پدرام ناصح پدرام ناصح
زندگی در کانادامهاجرت

از آتش دمشق تا آتش آلبرتا؛ این زن پناهنده سوری با دو بچه و مادرش، نگران آینده است

بهروز سامانی بهروز سامانی

انگار هنوز قرار نیست زندگی، به این مادر سوری، روی خوش نشان دهد. خانم رولا لبک، همراه مادر و دو کودک خود، راهی دشوار را طی کرده است؛ از ویرانه‌های سوریه گریخته، در عربستان و ترکیه آواره بوده و بالاخره دو ماه پیش با تلاش برادرش به فورت‌مک‌موری آمده است. آتش اما تر و خشک را با هم می‌سوزاند. این روزها فورت‌مک‌موری در آتش است و بیش از ۸۰ هزار نفر از ساکنانش، روانه کمپ‌های موقت و هتل‌ها شده‌اند. خانم رولا لبک، همراه مادرش خانم وداده و فرزندانش طلا و هشام حالا بیم از دست دادن زندگی‌شان را دارند. آنها از سویی دیگر امیدوارند به فورت‌مک‌موری بازگردند و بتوانند زندگی را دوباره از سر بگیرند؛ شهری که آتش آن هنوز خاموش نشده است.

زندگی رولا لبک و خانواده‌اش مدت‌هاست در آشوب می‌گذرد. آنها بعد از فرار از سوریه در ۲۰۱۱ و سرگردانی در کشورهای اطراف، بالاخره دو ماه پیش به کانادا رسیدند؛ جایی که فکر کردند امن است و می‌توانند در فورت‌مک‌موری زندگی‌شان را از نو بسازند. اما شعله‌های خشمگین آتش،  خانم لبک، دو کودک و مادرش را از آپارتمان‌شان بیرون راند. این بی‌خانمانی دوباره، ضربه روحی سنگینی برای این خانواده بود؛ آنها سخت نگران آینده‌اند.

نمی‌دانم به خانواده‌ام چه بگویم

خانم لبک که هنوز انگلیسی را روان حرف نمی‌زند می‌گوید: «بچه‌هایم و مادرم می‌گویند «حالا باید چکار کنیم؟ تو به ما گفتی اینجا زندگی می‌کنیم، با شادی زندگی می‌کنیم. چرا این اتفاق برای ما افتاد؟» خیلی بد است. من هیچ جوابی برایشان ندارم.»

این خانواده شاهد صحنه‌های وحشتناکی در فورت‌مک‌موری بودند. دود و آتش، خاطرات بمباران‌های دمشق را برایشان زنده کرد؛ آتشی که زبانه‌های آن به آسمان می‌رفت، باران خاکستری که از آسمان می‌بارید و بوی دودی که در هوا موج می‌زد.

هنگامی که «طلا» ۱۵ ساله و «هشام» ۱۳ ساله به یک اردوگاه اسکان موقت در شمال فورت‌مک‌موری رسیدند، ردیف‌های رختخواب‌ها آنها را به یاد اردوگاه‌های پناهندگان انداخت و ناخوداگاه اشک‌شان را سرازیر کرد.

این سرپناه پر بود و برای این خانواده جایی نداشت. بنابراین آنها را به ادمونتون بردند. صلیب سرخ در ادمونتون آنها را در یک هتل اسکان داد. در هتل، خانواده برادر لبک نیز به آنها اضافه شده است.

وداده، مادر ۶۷ ساله خانم لبک، بر روی ویلچر می‌نشیند و برای رفتن به حمام و دستشویی نیاز به کمک دارد. آنها تقریباً هیچ چیزی ندارند. خانم لبک قبل از فرار با عجله مقداری خوراکی و یک دست لباس اضافه برای هرکدام آماده کرده بود، اما آنها پاسپورت و تمام مدارک هویتی خود را جا گذاشته‌اند. بدتر از همه آنکه زمان اقامتشان در هتل به زودی به پایان می‌رسد و خانم لبک نمی‌داند باید به کجا بروند.

زنی که نگران آینده بچه‌هاست

لبک ناامیدانه می‌گوید: «کجا برویم؟ کجا بمانیم؟ من باید از سه نفر مراقبت کنم، اما نمی‌دانم باید برای آنها چه کار کنم.»

البته خانم لبک با یک سازمان غیردولتی که به پناهجویان کمک می‌کند تماس گرفته و از آنها یک محل اسکان موقت خواسته است.

او امیدوار است این مشکلات حل شود اما این زن ۴۱ ساله، حالا دغدغه‌های بزرگ‌تری دارد.

روزهای خوش در فورت‌مک‌موری

پیش از آن‌که شعله‌های آتش در فورت‌مک‌موری استان آلبرتا، زندگی‌ خانم لبک را زیر و رو کند، او در حال خو گرفتن به زندگی تازه بود. آنها به آپارتمانی جدید نقل مکان کرده‌ بودند، جاهای مختلف شهر را یاد گرفته بودند و با انسان‌های مهربان زیادی آشنا شده بودند. در فورت‌مک‌موری، بچه‌هایش به مدرسه می‌رفتند و شروع خوبی داشتند. خانم لبک هم در یک کالج محلی، کلاس‌های زبان انگلیسی‌اش را شروع کرده بود و همزمان با فرستادن رزومه‌اش امیدوار بود در یک مرکز مراقبت از بچه‌ها کاری پیدا کند. زندگی نسبت به زمانی که در عربستان و ترکیه بودند بسیار بهتر بود.

آینده نامعلوم پیش روی آنهاست

به نظر می‌رسد آپارتمان‌ آنها سالم مانده باشد. لااقل شنیده‌ها که این‌طور می‌گوید. اما مشکل اینجاست که هنوز کسی نمی‌داند، فورت مک‌موری تا چه حد زیادی آسیب دیده است. خانم لبک امیدوار است این شهر بتواند ثبات و امنیتی را که این خانواده برای مرهم گذاشتن بر زخم‌های خود به آن نیاز دارد، فراهم کند. او البته از اینکه بچه‌هایش نمی‌توانند به مدرسه بروند بسیار ناراحت است؛ به‌خصوص طلا که کلاس نهم است. خانم لبک می‌گوید: «نگرانم. واقعاً به‌خاطر همه چیز نگرانم.»

خانم لبک نمی‌خواهد در ادمونتون سکونت کند زیرا هیچکس را نمی‌شناسد و شهر بزرگتر از آن است که بتواند به تنهایی از عهده زندگی در آن برآید. خانواده آنها به عنوان پناه‌جویانی با حمایت خصوصی به کانادا آمدند. فهد لبک، برادر خانم لبک، که حدود ده سال است در فورت مک‌موری زندگی می‌کند آنها را به این شهر منتقل کرد.

خانم لبک می‌گوید: «برادرم برای من همه چیز فراهم کرد، اما نمی‌توانم به او بگویم خانه دیگری یا مبلمان دیگری برایم تهیه کند. نمی‌توانم به او بگویم «خیلی خب، از نو دوباره همه چیز برای من فراهم کن.» برای او کار خیلی سختی است، خیلی سخت.»

خانم لبک، که از پدر بچه‌هایش جدا شده و از سرنوشت او خبر ندارد، در فکر آن است که به وینزور در انتاریو برود؛ جایی که خواهرش از حدود یک ماه پیش آنجاست. خانم لبک می‌گوید خواهرش بچه‌هایی همسن پسر و دختر او دارد و احساس می‌کند بودن بچه‌ها در کنار هم به بهبود وضعیت روحی آنها کمک خواهد کرد. گرچه خانم لبک توانایی مالی سکونت در آنجا را ندارد.

`او می‌گوید: «بچه‌ها به من گفتند ما را به آنجا ببر، آنجا امن است، می‌توانیم آنجا زندگی خوبی داشته باشیم. اما من در جواب گفتم نمی‌توانم، باید از دولت کمک بخواهم، آنجا کسی نمی‌تواند از ما حمایت کند و دست ما را بگیرد.»

خانم لبک در حالی‌که در تلاش است جایی موقت برای اسکان خانواده‌اش در ادمونتون پیدا کند، به این فکر می‌کند که احتمالا مجبور خواهد بود، در کنار بقیه ساکنان شهر، زندگی‌اش را دوباره در فورت مک‌موری بسازد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟