سلطانزاده؛ یادبود مردی که شادیهایمان را جاودانه میکرد
در واپسین روزهای ماه مارچ ۲۰۱۶، مردی از میان جامعه ایرانیتبارهای کانادا بار سفر بست که بسیاری در طول سه دهه گذشته، شادترین لحظههای زندگی خود را با او شریک بودند. زندهیاد سید علاءالدین سلطانزاده نخستین ایرانیتبار کانادا بود که در سال ۱۹۸۴ مجوز رسمی عقد و ازدواج در کانادا را کسب کرد و تا سالیان درازی انجام این وظیفه را ادامه داد. همه کسانی که او را میشناسند، ناخوداگاه زیباترین خاطرات خود را در مراسم شادی به یاد میآورند و این شاید بهترین یادگار او باشد.
این یادداشت، یادبودی است که به احترام او بهعنوان یکی از اعضای سرشناس جامعه ایرانیتبارهای کانادا نگاشته شده است.
زندهیاد سلطانزاده در ۲۴ اکتبر سال ۱۹۲۳ یا به عبارتی در چهارم آبان سال ۱۳۰۲ هجری شمسی در تهران، در خانوادهای اصالتا تهرانی چشم به جهان گشود که پدرش سید جواد سلطانالمحدثین یکی از بزرگان و وعاظ مشهور تهران بود و مادرش معصومه شعبانعلی زندی مشهور به عزتالشریعه یکی از نخستین مدارس تمام دخترانه ایران را در زمان رضا شاه مدیریت میکرد.
از دبستان تا دانشگاه
پرورش یافتن در چنین خانوادهای بود که او را از همان ابتدا به سوی کسب علم و دانش سوق داد و علاءالدین، دوران ابتدایی را در مدرسه فیروز بهرام و دوره متوسطه را در یکی از بهترین مدارس آن دوران یعنی شرف در امیریه تهران به پایان برد. او پدرش را زمانی که تنها ۱۲ سال داشت از دست داد. شهابالدین سلطانزاده، فرزند بزرگتر او میگوید: «او در جوانی ابتدا علاقه داشت رشته مهندسی بخواند اما سرانجام تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل، رشته ادبیات و حقوق را برگزیند. او یکی از نخستین دانشآموختگان رشته حقوق دانشگاه تهران بود و توانست در سال ۱۳۲۳ با لیسانس حقوق از این دانشگاه فارغالتحصیل شود.»
حقوقدان باتجریه
او ابتدا در بخش امور حقوقی شهرداری مشغول به کار شد و بعد از مدتی برای انجام ماموریت به شهرهای مختلف ایران میرفت و در نهایت به تهران بازگشت و دفتر حقوقی و وکالت خود را در منطقه امیریه تهران تاسیس کرد و عمده فعالیت خود را بر روی تهیه اساسنامه شرکتهای بزرگ متمرکز کرد، البته در زمینههای دیگر حقوقی نیز فعالیت داشت. همین دوران بود که مادرش هم در گذشت. شهابالدین در این باره میگوید:«مادرش از او یک خواسته داشت و آن هم این بود که او را به سفر مکه بفرستد. پدرم این کار را برای او کرد و مادرش پس از برگشتن از حج از دنیا رفت.» بهاین ترتیب معصومه عزت الشریعه در بیست و پنجم بهمن ۱۳۲۹ در سن پنجاه و نه سالگی بدرود حیات گفت.
ازدواج و تشکیل خانواده
زندهیاد سلطانزاده در سال ۱۳۳۸ با دختر دایی خود خانم فریده اطمینان ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار پسر به نامهای شهابالدین، نظامالدین، بهاءالدین و امیر حسین بود. البته همه آنها پیشوند امیر را در اسم رسمی خود دارند ولی دیگران به همین نامها آنها را میشناسند. شهاب میگوید: «دغدغه او بیش از هر چیز این بود که ما خوب درس بخوانیم. همه ما در بهترین مدارس تحصیل کردیم. خود او نیز همیشه دنبال فراگیری بود. پدرم علاوه بر آلمانی، روسی و فرانسوی، در دهه پنجم زندگی خود شروع به فراگیری زبان انگلیسی کرد. او هوش زبانی بالایی داشت. گیلکی و آذری را نیز در محیط یاد گرفته بود. او اهل شعر و کتاب بود و به غیر از صدها کتاب حقوقی که به خوبی آنها را خوانده بود، به اشعار شاعرانی چون مولانا نیز تسلط کافی داشت. پدرم عاشق طبیعت بود. او دوست داشت در خانه شمالمان بنشیند و در حالی که رادیو روشن است کتاب بخواند و از دیدن مناظر طبیعی لذت ببرد.»
سالهای مهاجرت
فرزندان زندهیاد سلطانزاده بهتدریج از سال ۱۹۷۶ برای ادامه تحصیل از ایران به انگلیس رفتند و پدر و مادر نیز پس از انقلاب در سال ۱۹۸۰ از ایران به انگلیس رفتند و تا سال ۱۹۸۲ همراه خانواده در همین کشور ماندند. بهگفته شهابالدین آنها اگر میخواستند در انگلیس یا اروپا بمانند باید پناهنده میشدند و پدر سخت با پناهنگی مخالف بود. به همین دلیل تصمیم گرفتند برای مهاجرت به کانادا اقدام کنند که در نتیجه در سال ۱۹۸۲ به تورنتو آمدند و بهاین ترتیب فصل جدیدی در زندگی زندهیاد سلطانزاده گشوده شد.
زندهیاد سلطانزاده در بدو ورود برای اینکه بهخاطر فرزندانش به دانشگاه تورنتو نزدیک باشند، تقاطع خیابان Bay و Wellesley را برای سکونت برگزید، اما پس از مدتی از فضای داونتاون تورنتو دلزده شد و برای اینکه در محیطی آرامتر زندگی کند به Stouffville نقل مکان کرد که هنوز هم محل اسکان خانواده آنهاست.
ورود به فعالیت در جامعه ایرانی
شهاب میگوید: «پدرم از همان ابتدای ورود به کانادا میخواست کار مفیدی انجام دهد و بههمین خاطر در تهیه اساسنامه چند انجمن ایرانی نقش موثر داشت.» زندهیاد سلطانزاده سپس همراه گروهی از همکاران خود، دفتری حقوقی را به نام «شورا» تاسیس کرد و از همان سالها امور حقوقی و قانونی ایرانیان را انجام میداد. پسر ارشد او میگوید: «پدرم یکی دو بار به مراسم عروسی خانوادههای ایرانی دعوت شد و نکتهای که توجهش را جلب کرد این بود که عاقد، فردی از کشور پاکستان است. راستش به غیرت پدرم برخورده بود که چرا یک ایرانی برای مراسم عقد ایرانی، خطبه نمیخواند.»
نخستین عاقد ایرانیتبار در کانادا
همین موضوع انگیزهای شد که زندهیاد سلطانزاده به دنبال کسب مجوز از سوی دولت کانادا برود.
بهگفته شهاب، او نخستین ایرانیتباری بود که توانست در سال ۱۹۸۴ هم مجوز خواندن خطبه عقد و هم مجوز ثبت رسمی ازدواج را در کانادا کسب کند و کم کم جامعه ایرانی از دهه هشتاد میلادی او را برای انجام این کار به مراسم خود دعوت میکرد؛ حالا جامعه ایرانی کانادا یک عاقد ایرانی داشت که رسم و رسوم مراسم ایرانی را به خوبی میدانست و البته، بهگفته پسرش، با دقت و حوصلهای مثالزدنی این کار را به بهترین شکل انجام میداد.
همه او را دوست داشتند
زندهیاد سلطانزاده علاوه بر همسر و فرزندانش، علاقه خاصی هم بهسایر اعضای خانوادهاش داشت و به گفته پسرش، درست شش ماه پیش از درگذشتش زمانی که باخبر شد تنها خواهرش در ایران در بیمارستان بستری است با آن سن و سال به ایران رفت و شش ماه هم پیش خواهرش ماند تا او از بیمارستان مرخص شود.
شهاب پسر یزرگ او میگوید: «کلام او بسیار گیرا بود و وقتی برای جمعی صحبت میکرد، همه حواسها به او بود. او ابتدا درباره تک تک نمادهای سفره عقد صحبت میکرد تا همه حاضران با فلسفه جایی که در آن هستند آشنا شوند و سپس مراسم را برگزار میکرد. زندهیاد پدرم در علم و دانش، زبانزد بود. با او میتوانستید ساعتها درباره مسايل مختلف صحبت کنید و خسته نشوید. پدرم حافظه خوبی داشت. او عاشق ایران بود و به ما یاد داد عاشق ایران باشیم، ضمن اینکه یکی از مهربانترین افراد برای اعضای خانواده بود و همه ما را بسیار دوست میداشت. او هنوز هم درون ما وجود دارد و هر وقت برای تصمیمی سر دو راهی قرار میگیریم به خودمان مراجعه میکنیم و او را آنجا مییابیم. حضور او به ما کمک میکند راه را پیدا کنیم. همان کاری که سالها برای مردم انجام داد و هر کسی پیش او میرفت، دست خالی از پیش او برنمیگشت. پدرم برای هر کسی یک نصیحت خوب داشت.»
زندهیاد سلطانزاده در شرایطی ماههای پایانی زندگی خود را سپری میکرد که به نوشتن اشعار خود و همچنین زندگینامهاش مشغول بود. سیدعلاءالدین سلطانزاده در تاریخ ۲۵ مارچ ۲۰۱۶ چشم از جهان فروبست و جامعه ایرانیان کانادا مردی را از دست داد که شریک بهترین لحظههای زندگی آنها بود و یاد شیرینش، یادگار ارزشمندی برای همه آنهایی است که او را میشناختند.