چه کسی باور میکرد که این زن خودش مادر ۷۸ سالهاش را کشته باشد
او بر روی خانه مادرش وام دومی گرفته بود و مبلغ کلانی هم از حساب پسانداز سرمایهگذاری والدینش برداشته بود تا با این پولها عطش خود را برای قمار سیراب کند
روزی که لیزا در برابر خبرنگاران در ایستگاه پلیس با اشک و بغض گلایه کرد که چرا پلیس پس از چهار ماه هنوز نتوانسته قاتل مادرش را پیدا کند، همه کسانی که اخبار را دنبال میکردند دچار اندوه شدند. اشکهای لیزا لحظهای قطع نمیشد.
در همان روز پلیس توضیح داد که همه تلاشها برای یافتن قاتل این پیرزن ۷۸ ساله به در بسته خورده است.
چهار ماه پیشتر خانم ایرنه کارتر در خانهاش با چاقو به قتل رسیده بود. پلیس تا آن روز نتوانسته بود هیچ نشانی از قاتل پیدا کند.
درست دو هفته پس از این مصاحبه خبری بود که پلیس اعلام کرد قاتل را بازداشت کرده است. قاتل شخصی بود که هیچکس حتی فکرش را هم نمیکرد. لیزا دختر سوگوار مادر.
خانم ایرنه کارتر سال ۲۰۰۹ دچار یک اسکیزوفرنی دیر هنگام شد و از آن زمان تحت معالجه قرار گرفت. سال ۲۰۱۷ که اپیزود دوم اسکیزوفرنی اتفاق افتاد، لیزا از او یک وکالتنامه تامالختیار گرفت که بتواند مسائل مالی او را مدیریت کند.
سوءظن مددکران به دختر خانم کارتر
در تمام این مدت مددکاران اجتماعی به خانه پیرزن میرفتند و هم به او کمک میکردند و هم او را برای ویزیتهای دکتر میبردند. در ماههای آخر بود که آنها متوجه شده بودند لیزا گواهینامه و کارتهای بانک مادرش را برداشته، نامههای مادرش را ترتیبی داده تا به خانه او برود و در نهایت هم ماشینهای او را فروخته است. مددکاران کوشیدند تا با لیزا در این باره صحبت کنند ولی او عصبانی شد و بسیار بد با آنان برخورد کرد. بعدا معلوم شد که او حتی مبلغ کلانی را از حساب پسانداز سرمایهگذاری والدینش خالی کرده بود. بعدها معلوم شد که او همه این پولها را برداشته بود تا با آنها عطش قمار خود را سیراب کند.
مددکاران اجتماعی که متوجه این مسائل شده بودند، فرم سوءاستفاده از سالمندان را امضا کردند اما خانم کارتر حاضر نشد در این باره صحبت کند و میگفت این مساله رابطه میان او و دخترش را از این که هست بدتر میکند.
آن روز پرکابوس در خانه مادر چه گذشت؟
روز ۱۳ ژانویه ۲۰۱۶ بود که خانم کارتر تلفنی از شرکت بیمه مربوط به وام مسکن دریافت میکند و متوجه میشود که دخترش وام دومی روی خانه گرفته است، به مبلغ ۱۰۰ هزار دلار. مادر عصبانی میشود و با لیزا تماس میگیرد و آنها پشت تلفن کلی با هم جر و بحث میکنند. ساعتی بعد لیزا ۲۰۰ کیلومتر از کلگری رانندگی کرد تا به منزل مادرش در شهر Lethbridge در جنوب آلبرتا و در نزدیکی مرز با آمریکا برود.
اعترافات لیزا نشان میدهد که آنها در آن روز با هم جر و بحث میکنند. مادرش او را دختری وحشتناک میخواند که ای کاش مرده بود. در این زمان مادر کاردی را بر میدارد و لیزا را تهدید میکند که از خانهاش بیرون برود. لیزا کارد را از دست مادرش میگیرد و بیشتر از ۱۲ ضربه به او میزند و سپس او را به پایین پلهها میکشاند. او که میبیند مادرش هنوز زنده است، سر او را چندین بار به کف اتاق میکوبد تا اینکه سرانجام از حرکت میایستد. لیزا سپس همهی دوشاخههای تلفن را میکشد تا مادرش اگر نمرده باشد، نتواند با کسی برای کمک تماس بگیرد. بعد هم همه آثار خود را از همه جا پاک میکند و میرود.
داروین راس دادستان میگوید: «هنگامی که پزشک قانونی قتل را با عبارات افراطی و مخرب توصیف میکند، آن وقت شما دیگر هیچوقت نمیخواهید و نمیتوانید عکسهای آن را ببینید یا توصیفاتاش را بشنوید.»
چند روز بعد لیزا از شوهرش میخواهد که با مادر او تماس بگیرد و حالش را بپرسد. وقتی تلفن پاسخ داده نمیشود آنها به شهر و خانهی مادر میروند و پلیس را خبر میکنند.
دختر پیگیر پرونده قتل مادر است
اینکه دختری از مرگ مادرش، آن هم به این شکل شنیع و بیرحمانه، پریشانخاطر باشد و با جدیت پیگیری کند، امریست طبیعی. لیزا هم از کلگری مدام پرونده را دنبال میکرد.
قاضی دادگاه در حکم لیزا نوشته است که او تلاشهای فراوانی برای پوشاندن جنایت خود انجام داده است؛ او در این بازی انگشت اتهام را به سوی دیگران گرفت، داستانهای ماهرانهای بافت و حتی تلاش میکرد تا اعضای خانوادهی خود را وادار کند که به پلیس دروغ بگویند.
جایزه اسکار را به دختر خالهام بدهید که این طور نقش بازی میکند
رنی بارتون، خواهرزاده کارتر در بیانیه دادخواهی خود که در دادگاه خواند، مرگ خالهاش را یک شوک بزرگ خواند و ماههای پس از آن واقعه را «اغتشاشی عاطفی» نامید. او پیگیری مصرانه لیزا برای یافتن قاتل را یک بازیگریِ فریبکارانه توصیف کرد و گفت که دختر خالهاش شایستهی دریافت جایزهی اسکار است.
شاید اشاره این دختر خاله به مصاحبه لیزا با خبرنگاران بود که با اشک و بغض و آه از روزهایی گفت که دیگر مادر در کنار او نیست: «این نخستین بار است که من در روز مادر برای مادر دسته گل یا کارت نمیفرستم، در باغ زیبای او قدم نمیزنم و در کنار او خانواده چنین روزی را گرامی نمیداریم.»
لیزا با گریه ادامه داد: «خانواده و دوستان ما این چند ماه را با اندوه، ناباوری، نگرانی و عصبانیت گذراندهاند، بهخاطر مرگ ناگهانی و بیرحمانه مادرم.» او با اشک از همه خواهش کرد تا اگر اطلاعی از این جریان دارند جلو بیایند و به پلیس کمک کنند. این مصاحبه در روز ۷ اپریل ۲۰۱۶ در پلیس کلگری انجام شد.
دو هفته پس از آن نمایش اشکآلود
درست ۱۵ روز بعد یعنی ۲۲ اپریل بود که پلیس اعلام کرد قاتل را شناخته و دستگیر کرده است، قاتل کسی نبود جز لیزا.
پلیس کلگری همان روز لیزا را برای پرسش و پاسخ فرا خوانده بود و همان روز هم او را بازداشت کرده بود. او ابتدا همه چیز را انکار میکرده، اما پلیس به او میگوید که اثر انگشت او بر یک لکه خونی در گوشهای که دیده نمیشده پیدا شده است. لیزا چند روز بعد به همه چیز اعتراف کرد.
این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید
پیرمردی در گوشه دیگری از شهر چشمانتظار همسرش است
اما در گوشه دیگری از این شهر، در یک خانه سالمندان مردی زندگی میکند که از هر کس که به ملاقاتش میآید، سراغ زنش را میگیرد و دخترش که دیگر به او سر نمیزند. یکی از دوستان آقای جک کارتر میگوید: «هر بار که به دیدن او میرفتیم، او سراغ آنها را میگرفت و ما جرات نداشتیم به او بگوییم چه اتفاقی افتاده است. مطمئن بودیم پیرمرد طاقت چنین مصیبتی را ندارد.» بالاخره دوستان آقای کارتر تصمیم میگیرند به او بگویند که همسرش مدتی بیمار بوده و بالاخره هم با مرگ طبیعی از دنیا رفته است. راجع به دخترش هم بگویند که او خیلی گرفتار است.
آقای جک کارتر چند ماه پیش درگذشت. او به هیچکس نگفت که آیا بالاخره راز مرگ همسرش را فهمید یا خیر.
لیزا در جایگاه متهمان در انتظار
حالا دو سال و نیم پس از این اتفاق لیزا فرایهاوت ۵۳ ساله در جایگاه ویژهی زندانیان در دادگاه نشسته تا حکم خود را دریافت کند. او هیچ احساسی از خود نشان نمیدهد. دادگاه چندین جلسه ادامه داشته است. لیزا در دادگاه گفته بود به خاطر اینکه به بسیاری از نزدیکانش آسیب زده است، متاسف است. «من در همه عمرم و در طول زندگیام، به خاطر این مساله احساس پشیمانی خواهم کرد.»
موکلم کودکی سختی داشته است
آندره اولته، وکیل مدافع متهم، در دفاعیات خود به مشکلات دوران کودکی لیزا اشاره کرد. او به قاضی گفت که بنا بر اظهارات موکلش، مادر در دوران کودکی و حتی تا زمان بزرگسالی لیزا، رفتار سختگیرانهای با او داشته و روابط آن دو همواره «پرتنش» بوده است.
او گفت: «بعضی روزها آنها با هم خیلی خوب بودند؛ مادرش همه چیز برای او میخرید، به او پول میداد، به او عشق میورزید و بچههایش را به گردش میبرد. ولی روزهای دیگری هم بود که لیزا را با لقبهای زننده صدا میکرد و رفتارش با او به هیچ وجه مثل رفتار یک مادر با دخترش نبود. خیلی وقتها به او میگفت که ما اصلا نباید تو را به فرزندی قبول میکردیم.»
حکم دادگاه
طبق حکم دادگاه لیزا فرایهاوت به حبس ابد محکوم شد. او تنها ۱۱ سال بعد میتواند برای عفو مشروط اقدام کند.