پدرام ناصح پدرام ناصح
Atash Lifestyleداستان زندگیروز های زندگیزندگی در کانادا

من داریل سینگر وکیل دادگستری در تورنتو؛ ۴ سال گرفتار دام اعتیاد بودم

داریل سینگر که از ۲۵ سال پیش در تورنتو وکیل دادگستری است پس از 4 سال اعتیاد و در یک‌قدمی نابودی خانواده و حرفه‌­اش توانست بر خود غلبه کند و به مسیر زندگی بازگردد

بهروز سامانی بهروز سامانی

«داریل سینگر» یک وکیل موفق در تورنتو و به گفته خودش یک معتاد نجات‌یافته است. شاید کمتر کسی، با دیدن این وکیل مصمم که ۲۵ سال سابقه وکالت در تورنتو دارد، باور می‌کند که او چند سال پیش برای فرار از استرس‌ها، فشارها و دغدغه‌های کاری به قرص‌های آرام‌بخش و اعتیادآوری روی آورده بود که معنای احساس، عشق، خانواده، کار و حتی شب و روز را برایش از بین برده بودند.

حالا که او از بند اعتیاد رسته، حکایت آن روزهای خود را روایت می‌کند و اینکه چطور توانست خودش را نجات بدهد.

۴ سال از بهترین سال‌های زندگی «داریل» در دام اعتیاد گذشت و او درست زمانی به خود آمد و تصمیم به بازگشت دوباره به زندگی گرفت که تا از هم پاشیدگی زندگی، نابودی حرفه و کارش و از دست دادن فرزندانش فاصله‌ای نداشت.

«سینگر» برای رسیدن به هدفش یک سال، سخت جنگید و پس از این نبرد پیروزمندانه ابایی نداشت که خود را یک معتاد نجات‌یافته بخواند.

او معتقد است: «برای رهایی از اعتیاد، نخستین گام باور شرایطی است که در آن قرار داریم. وقتی از این باتلاق خلاص شدیم، باید به کمک دیگران برویم و من هم همین کار را کردم…»

«داریل سینگر» که حالا همه هم و غمش را برای نجات آدم‌های معتاد، افسرده و وکلایی مانند خودش گذاشته، داستان زندگی عجیبی دارد که هر لحظه آن می تواند پندی عبرت‌آموز باشد تا دیگران به شرایط او دچار نشوند.

همه چیز از یک قرص آرام‌بخش شروع شد

فیلم­‌های زیادی دیده بودم که مثلا سردسته­ باندهای مخوف مواد مخدر در کلوپی لوکس نشسته و با چک‌­های هزار دلاری مواد می‌کشیدند یا معتادانی که به یک سرویس بهداشتی متعفن پناه برده و برای خلاصی از خماری در میان فضولات لم داده و مواد را دود می‌­کردند.

اما همه‌­شان دو ساعت بعد به زندگی عادی بازگشته بودند. این تصویری است که در بیشتر فیلم‌­ها از یک معتاد به مواد نشان می‌دهند. اما واقعیت چیز دیگری است.

من وکیل هستم و یک نجات‌­یافته از دام اعتیاد.

همه چیز از یک میگرن شدید و مصرف قرص «اکسی‌کانتین» شروع شد. این دارو برای درمان سردردهای شدید، افسردگی و اضطراب ناشی از کارم برایم تجویز شد اما شرایط طوری پیش رفت که دیگر بدون این قرص زندگی برایم بی‌معنا بود. روزهایی که به «اکسی‌­کانتین» دسترسی نداشتم، «آتیوان» می‌­خوردم. هیچ چیز مثل سابق نبود.

تلاش می‌­کردم خوب باشم اما همه برایم غریبه بودند. با همسرم اختلاف پیدا کردم، شغلم را از دست دادم و دست‌­آخر به خاطر اختلاف با انجمن حقوقی انتاریو، حتی چیزی نمانده بود فرزندانم را هم از دست بدهم.

چهار سال جهنمی

توصیف شرایط زندگی یک معتاد؛ نه برای خودش و نه اطرافیانش ساده نیست. مواد از آدم‌­ها شخصیت‌­های دیگری می‌­سازد. آن روزها هرگز از ذهنم پاک نمی‌شوند. کارهایی کردم که حتی با یادآوری آنها احساس شرمندگی می‌کنم.

یک روز با یکی از موکل‌هایم به دادگاه رفتم. او شریک تجاری‌اش را هم همراهش آورده بود. شاید به جرات بگویم که کل روز حتی برای خوردن ناهار و شام با هم بودیم. دو هفته‌ای گذشت و قرار شد باز هم همدیگر را ببینیم.

وقتی آنها وارد دفترم شدند، به موکلم سلام کردم و در حالی که با شریکش دست می‌دادم خودم را معرفی کردم. موکلم شوکه شده بود و با ناباوری گفت: «داریل! ما دو هفته پیش تمام روز با هم بودیم، چطور او را فراموش کرده‌ای؟!» اما هر چه به ذهنم فشار آوردم چهره‌اش یادم نمی‌آمد.

یک بار هم بدون هیچ قرار قبلی به دفتر دوستم رفتم و از او هزار دلار قرض کردم. چند سالی گذشته بود و او این بدهکاری را به رویم نیاورده بود و من هم فراموش کرده و زیر بار نمی‌رفتم که چنین پولی را از کسی گرفته باشم.

وقتی پسر ۷ ساله‌ام پوشک خواهر و برادرش را عوض کرد

در یک صبح شنبه در حالی که پسر ۷ ساله و دوقلوهایم پیشم بودند، آنقدر دارو مصرف کردم که هیچ‌کس نمی‌توانست بیدارم کند. وقتی بعد از 19 ساعت خواب، از رختخواب بیرون رفتم، فهمیدم پسر ۷ ساله‌ام مجبور شده پوشک خواهر و برادر کوچکش را عوض کند.

حالا که به آن روزها فکر می‌کنم از اطرافیانم خجالت می‌کشم، اما آن روز هیچ حس شرمساری نداشتم.

تبدیل به یک آدم بی‌مصرف شده بودم. حتی نمی‌توانستم کارهای ساده‌ای مانند پرداخت آنلاین صورتحساب‌ها یا خالی کردن صندوق پست را انجام دهم.

اوضاع آنقدر بد شده بود که به‌خاطر بدهی، برق خانه را قطع کردند و حتی مامور شرکت پست کانادا هم پس از اینکه صندوق پستم چند هفته‌ای خالی نشد، دیگر نامه‌هایم را نیاورد.

حتی با خودم هم روراست نبودم. بارها دوستانم خواستند کمکم کنند اما من که اصرار داشتم همه باور کنند هنوز همان آدم سابق هستم، بر سرشان فریاد می‌زدم و می‌گفتم: «شما حق ندارید مرا قضاوت کنید. من هیچ مشکلی ندارم!»

بله اعتیادم را انکار می‌کردم. پرخاشگر شده بودم و بیش از همه به خودم دروغ می‌گفتم.

سلام دوباره به زندگی

برای تعطیلات آخر هفته به جزیره «جرسی» رفته بودم، آن‌هم به همراه زنی که تنها بواسطه مواد به هم وابسته شده بودیم. در ساحل استراحت می‌کردم.

آن روزها در زمینه حقوق خانواده فعالیت داشتم. یکی از موکل‌هایم پیام صوتی گذاشته بود. یک دعوای مضحک بر سر مسائلی که هیچ اهمیتی نداشتند. حوصله‌اش را نداشتم و پیامی با این مضمون برایش گذاشتم: «اگر یک بار دیگر در این زمینه کار کنم بدون شک پرونده را می‌بازم!»

بی‌خیال کار شدم. چشم‌هایم را بستم. برخلاف انتظارم از کاری که کردم راضی نبودم. انگار حسی در وجودم می‌گفت راهی را اشتباه رفته‌ام و باید درستش کنم. از پرونده‌های حقوق خانواده متنفر بودم. اما با خود گفتم پیش از آنکه بیش از این به کار و سابقه‌ام پشت پا بزنم، باید از اعتیاد خلاص شوم.

تصمیم‌ام را گرفتم. یک هفته بعد، از تعطیلات برگشتم و با برنامه کمک به وکلای انتاریو، مددکار اجتماعی را پیدا کردم تا مرا در این راه یاری کند. دیگر به این نتیجه رسیده بودم که برای خلاصی از مواد، به تنهایی نمی‌توانم کاری کنم.

یک سالی از فعالیت حقوقی فاصله گرفتم. البته انجمن حقوق انتاریو نیز به‌خاطر بی‌توجهی به موکل‌هایم، تعلیقی ۳۰ روزه به من داد.

در آن برهه، مسئولان انجمن ناخواسته لطف بزرگی به من کردند و یک تشکر ویژه به آنها بدهکارم. بعدها هم در حوزه دادرسی مدنی؛ کارهایی از قبیل دفاع از حقوق قربانیان تصادف در برابر شرکت‌های بیمه فعال شدم.

سال ۲۰۰۸، زمانی که من به زندگی بازگشتم «فنتانیل» به طور گسترده در دسترس نبود. بدون شک اگر کمی دیرتر به فکر نجات می‌افتادم، «فنتانیل» یا دوزهای سنگین «آتیوان» و «اکسی‌کانتین» مرا به کشتن داده بود.

یکی از همکلاسی‌هایم در دانشکده حقوق هم همان سال‌ها به الکل معتاد شد. اما هیچ‌کس به یاری‌اش نرفت و سال گذشته جانش را از دست داد.

برای رهایی، هیچ‌وقت دیر نیست

من آدم خوشبختی هستم که پیش از آنکه دیر شود توانستم خودم را نجات دهم.

کمک دور از دسترس نیست اما افراد گرفتار در دام اعتیاد باید نخستین قدم را خودشان بردارند و بپذیرند که مشکل داشته و نیاز به کمک دارند.

من یاد گرفتم که درست مانند آدمی که از یک باتلاق با خوش‌شانسی نجات پیدا می‌کند، باید دوستان، آشنایان و عزیزانم را هم از سقوط در آن باتلاق خطرناک حفظ کنم. دینی بر گردن من است و برای ادای آن، به وکلای دیگر کمک می‌کنم تا پیش از هر اتفاق بدی خودشان را از افسردگی، اضطراب و اعتیاد رها کنند. پیش از اینکه خیلی دیر شود.

این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید

Atash Lifestyle 157 - For Web Page 4

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟