افسانههایی که نباید درباره کانادا باور کنید
فهرست مطالب
شماره ۹۵ هفتهنامه آتش را از اینجا دانلود کنید.
یکصدوپنجاهمین سالگرد تشکیل کنفدراسیون کانادا در روز اول جولای، مسلماً دستاورد قابل توجهی به شمار میآید. این کنفدراسیون در سال ۱۸۶۷ بستری برای کانادای مدرن فراهم کرد و ضمن متحد ساختن مستعمرهنشینهای مختلف، سیستم فدرالیسم را به عنوان شیوهی حکومت تثبیت کرد.
گسترش کانادا از اقیانوس تا اقیانوس، این کشور را به دومین واحد سیاسی بزرگ جهان تبدیل کرد و موجب شد که نسلهای آینده میراثدار ثروت عظیمی از تنوع و زیبایی جغرافیایی، مناطق و مردمان منحصربهفرد و منابع بیکران طبیعی شوند.
این دستاورد بزرگ از همان روز نخست مورد ستایش قرار داشته است، اما در طی این مسیر برخی افسانهها نیز سر بر آوردهاند. این نوشته میتواند راهنمای مفیدی برای جدا کردن حقیقت از افسانه در مورد کنفدراسیون کانادا باشد.
۱- سن واقعی کانادا
اغلب گفته میشود که کانادا در سال ۱۸۶۷ بنیان نهاده شده است و ما امسال یکصدوپنجاهمین سالگرد آن را جشن میگیریم. اما «کانادا» در واقع به صورت رسمی در ۲۶ دسامبر سال ۱۷۹۱ بنیان گذاشته شد؛ یعنی زمانی که به موجب یک مصوبهی قانون اساسی، استان کبک به دو بخشِ Upper Canada و Lower Canada تقسیم شد. به این ترتیب، کانادای اولیه امسال ۲۲۶ ساله میشود.
هنگامی که در سال ۱۸۶۷ استان متحد کانادا، نیو برانزویک و نووا اسکوشیا به یکدیگر پیوستند، نام بزرگترین مستعمرهنشین یعنی «کانادا» را برای خود برگزیدند و آن را دومینیون نام نهادند تا با استان کانادا اشتباه نشود.
بنابراین، دومینیون ۱۵۰ سال دارد، اما کانادا بسیار کهنسالتر است و سردرگمی دربارهی این نام چیزی است که مدتها بعد دربارهی کانادا اتفاق افتاده است.
۲- یک کشور و یک ملت؟
یک افسانهی پرطرفدار آن است که کانادا در اول جولای ۱۸۶۷ تبدیل به یک کشور و یک ملت شد. اما کشور عبارت از سرزمینی است که حاکمیت و استقلال آن از سوی سایر کشورها به رسمیت شناخته شده باشد. کانادا تنها زمانی این ویژگی را یافت که در سال ۱۹۳۱ بریتانیا استقلال آن را به رسمیت شناخت. ملت به گروهی از مردم گفته میشود که بر اساس چیزهایی مانند تاریخ، فرهنگ، ارزشها، زبان و دین مشترک، در میان آنها حسی از هویت به وجود آمده باشد. در سال ۱۸۶۷، کاناداییهای فرانسوی، آکادیاییها و دهها گروه از بومیان در چنین تعریفی میگنجیدند، همینطور ایرلندیها، انگلیسیها و اسکاتلندیها. تا نیمهی قرن بیستم سه گروه آخر به اندازه کافی یکدست شده بودند که بتوان آنها را کانادایی خواند، اما ساکنان استان کبک خود را بخشی از این ملت به شمار نمیآوردند، همانطور که بومیها و اینویتها هنوز بیرون از این معادله قرار داشتند.
۳- مکدونالد مخالف فدرالیسم
حالا که بر اساس افسانههای آمریکایی، جورج واشینگتن، رئیسجمهور ایالات متحده میتوانست روی آب راه برود، بنابراین سر جان اِی مکدونالد هم باید در کانادا به مقامی نزدیک به خدایی برکشیده میشد.
او احتمالاً بزرگترین و مهمترین نخستوزیر ما بوده است، اما او فقط یکی از سه معمار اصلی کنفدراسیون بود. جورج براون و جورج اتین کارتیه رهبران بزرگترین احزاب بودند و موافقتنامهی بین آنها بود که به منجر به تشکیل نظام فدرالیستی در کانادا شد؛ چیزی که مکدونالد در دوران زمامداری خود به شکل ناموفقی به مقابله با آن برخاست. او سیستمی متمرکز را ترجیح میداد که در آن، قدرت در اختیار حکومت مرکزی باشد.
در واقع مکدونالد نقش چشمگیر خود را در سرنوشت کانادا بعدها ایفا کرد؛ هنگامی که سیستم کنفدراسیون را عملی ساخت، آن را تا سواحل اقیانوس اطلس گسترش داد و سه استان مانیتوبا، بریتیشکلمبیا و جزیرهی پرنس ادواردز را به کانادا اضافه کرد.
۴- آیا کبک استانی است مانند بقیه؟
واقعاً اینطور فکر میکنید؟ بعد از جنگ جهانی دوم، این سخن فراگیر شد که استان کبک با وجود تمایزات فرهنگی، از لحاظ سیاسی و قانون اساسی استانی است مانند بقیهی استانهای کشور.
اما واقعیت این است که بر اساس قانون British North America Act، استان کبک از برخی لحاظ موقعیت متفاوتی دارد. قوانین مدنی، بهداشت، رفاه و آموزش بر عهدهی دولت استانی گذاشته شد تا کبک بتواند به طور مستقل به این موضوعات بپردازد؛ که باید گفت در طول یکصد و پنجاه سال گذشته توانسته با سربلندی و جسارت از عهدهی این کار برآمده است.
این تمهیدات موجب شد که کبک روی زبان و فرهنگ خود کنترل داشته باشد. به تفاوتهای دیگری نیز میتوان اشاره کرد؛ مانند وجود مجلس ملی کبک.
۵- آیا قدرت در دست اتاواست؟
شاید مهمترین افسانه دربارهی کانادا این باشد که دولت مرکزی مهمترین وظایف را بر عهده داشته و دارد و بنابراین نسبت به دولتهای استانی از یک نوع برتری برخوردار است.
البته روشن است که دولت مرکزی کارهای عظیمی را به انجام رسانده است، اما آنچه زندگی روزمرهی شهروندان را تحت تأثیر قرار میدهد و همچنین برخی از عمدهترین مسائل اقتصادی مانند منابع طبیعی، در حوزهی مسئولیتهای دولت استانی قرار میگیرد.
شاید معیار واقعی تشخیص اهمیت نسبی دولتهای فدرال و استانی در این نکته نهفته باشد که از زمان جنگ جهانی اول، دولت فدرال بیوقفه و سرسختانه کوشیده است تا روی مسئولیتهای استانی تأثیر بگذارد. شاید به اندازه عمر کنفدراسیون، جنگ قدرت حاصل از این کشمکشها احتمالاً برای یک قرن و نیم آینده نیز ادامه داشته باشد.