یک دختر تنها در تورنتو و اجارههایی که سر به فلک میکشد
آنا ماریا یک لانه موش که به آن آپارتمان یکخوابه گفته میشد را ماهانه ۱۳۴۰ دلار اجاره کرد، که تازه مجبور شد یک همخانه هم پیدا کند تا اجاره را باهم تقسیم کنند؛ و این البته آغاز ماجرا بود
قیمت اجارهها در تورنتو دارد نفسها را بند میآورد. اگر همین امروز اجاره نکنید، ممکن است ماه دیگر مجبور شوید مبلغ بیشتری برای اجاره بپردازید.
همین اتفاق برای AnnaMaria Vasco افتاده است، دختر جوانی که از شهر کمبریج انتاریو برای کار و زندگی به تورنتو آمد، ولی با مشکلات زیادی برای اجاره مسکن خود روبرو شد، تا جایی که گاهی اوقات اصلا از این که به تورنتو آمده بود، پشیمان میشد.
او یک لانه موش که به آن آپارتمان یکخوابه گفته میشد را با اجاره ماهانه ۱۳۴۰ دلار پیدا کرد، که تازه مجبور شد یک همخانه هم پیدا کند تا اجاره را باهم تقسیم کنند؛ و این البته آغاز ماجرا بود.
من در سال ۲۰۱۷، زمانی که ۲۴ سال سن داشتم، با پدر و مادرم در شهر کمبریج انتاریو زندگی میکردم. از این که تازه به عنوان طراح گرافیک یک شرکت بازاریابی در مرکز شهر تورنتو استخدام شده بودم، خیلی خوشحال بودم، ولی رفت و آمدم بسیار سخت و رقت بار بود.
صبحها سریعترین راه برای رسیدن به مرکز شهر اتوبوسهای Greyhound بود. نسبت به ترافیک مسیر، گاهی وقتها فقط دو ساعت و نیم طول میکشید تا به محل کارم برسم. بعد هشت ساعت کار دوباره برای بازگشت به خانه باید همان مسیر دو ساعت و نیمی را برمیگشتم. با این اوضاع طبیعتا بهترین کار این بود که به مرکز شهر نقل مکان کنم. وقتی به پدر و مادرم گفتم که میخواهم خانه مستقلی بگیرم، سوال پرسیدنهایشان شروع شد. از من میپرسیدند: «چرا؟ نمیشه دورکاری کنی؟»
خانه رویایی من در تورنتو کجاست؟
راستش را بخواهید میشد دورکاری هم داشته باشم، اما خودم میخواستم که کار در دفتر و محیط بیرون را تجربه کنم. کله شق بودم و تصمیم خودم را گرفته بودم. برای همین شروع کردم به جمع کردن وسایل و خرت و پرتهایم. آن موقع دفتری که در آن کار میکردم در محله Leslieville تورنتو بود، من هم به دنبال خانهای در اطراف محل کارم میگشتم. در کمبریج با کمتر از ۱۲۰۰ دلار میتوانید آپارتمانهای زیبای یک خوابه پیدا کنید. اما اجاره همین آپارتمانها در تورنتو با کمتر از ۳۰۰۰ دلار ممکن نبود.
درآمد سالیانه من ۴۱ هزار دلار بود. اما وام دانشجویی مربوط به دوره کارشناسی و ارشد هنوز تمام نشده بود. شاید همسن و سالهایم میتوانستند این جور مواقع برای کرایه خانه روی پدر و مادرشان حساب کنند، اما پدر و مادر من بازنشسته هستند و سه برادر و خواهر دیگر هم دارم. از چند سال پیش تا به الان روز به روز پس اندازشان کمتر شده و از روی آن خرج میکنند. آن روزها که آگهی اجاره خانهها را زیر و رو میکردم، از دیدن قیمتها کاملا خشکم زده بود.
مجبورم این آپارتمان محقر و فرسوده را بگیرم
میدانستم که نقل مکان کردن به تورنتو گران در میآید، اما هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تا این حد هزینه اجاره خانه در تورنتو بالا باشد. در بدترین شرایط که از اینجا رانده و از آنجا مانده بودم، یکی از همکارهای من گفت که میخواهد از آپارتمانش به مکان جدیدی نقل مکان کند.
خانه خالی میشود و اگر بخواهم میتوانم اجارهاش کنم. مکان آپارتمان عالی بود و درست چند صد متری محل کار من قرار داشت. با یکی از دوستانم برای دیدن خانه رفتیم. بیشتر شبیه یک خرابه بود. در اصل این آپارتمان، طبقه دوم خانه دوبلکسی بود که به تریبلکس تبدیل شده بود.
تنها مسیر دسترسی به خانه، بالا رفتن از یک راه شیبدار بود و برای رسیدن به خانه باید از روی الوارهای چوبی و نردههای شبه زنجیری عبور میکردید. داخل آپارتمان یک آشپزخانه بسیار کوچک و قدیمی بود که فقط یک میز و دو صندلی در آن جا میشد.
ورودی خانه به اندازهای باریک بود که اگر مست بودی و تلوتلو میخوردی، هر لحظه احتمال داشت به دیوار برخورد کنی. انتهای این ورودی باریک به درب حمام میرسید که دستگیره نداشت و فقط چفت کشویی روی آن تعبیه شده بود. آپارتمان یک اتاق خواب کوچک با درب آکاردئونی و یک اتاق نشیمن هم داشت.
این خانه را دوست ندارم، ولی مجبورم اجارهاش کنم
خانه چنگی به دل نمیزد و من هم زیاد خوشم نیامد، اما بنا به دلایل کاملا واضح، دوست من تقریبا مطمئن بود که اجاره این آپارتمان بهترین کاری است که باید انجام دهم. او به این فکر میکرد که من چقدر برای رفت و آمد بین کمبریج تا تورنتو سختی میکشم. فکر میکنم حق با او بود. درنتیجه خانه را به قیمت ۱۳۴۰ دلار در ماه اجاره کردم.
خانه گران بود و از همکارم خواستم تا با من زندگی کند
قطعا این مبلغ برای جیب من سنگین و زیاد بود. گاهی اوقات با بارت، همکار ۲۷ سالهام، درباره مشکل خانه صحبت میکردیم. بارت رابطهاش را با دوستش بهم زده بود و دنبال خانه میگشت. در اینباره باهم صحبت کرده بودیم که شاید بتوانیم دو نفری یک خانه اجاره کنیم. در نتیجه چهار ماه بعد که آپارتمان را کرایه کردم از بارت هم خواستم که هم خانه شویم تا اجاره خانه نصف شود.
نخستین مشکل این بود که چطور یک اتاق خواب را بین دو نفر تقسیم کنیم. نهایتا قرار شد من اتاق نشیمن را بعنوان اتاق خواب بردارم، با این تصور که اتاق نشیمن عملا بزرگتر از اتاق خواب است و وسایل من هم بیشتر هستند. اتاق خواب هم به بارت رسید و به این شکل تنها فضای مشترک برای هر دو نفر آشپزخانه و حمام بود.
درباره این موضوع هم صحبت کردیم که آیا تشک بخریم یا نه. شبها خوابیدن روی یک سطح نرم، راحت و سفت بسیار جذاب است. از طرفی به هیچعنوان نمیشد یک تشک بزرگ را از پلههای آپارتمان بالا آورد. میتوانستم از اینترنت با قیمت خیلی پایین تشکهای کاسپر بخرم، اما وقتی از آنجا میرفتم دیگر نمیشد تشک را با خودم ببرم. به همین خاطر یک سال اخیر را روی تشک بادی خوابیدهام.
آیا این خانه نکته مثبتی هم داشت؟
نکته مثبت ماجرا این بود که مستاجر قبلی هم بخاطر ورودی نامناسب آپارتمان، مجبور شد بیشتر وسایل و اثاثیه را همان جا بگذارد و آنها را با خود نبرد. یک کمد کشودار و یک میز تحریر بزرگ که مستاجر قبلی به سختی در داخل آپارتمان روی هم سوار کرده بود، به من رسید. همکارم میگفت که تقریبا جانش بالا آمد تا یکی یکی این قطعات را از پلهها بالا بیاورد.
سینک ظرفشویی خراب است، از سطل استفاده کن!
صاحبخانهها که زن و شوهر بودند، در طبقه اول زندگی میکردند. همان روزهای اسباب کشی فهمیدم که این زن و شوهر به این راحتیها برای هزینههای تعمیر و نگهداری آپارتمان کنار نمیآیند. سینک آشپزخانه چکه میکرد، هر روز صبح که بیدار میشدم کف آشپزخانه خیس آب بود. وقتی در این باره از آنها سوال کردم، زن صاحبخانه از من پرسید: «آن سطل بزرگ زیر سینک کجاست؟»
وقتی به اینجا آمده بودم سطل را دور انداختم چون فکر کردم لازم نیست. راه حلشان چه بود؟ یک سطل بزرگ دیگر بخر و زیر سینک بگذار.
مشکلات شروع شد
اوضاع خیلی بد بود. باید وان حمام پر از کپک و کثافت را تمیز میکردم و شیشههای شکسته در و پنجرهها را عوض میکردم، چرا که طبق اجاره نامه تمام تعمیرات با هزینه کمتر از ۵۰ دلار به عهده من بود. یکبار نصف شب زنگ خطر آتشسوزی روشن شد. روز بعدش فهمیدم که گاز آپارتمان طبقه بالا نشت کرده بود و صاحبخانه خودش دست به کار شد و بدون کمک تکنسین آن را تعمیر کرد.
بعد از مدتی دیگر از ترس این که این زن و شوهر اوضاع را بدتر نکنند، دیگر از آنها کمک نمیخواستیم. صدایشان را از طبقه پایین میشنیدیم که غرولند میکردند که چقدر خواسته ما زیاد است و هر روز چیز تازهای از آنها میخواهیم.
زندگی در این آپارتمان جدید به هیچوجه روی خوش خود را به من نشان نداد و چندان رضایتبخش نبود. اتاق نشیمنی وجود نداشت، درنتیجه وقتی من و بارت میخواستیم باهم تلویزیون تماشا کنیم باید روی تخت من مینشستیم. آشپزی به نوبت بود، چرا که آشپزخانه فقط به اندازه یک نفر جا داشت. گاهی وقتها پشت میز تحریر در اتاق من باهم غذا میخوردیم. گاهی وقتها هم تنها روی همان تشک بادی غذا میخوردم.
رابطه صمیمی و دوستانه من با همخانهام
رابطه من با بارت خیلی صمیمی و افلاطونی بود. ما باهم در یک محل زندگی و کار میکردیم، درنتیجه ساعات طولانی را باهم میگذراندیم. معمولا بعد از کار باهم شام میخوردیم، کارهایمان را باهم انجام میدادیم. البته جانب اعتدال را هم رعایت میکردیم و هر ازگاهی تفریحهای تک نفره هم داشتیم. گاهی بارت بعد از کار به باشگاه میرفت و چند ساعتی از هم دور میشدیم.
خداحافظی با این خانه نکبت
ماه فوریه بود که صاحبخانه ما که هنوز یکسال هم از قرارداد اجاره نگذشته بود، عذر ما را خواست، چرا که یکی از فامیلهایشان قرار بود به آن خانه بیاید.
مطمئن نبودیم که واقعا فامیلی درکار است یا نه، هرچند که اهمیتی هم نداشت. پس از چند هفته دنبال خانه گشتن مکان جدیدی در برج کاندو نزدیک جارویس و دانداس پیدا کردیم. طبیعتا یک سوئیت دوخوابه برای ما بهتر بود، اما برای صرفهجویی باید به یک لانه موش رضایت میدادیم. این یعنی که روزهای سخت زندگی در جای تنگ و کوچک به این زودیها تمام شدنی نبودند. با تمام این اوصاف حداقل الان روی یک تخت واقعی میخوابم.