پرپل، سگ با وفایی که صاحبش را در جنگلهای بریتیش کلمبیا از خطر مرگ نجات داد
پرپل، سگی که بهخاطر بینی ارغوانی رنگش این نام را روی او گذشتهاند، چند ماه پیش توانست صاحبش گوارد را که 67 سال دارد و در دانشگاه فعالیت میکند از خطر مرگ نجات دهد، آن هم درست در زمانی که گوارد در طبیعت بریتیش کلمبیا گیر افتاده بود
فهرست مطالب
اگر فکر میکنید ماجراهایی که در فیلمها درباره با وفایی سگها دیدهاید یا در داستانها خواندهاید خیلی اغراقآمیز است، سخت در اشتباهید. بیخود و بیجهت نیست که خیلیها دوست دارند سگ داشته باشند، بس که این حیوان با وفا و دلسوز است و هوای صاحبش را دارد.
یک نمونهاش، پرپل، سگی است که بهخاطر بینی ارغوانی رنگش این نام را روی او گذشتهاند. پرپل همین چند ماه پیش توانست صاحبش گوارد را که ۶۷ سال دارد و در دانشگاه فعالیت میکند از خطر مرگ نجات دهد.
آن هم درست در زمانی که گوارد در طبیعت بریتیش کلمبیا گیر افتاده بود و در میان سرمای سوزان، ناامید از زنده ماندن، پیامهای صوتی برای دوستانش ضبط میکرد تا شاید بعد از مرگش معجزهای شود و کسی به آن پیامها گوش دهد. اما دست سرنوشت جور دیگری رقم خورد و پرپل توانست ناجی او شود.
خواندن این روایت زیبا و پر احساس حتما برایتان جالب خواهد بود.
یک دانشمند اهل بریتیش کلمبیا بعد از آسیب دیدن در طبیعت، سگی را برای درخواست کمک فرستاد. Trevor Goward، در حالی که تنها در طبیعت گیر افتاده بود، از مسیر دور شده بود و حدود دو و نیم کیلومتر از ورودی فاصله گرفته بود، فکر میکرد که به زودی سیارهای که بیشتر عمرش را صرف تحقیق در مورد آن کرده بود، ترک میکند.
ضبط پیام صوتی خداحافظی برای دوستان و خانواده
این دانشمند ۶۷ ساله، عضو وابسته گروه گیاهشناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا، دستگاه ضبط صوت خود را برداشت و شروع کرد به ضبط کردن پیامهای خداحافظی برای دوستان و خانواده و هر کسی که جسم بیجانش را بعدا پیدا میکرد.
وقتی گوارد سگش را فرستاد تا کمک بیاورد
چند دقیقه قبلتر یا شاید حتی چند ساعت قبلتر، او از سگ محبوب و دوستداشتنی خود Purple خواست تا کمک بیاورد. او نمیداند که این زمان، چند ساعت یا چند دقیقه بود، چون اصلا هوشیار نبود، اما هرگز شک نداشت که سگش او را میفهمد.
پرپل از وقتی یک توله سگ کوچک بود، یک حیوان خانگی قابل توجه و متمایز محسوب میشد. چون غالبا درک کردن و اجرا کردن دستورالعملهای سختی که برای اولین بار به او داده میشد، برایش راحت بود.
فکر کردن به مرگ
گوارد وقتی نشسته بود و از سرما میلرزید و به خاطر در رفتن شانهاش در اثر سقوط از ارتفاع، درد میکشید، در مورد مرگ خود فکر میکرد. البته، نه به این خاطر که به سگش ایمان نداشت، بلکه چون نگران بود که پرپل نتواند همراه تحقیقاتی او، Curtis Bjork را پیدا کند.
گوارد به CTV News ونکوور میگوید: «من نگران نبودم که پرپل موفق نشود، بلکه نگرانی اصلی من این بود که کسی همراه با او به موقع برنگردد، یا این که اصلا کسی را برای کمک کردن پیدا نکند». البته، پرپل توانست بیورک را پیدا کند و زیاد دیر نشد.
پرپل ۷ ساله، باعث نجات جان گوارد شد
گوارد ادامه میدهد: «من کاملا مطمئنم که داشتم میمردم. بنابراین، کاملا منصفانه است که بگویم پرپل جان مرا نجات داد».
شپرد استرالیایی ۷ ساله با بیورک برگشت. بیورک هم همکارانش را با پیام رادیویی باخبر کرده بود. خیلی زود، اعضای سازمان داوطلبانه آتشنشانی و همسایههای نگران همگی به دنبال پرپل راه افتادند و به جایی که گوارد سقوط کرده بود رسیدند. آنها آتش روشن کردند تا گوارد را گرم کنند و منتظر کارکنان مرکز جستوجو و نجات Wells Gray ماندند تا به آنها ملحق شوند.
بعد از اینکه گوارد داروهای مسکن مصرف کرد، آنها به این نتیجه رسیدند که او به اندازهای بلندقامت است که نمیتوان از برانکارد برای حمل و نقلش استفاده کرد. در این شرایط، گوارد اعلام کرد که حالش به اندازهای خوب شده که خودش میتواند با کمک امدادگران از آنجا خارج شود.
مسیر و زمانی که برای گوارد کوتاهتر به نظر میرسید
گوارد میگوید که به او گفته شده طی این مسیر ۴ ساعت طول کشیده، ولی او احساس میکند که انگار این مسیر را در مدت کمتری طی کردهاند. این حادثه سخت، از غروب یک روز سرد شروع شد و صبح روز بعد در بیمارستان به پایان رسید. این مدت، بیشتر از زمانی بود که گوارد فکرش را میکرد.
او ادامه میدهد: «بیشتر اوقات من حتی هوشیار و آگاه نبودم که آنجا هستم. کل حادثه ۱۴ ساعت طول کشید ولی برای من انگار فقط ۲ ساعت گذشت».
سگ با وفایی که در تمام مدت خطر در کنار گوارد ماند
در تمام طول این حادثه تلخ، از لحظهای که پرپل با کمک برگشت، او همیشه کنار گوارد بود. یکی از عکسهایی که از گوارد گرفته شده او را نشسته در آمبولانس نشان میدهد در حالی که پرپل با نگرانی به او نگاه میکند و میخواهد وارد آمبولانس شود و کنار او باشد.
گوارد میگوید اسم پرپل که معنی ارغوانی میدهد، به این خاطر روی این سگ گذاشته که بینی او ارغوانی رنگ است. پرپل از آن زمان انگار میداند که کار مهم و قابل توجهی انجام داده است.
سه هدیه بزرگ که این اتفاق به گوارد داد
حالا که گوارد نجات پیدا کرده، میگوید این تجربه را یک هدیه ۳ قسمتی میداند. قسمت اول این هدیه، پیوند عمیقی است که او با همسایهها و جامعهای که با آنها کار میکند دارد؛ کسانی که برای نجات او آمدند، در حالی که هرگز ملاقاتش نکرده بودند. قسمت دوم، پیوند عمیق او با پرپل است و قسمت سوم، آگاهی و بینش عمیقی است که در مورد مرگ پیدا کرده است.
مرگ دیگر ترسناک نیست
گوارد ادامه میدهد: «این تجربه، دیگر مساله ترسناکی برای من نیست. من اکنون ۶۷ سال دارم. من باید فکر کردن در مورد مرگ را در زمانی از عمرم شروع میکردم و این تجربه مثل یک پیشنمایش بود. اصلا شبیه آن چیزی نبود که فکر میکردم باشد».
با وجود پیامهایی که او برای عزیزانش ضبط کرده است و حس پذیرشی که در زمان قریبالوقوع بودن مرگ پیدا کرده بود، گوارد عمیقا قدردان است که نجات پیدا کرده تا بتواند این داستان را بازگو کند.
او میگوید: «من میخواهم پاسخگوی کمک دیگران باشم. میخواهم از کسانی که برای نجات من تلاش کردند تا اکنون اینجا باشم، تشکر کنم. اول و بیشتر از همه، باید از پرپل ممنون باشم».
[elfsight_pdf_embed id=”113″]
[elfsight_pdf_embed id=”120″]
یک دیدگاه