رستوران‌ها، نمایش‌ها و فستیوال‌ها لذت برده‌ام و دوستان فوق‌العاده‌ای در این شهر داشتم که از من حمایت می‌کردند. با این حال، بیشترین تاثیر من از درس‌هایی است که از ماجراهای دردناک آموخته‌ام، از افرادی که مرا مجبور کردند در مورد معنای عاشق بودن، از دست دادن و ادامه دادن زندگی تامل کنم.

    تورنتو، من تو را دوست داشتم و گرچه تو را کاملا از دست نمی‌دهم، اما به‌زودی باید مدت زمان بیشتری را بدون تو زندگی کنم. فصل بعدی زندگی من نیز زیبا، اما دردناک خواهد بود.

     

    [elfsight_pdf_embed id=”418″]

    [elfsight_pdf_embed id=”425″]

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دکمه بازگشت به بالا
    باز کردن چت
    1
    سلام به سایت آتش خوش آمدید
    پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟