عاشقیت در زمان کرونا؛ ماجرای عشق دختر کانادائی و پسر آمریکائی
اریک که برای دیدن ناتاشا از کالیفرنیا به تورنتو آمده بود، بعد از کرونا، بهدلیل بسته شدن مرزها مجبور شد در تورنتو بماند و حالا در این شهر کار پیدا کرده و ماندگار شده است. کرونا باعث شد آنها بدون برنامهریزی قبلی حدود ۳۰۰ روز با هم زندگی کنند، آنهم بدون این که حتی یک اختلافنظر داشته باشند. اریک حالا محلههای تورنتو را بهتر از اهالی این شهر میشناسد، چرا که تفریح او و ناتاشا در روزهای ابتدایی کرونا، پیادهرویهای طولانی و کشف محلههای تورنتو بود
فهرست مطالب
- در یک اپلیکیشن دوستیابی با هم آشنا شدیم
- صحبتهای ناتاشا را بهعنوان یک مادر مجرد در Ted Talk دیدم و به او پیام دادم
- شب سال نو ۸ ساعت با هم تلفنی صحبت کردیم
- احساس کردم که اریک قطعا نیمه گمشده زندگی من است
- برای اولین بار در نیویورک همدیگر را ملاقات کردیم
- وقتی جایزه عاشقترین زوج رستوران به ما تعلق گرفت
- بالاخره عشق برای من هم اتفاق افتاد؛ درست مثل احساسی که پدرم بعد از آشنایی با مادرم داشت
- در امتداد رودخانه Hudson پیادهروی میکردیم و با هم حرف میزدیم
- تصمیم گرفتیم حتی یک روز هم از یکدیگر دور نمانیم
- همهگیری کرونا باعث شد کنار ناتاشا در تورنتو بمانم
- وقتی در تورنتو بودم، مادرم را از دست دادم و نتوانستم برای دیدن او به کالیفرنیا سفر کنم
- ۳۰۰ روز را بدون هیچ اختلافنظری در کنار هم گذراندیم
- در پیادهرویهای طولانیمان، محلهها و مکانهای جالب تورنتو را کشف میکردیم
- اریک در شرکت ما در سمت مدیر اجرایی نوآوری مشغول به کار شد و حالا ما با هم کار و زندگی میکنیم
- ویزای کار حرفهای دریافت کردم و میتوانم تا ۳ سال در کانادا بمانم
- قصد داریم خانههایمان را در کالیفرنیا و تورنتو حفظ کنیم و نیمی از وقتمان را در کانادا بگذرانیم
- به مدت ۶ هفته به کالیفرنیا سفر کردیم و دوباره به تورنتو برگشتیم
- جمله «برای همیشه عاشقت هستم» را جایگزین خداحافظی کردیم
کرونا خیلی از زوجها و عاشق و معشوقها را از هم دور کرده و حسرت دیدار عزیزان را بر دل آنها گذاشته است، اما از آنجایی که در همیشه بر یک پاشنه نمیچرخد، پاندمی کرونا فقط باعث جدایی نبوده و اتفاقا بعضیها را به هم نزدیکتر کرده است.
نمونهاش ناتاشا و اریک هستند که سال گذشته در یک اپلیکیشن دوستیابی با هم آشنا شدند، آنهم در حالی که اریک در کالیفرنیا و ناتاشا در تورنتو زندگی میکرد. آنها اولین بار همدیگر را در نیویورک ملاقات کردند و یک دل، نه صد دل عاشق هم شدند.
قبل از اعلام پاندمی کرونا اریک به تورنتو سفر کرد تا مدتی را کنار ناتاشا باشد، اما همان روزها بود که پاندمی از راه رسید و مرزها بسته شد.
این اتفاق باعث شد که آنها بیشتر و جدیتر به آینده ارتباط خود فکر کنند. حالا اریک در تورنتو ماندگار شده و در شرکت ناتاشا مشغول به کار است.
شما میتوانید در مطلب پیش رو که در نشریه تورنتو لایف منتشر شده، داستان آشنایی، شکلگیری عشقی ریشهدار و ماجراهای یکسال اخیر این زوج را از زبان خودشان بخوانید.
Natasha Koifman کارشناس روابط عمومی در پایان سال ۲۰۱۹ با Eric Hendrikx روزنامهنگار ساکن کالیفرنیا در یک اپلیکیشن دوستیابی آشنا شد. آنها بهسرعت رابطه عاشقانهای را از راه دور آغاز کردند.
ناتاشا هنگام همهگیرى کرونا، در تورنتو بود. بنابراین، آنها تصمیم گرفتند با هم زندگی کنند. با بسته شدن مرزها، آنها اینگونه شرایط را مدیریت کردند.
در یک اپلیکیشن دوستیابی با هم آشنا شدیم
ناتاشا: وقتی من و اریک با هم آشنا شدیم، هر دو به تازگی از فرد دیگری جدا شده بودیم، بنابراین میدانستیم که در رابطه چه چیزی را نمیخواهیم.
من میخواستم با کسی باشم که جدی باشد و به همان چیزهایی اهمیت بدهد که من اهمیت میدهم.
من قبلا هیچ وقت در هیچکدام از این اپلیکیشنها عضو نبودم، اما از این ایده که یک نفر را پیش از اینکه از نزدیک ببینم با خصوصیات او آشنا شوم، خوشم آمد.
هر دوی ما در تاریخ ۲۶ دسامبر در این اپلیکیشن عضو شدیم. این اپلیکیشن یک فضای دوستیابی برای کارآفرینان و افراد خلاق است. وقتی با یکدیگر وارد رابطه شدیم، با پیامی زیبا و تاثیرگذار از طرف او بیدار شدم.
صحبتهای ناتاشا را بهعنوان یک مادر مجرد در Ted Talk دیدم و به او پیام دادم
اریک: داشتم به عکسهای ناتاشا نگاه میکردم و ویدئوی یکی از صحبتهای او در Ted Talk را دیدم.
او در آن برنامه، در مورد چالشهایی که بهعنوان یک مادر جوانِ مجرد با آنها روبهرو شده بود، صحبت میکرد.
به نظر میرسید که ما دو نفر، زندگیهایی موازی داریم، چون من هم یک پدر جوان و مجرد بودم. البته، بچههای ما الان بزرگ شدهاند. بنابراین، به او پیغام دادم که صحبتهایش در تد تاک چقدر ارزشمند و الهامبخش بود. به این ترتیب، مکالمه ما دو نفر آغاز شد.
شب سال نو ۸ ساعت با هم تلفنی صحبت کردیم
ناتاشا: چند روزی با پیام در ارتباط بودیم و در شب سال نو، برای اولین بار با یکدیگر تلفنی صحبت کردیم. این مکالمه ۸ ساعت طول کشید. هنگام سال تحویل با یکدیگر تماس گرفتیم، من در نیمه شرقی بودم. سپس 3 ساعت بعد، برای سال تحویل در نیمه غربی که او در آنجا بود با یکدیگر صحبت کردیم.
احساس میکردم مدتهاست این آدم را میشناسم و خیلی به او متصل هستم.
اریک: ما در مورد همه چیز صحبت کردیم، خانوادههایمان، فرزندانمان، آرزوهایمان. ما حتی در مورد روابط گذشته خود هم، اگر مختصر، صحبت کردیم. آن زمان بود که فهمیدم واقعا همسو هستیم.
سپس در مورد آنچه میخواستیم از آن مرحله به بعد انجام دهیم صحبت کردیم. مثلا در مورد اینکه چگونه هر دو میخواستیم خانهای به سبک مزرعه در جنوب کالیفرنیا با مرغها و لاماهایی در حیاط پشتی آن داشته باشیم، با هم حرف میزدیم.
انگار در این تقاطع جهانی قرار داشتیم و اتفاقا هر دو بهطور همزمان در حال عبور از خیابان بودیم.
احساس کردم که اریک قطعا نیمه گمشده زندگی من است
ناتاشا: با این احساس تلفن را قطع کردم که او قطعا نیمه من است. صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و آهنگ «Do Ya» از Neil Nathan را برای او فرستادم. او بلافاصله لیست پخش اسپاتیفای را تنظیم کرد و ما تا به امروز به آن گوش میدهیم. فکر میکنم حالا حدود 53 آهنگ در لیست پخش خود داریم.
برای اولین بار در نیویورک همدیگر را ملاقات کردیم
اریک: میدانستیم که میخواهیم با هم ملاقات کنیم. بنابراین، تقویمهای خود را بررسی کردیم و تصمیم گرفتیم در اوایل ژانویه برای چند روز از خانه دور شویم. میخواستیم جایی ملاقات کنیم که نه تورنتو باشد و نه کالیفرنیا، بنابراین نیویورک را انتخاب کردیم.
ناتاشا: کمی اعصاب خردکن بود، چرا که باید برای یک ملاقات حضوری کلی برنامهریزی میکردیم. در FaceTime با یکدیگر قرار تماشای فیلم گذاشته بودیم، کتاب خوانده بودیم و مکالمات بسیار اندیشمندانه و صمیمانهای داشتیم.
بنابراین، وقتی به من پیام داد که تازه از هواپیما در فرودگاه JFK پیاده شده است، احساس میکردم میخواهم از این حجم از چشم به راهی بالا بیاورم. اما وقتی در هتل Mercer دیدار کردیم، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم و من بلافاصله احساس آرامش کردم.
وقتی جایزه عاشقترین زوج رستوران به ما تعلق گرفت
اریک: برای شام به رستوران Fondue رفتیم و تمام مدت به طرف میز خم شده و فقط به یکدیگر خیره مانده بودیم. خیلی خوشحال بودیم. پیشخدمت دو لیوان Prosecco برای ما آورد و گفت: «سلام! بچهها شما جایزه عاشقترین زوج امشب را برنده شدید».
او ادامه داد: «فقط میخواهم بهجای یکی از شما باشم، آنطوری که در همین لحظه به یکدیگر خیره شدهاید. شما خیلی عاشق هستید و تمام افراد حاضر در این مکان میتوانند این عشق را احساس کنند. بابت آن از شما ممنونیم».
بالاخره عشق برای من هم اتفاق افتاد؛ درست مثل احساسی که پدرم بعد از آشنایی با مادرم داشت
ناتاشا: من همیشه فکر میکردم که عشق قرار است چنین چیزی باشد، اما قبلا هرگز برای من اتفاق نیفتاده بود. پدرم همیشه میگفت به محض ملاقات با مادرم با خود گفته بود این همان زن رویاهای من است.
پدرم دو روز بعد از مادرم خواستگاری کرد و حالا ۵۰ سال است که با یکدیگر زندگی میکنند. وقتی اریک را دیدم، احساسی بسیار شبیه به آنچه پدرم میگفت را تجربه کردم. چنین چیزی در ذهنم تداعی شد که وای، حقیقت دارد.
در امتداد رودخانه Hudson پیادهروی میکردیم و با هم حرف میزدیم
اریک: میخواستیم از شلوغی نیویورک دور بمانیم. بنابراین در امتداد رودخانه Hudson پیادهرویهای طولانی میکردیم و حتی نیمی از روز را در پارک مرکزی گذراندیم. بیشتر قصد داشتیم یکدیگر را بشناسیم تا اینکه بیرون رفته باشیم. حتی یک مرتبه هم به بار نرفتیم.
یک شب در حالیکه دست در دست هم در پارک Washington Square قدم میزدیم، این احساس سراسر وجودم را فراگرفت که با شخصی که قرار است باقی عمرم را با او بگذرانم ملاقات کردهام.
ناتاشا: آخر هفته که تمام شد احساس ویرانی کردم. ما از قبل تصمیم گرفته بودیم كه اریک چند هفته بعد برای تولد من در ۲۳ ژانویه به تورنتو سفر كند. اما وقتی صبح روز دوشنبه به دفتر کار خود در تورنتو برگشتم، با او تماس گرفتم و گفتم که برای برنامهریزی سفر بعدی خود به Newport Beach جایی که او زندگی میکرد، آمادهام.
تصمیم گرفتیم حتی یک روز هم از یکدیگر دور نمانیم
اریک: در ابتدا تصمیم گرفتیم که هرگز بیش از دو هفته از یکدیگر دور نمانیم، اما به مرور این زمان را کاهش دادیم و دیگر به سختی بیش از 3 روز از یکدیگر دور میماندیم. سرانجام مانترای ما این شد: «بدون یک روز دوری».
همهگیری کرونا باعث شد کنار ناتاشا در تورنتو بمانم
ناتاشا: درست قبل از همهگیری کرونا، من و اریک در تورنتو بودیم. قرار بود اریک ۵ روز در آنجا بماند و سفر برگشت ما به Newport Beach قرار بود اولین پرواز مشترکمان باشد.
در آنجا خانهای را اجاره کرده بودیم و تازه میخواستیم همه چیز را سامان بدهیم. آن زمان بود که متوجه شدیم با همهگیری کرونا چقدر همه چیز جدی شده است. یک روز قبل از روزی که قرار بود پرواز کنیم، ترودو و ترامپ مرزها را بستند.
اریک: میدانستم که میتوانم به ایالات متحده برگردم، اما مشخص نبود که آیا دوباره میتوانم به این زودیها به کانادا بیایم یا نه. بنابراین، به این نتیجه رسیدیم که هوشمندانهترین کار برای ما این است که کنار هم در تورنتو بمانیم و در خانه ناتاشا در South Hill زندگی کنیم.
ناتاشا: در شرایط عادی، این فرصت را داشتیم که فقط با هم قرار بگذاریم و یکدیگر را بشناسیم و این همه فشار برای انتخاب کشور وجود نداشت. اما در این شرایط خاص، باید به معنای واقعی کلمه بین ایالات متحده یا کانادا یکی را انتخاب میکردیم، زیرا نمیخواستیم مانند بسیاری از زوجهای دیگر از هم دور بمانیم.
وقتی در تورنتو بودم، مادرم را از دست دادم و نتوانستم برای دیدن او به کالیفرنیا سفر کنم
اریک: چندین چالش وجود داشت. من، مادرم را در ماه اپریل از دست دادم و مجبور شدم در حالیکه در تورنتو بودم، از خانوادهام حمایت کنم. واقعا دشوار بود که نمیتوانستم برای دیدن او در بیمارستان به کالیفرنیا سفر کنم و در آن دوره سخت، مجبور بودم از خانوادهام دور باشم.
در عین حال، کنار هم ماندن من و ناتاشا برایمان یک هدیه بود. در دوران سوگواری من برای از دست دادن مادرم، ناتاشا بسیار از من حمایت کرد و این موضوع سبب شد که او را بیشتر از قبل دوست داشته باشم.
۳۰۰ روز را بدون هیچ اختلافنظری در کنار هم گذراندیم
ناتاشا: اکنون ۳۰۰ روز را با هم گذراندهایم و حتی یک اختلافنظر هم نداشتهایم. ما با آشپزی و شیرینیپزی حس و حال خانه را گرم و صمیمی کردیم. خودمان را به چالش کشیدیم تا دستورهای زیادی از کتاب آشپزی Anthony Bourdain را دوباره خلق کنیم. ماکارونی و پنیر تند بوردین غذای مورد علاقه ما بود.
در پیادهرویهای طولانیمان، محلهها و مکانهای جالب تورنتو را کشف میکردیم
اریک: ۴ یا ۵ بار در هفته با هم پیادهروی طولانی میکردیم و ناتاشا هر بار یک محله جدید را در تورنتو به من نشان میداد.
ناتاشا: ما به طرف Danforth، Rosedale، Forest Hill، Little Italy، the Annex و Casa Loma پیادهروی میکردیم. اریک عاشق خیابان Palmerston شد. دیدن تورنتو از نگاه او به من حس قدردانی نسبت به این شهر داد.
ما در این پیادهرویها، مغازههای کوچک شگفتانگیزی مانند مغازه محصولات پنیر مزرعه Alex در Danforth را پیدا کردیم. من هیچکدام از این مکانها و محلهها را هرگز واقعا کشف نکرده بودم، چرا که همیشه 15 ساعت در روز کار میکردم.
اریک: از آن زمان، من برای بسیاری از افراد به منبع اطلاعات در مورد تورنتو تبدیل شدهام، حتی برای کسانی که تمام عمر خود را در اینجا گذراندهاند، چرا که تمام خیابانهای مرکز شهر را قدم زدهام.
به دنبال بهترین نان شیرینی هستید؟ یا تازهترین ماهی و خاویار؟ گلچین بهترین مغازههای گوشت و پنیر؟ من به شما میگویم باید کجا بروید.
اریک در شرکت ما در سمت مدیر اجرایی نوآوری مشغول به کار شد و حالا ما با هم کار و زندگی میکنیم
ناتاشا: اریک برای Rolling Stone، Men’s Journal، Revolver و تعدادی دیگر از نشریات مینویسد.
او علاوه بر کپی رایتینگ، در زمینه خودروهای لوکس، موتور سیکلتها و توسعه املاک و مستغلات نیز تخصص دارد.
من از منظر روابط عمومی میتوانستم فرصتها را ببینم. بنابراین، شرکت من، NKPR، اریک را بهعنوان مدیر اجرایی نوآوری Executive Creative Director استخدام کرد.
اکنون ما این شانس را داریم که با هم کار و زندگی کنیم. اکنون این احساس آرامش عظیم را حس میکنم و میدانم که با وجود محدودیتهای مرزی، از هم جدا نخواهیم شد.
ویزای کار حرفهای دریافت کردم و میتوانم تا ۳ سال در کانادا بمانم
اریک: براساس تحصیلات و حرفه روزنامهنگاریام، توانستم ویزای کار حرفهای دریافت کنم و این موضوع به من اجازه میدهد تا ۳ سال در کانادا بمانم.
کنار هم قرار دادن این برنامه کار سختی بود، اما حالا میتوانیم کنار هم بمانیم، همان چیزی که در آغاز رابطهمان میدانستیم که میخواهیم.
قصد داریم خانههایمان را در کالیفرنیا و تورنتو حفظ کنیم و نیمی از وقتمان را در کانادا بگذرانیم
ناتاشا: قبل از همهگیری کرونا، فهمیدیم که میخواهیم بهصورت مرتب بین کالیفرنیا و تورنتو رفتوآمد کنیم و زمان زیادی را در هواپیما بگذرانیم.
پس از گذراندن چندین ماه در تورنتو، تصمیم گرفتیم که حتی پس از نابود شدن کرونا نیز چنین کاری نکنیم.
ما خانههایمان را در هر دو مکان حفظ خواهیم کرد، اما قصد داریم کمتر سفر کنیم و زمان با کیفیت بیشتری را در هر مکان بگذرانیم.
در حال حاضر، قصد داریم نیمی از وقت خود را در کانادا بگذرانیم.
به مدت ۶ هفته به کالیفرنیا سفر کردیم و دوباره به تورنتو برگشتیم
اریک: از ماه مارچ قصد بازگشت به نیوپورت بیچ را داشتیم، اما به دلیل محدودیتهای سفرها، همچنان منتظر ماندیم.
بستهبندی نیمی از وسایل خود در خانه جدید را هنوز باز نکرده بودیم، بنابراین امید داشتیم که برگردیم و باقیمانده لوازم را سامان دهیم. سرانجام توانستیم در ماه جولای قبل از بازگشت به تورنتو به مدت 6 هفته به کالیفرنیا سفر کنیم.
ناتاشا: اریک عاشق سگ من، Kody شد و به این نتیجه رسیدیم که وقتی به کالیفرنیا برویم نمیتوانیم او را ترک کنیم.
بنابراین، تمام کاغذبازیها را انجام دادیم تا کودی با ما سفر کند. ساکن شدن در آنجا و در نهایت، دیدن پدر و برادر اریک بسیار خوشایند بود.
ما ۶ هفته در کالیفرنیا ماندیم و به تورنتو برگشتیم و به مدت ۲ هفته در قرنطینه ماندیم.
به تازگی سرپرستی یک توله سگ جدید به نام Poe را نیز قبول کردهایم. او یک لابرادور سیاه دقیقا مانند کودی و از خانواده خود اوست.
جمله «برای همیشه عاشقت هستم» را جایگزین خداحافظی کردیم
اریک: یک روز، قبل از همهگیری کرونا، داشتیم یک تماس تلفنی را به پایان میرساندیم و من گفتم: «خب، وقت خداحافظی است».
ناتاشا گفت: «هیچوقت نمیخواهم خداحافظی کنم».
بنابراین، من پیشنهاد کردم: «بیا این کلمه را از واژگان خود حذف کنیم و بگوییم برای همیشه عاشقت هستم». این جمله برای ما جایگزین خداحافظی شد.
ناتاشا: خداحافظی یا شب بخیر گفتن را دوست نداشتم، زیرا احساس به پایان رسیدن را منتقل میکرد. این همیشه برای من ناراحتکننده بود.
هنگامی که ویزای او تایید شد و میدانستیم که مرزها دیگر ما را از هم جدا نخواهند کرد. این اولین بار بود که پس از ۸ ماه میتوانستم این کلمات را به راحتی به زبان بیاورم.
یک دیدگاه