یک شبانهروز از زندگی محمد فقیه؛ مردی که ظرف یک ماه ۳.۳ میلیون دلار برای کمک به بازماندگان قربانیان هواپیمای اوکراینی جمعآوری کرد
محمد فقیه ۲۱ سال پیش از لبنان به کانادا مهاجرت کرده و مثل بسیاری از مهاجران زندگی خود را در مهاجرت با کار در تیم هورتون و فستفودها شروع کرد. فقیه در سال ۲۰۰۶ رستوران ورشکستهای را خرید و آن را به رستوران پارامونت تبدیل کرد که ۷۶ شعبه در جهان دارد
فهرست مطالب
- تبدیل یک رستوران نوپا به رستورانهای زنجیرهای
- فعالیتهای فقیه برای کمک به خانواده قربانیان هواپیمای اوکراینی
- کم خوابی و سحرخیزی
- صبحانه، ورزش و رسیدگی به کارهای دفتر
- مدیری که عادت به نشستن ندارد
- برنامه ناهار آقای مدیر
- فایدهای که همسفره شدن با اعضای تیم دارد
- بعد از ظهرهایی که صرف فعالیتهای بشردوستانه میشود
- بخشیدن به دیگران آن هم در دل جنگ
- عهدی که با خود بستهام
- شام خانوادگی و خاورمیانهای
- برنامه بعد از شام
- مدیری که اهل کتاب است
- وقتی نوبت به خواب میرسد
- میتوانم ۵ شغل دیگر هم داشته باشم
محمد فقیه مهاجر و بیزینسمن کانادائی ظرف یک ماه موفق شد ۳.۳ میلیون دلار برای کمک به بازماندگان قربانیان هواپیمای اوکراینی جمعآوری کند. دولت کانادا هم وعده داده معادل همین میزان را به همین امر اختصاص دهد. او این پول را در چارچوب کمپین Canada Strong به سامان رساند.
اما محمد فقیه کیست؟ اگر شما نام او را نشنیدهاید، احتمالا نام پارامونت را شنیدهاید؛ رستورانی زنجیرهای که غذاهای عربی سرو میکند.
محمد فقیه صاحب این رستوران است. او ۲۱ سال پیش یعنی در سال ۹۹ از لبنان به کانادا مهاجرت کرده و مثل بسیاری از مهاجران زندگی خود را در مهاجرت با کار در تیم هورتون و فستفودها شروع کرد.
فقیه در سال ۲۰۰۶ رستوران ورشکستهای را خرید و آن را به نهادی تبدیل کرد که ۷۶ شعبه در جهان دارد.
اما پشت چهره این مرد همیشه خندان که دست بالائی در فعالیتهای خیرخواهانه دارد و با بسیاری از چهرههای مشهور کانادا از جمله سیاستمداران حشر و نشر دارد، چه شخصیتی وجود دارد؟
نشریه کانادائی Toronto Life به سراغ محمد فقیه رفته و داستان یک شبانهروز از زندگی او را بازگو کرده است.
«کاش شبانهروز به جای ۲۴ ساعت مثلا ۳۰ ساعت بود تا من به همه کارهایم میرسیدم». برای امثال ما حتما خیلی پیش آمده که این جمله را به خودمان بگوییم اما آدمهای موفق و ثروتمند بعید است به چنین چیزهایی فکر کنند.
نمونهاش محمد فقیه، صاحب رستورانهای زنجیرهای پارامونت است که روزگاری در لبنان پسربچهای فقیر بود اما حالا تبدیل به یک فعال اقتصادی موفق شده و خیلیها او را بهخاطر فعالیتهای اجتماعی و خیرخواهانهاش میشناسند.
محمد فقیه هم مثل همه ما تنها ۲۴ ساعت در شبانهروز فرصت دارد اما در این زمان مساوی توانسته به موفقیتهایی برسد که آرزوی بسیاری از ماست. نکته مهم این است که او از خانوادهاش هم غافل نشده و حسابی برای رسیدگی به آنها وقت میگذارد.
اگر میخواهید بدانید یک شبانهروز این کارآفرین مهاجر موفق چگونه سپری میشود خواندن این مطلب را از دست ندهید.
تبدیل یک رستوران نوپا به رستورانهای زنجیرهای
محمد فقیه، آدم پر جنبوجوش و سختکوشی است. او در در سال ۱۹۹۹، از لبنان به کانادا مهاجرت کرد و در سال ۲۰۰۶ یک رستوران نوپای شاورما را در Mississauga خرید و آن را به رستورانهای زنجیرهای Paramount تبدیل کرد. حالا این رستوران یکی از روبهرشدترین رستورانهای زنجیرهای خاورمیانهای در آمریکای شمالی است.
اکنون در سراسر دنیا ۷۶ شعبه فرنچایز پارامونت وجود دارد و برنامههای بیشتری هم برای افزایش تعداد آنها پیشبینی شده است.
درست است که محمد فقیه را در کانادا بیشتر به خاطر هوش و درایت اقتصادیاش میشناسند، اما او بیشتر از هر چیزی به خاطر بشردوستی و فعالیتهای اجتماعیاش شهرت دارد.
در سال ۲۰۱۹، محمد فقیه در یک دادخواهی علیه Kevin Johnston، کاندیدای سابق شهرداری، مبلغ ۲.۵ میلیون دلار برنده شد. این کاندیدا نظرات اسلامهراسانه و منفوری در مورد فقیه داده بود. بعدها در همان سال، وقتی یک رستوران سوری محبوب در Queen Westبه دنبال تهدیدهای نژادپرستانه تعطیل شد، فقیه، آشکارا پشتیبانی خود را اعلام کرد و چند روز بعد، رستوران بازگشایی شد.
فعالیتهای فقیه برای کمک به خانواده قربانیان هواپیمای اوکراینی
اخیرا بعد از اینکه هواپیمای اوکراینی حامل ۶۳ کانادایی با شلیک موشک سپاه پاسداران، سرنگون شد، فقیه، کمپینی به نام Canada Strong راهاندازی کرد تا ۱.۵ میلیون دلار کمک مالی برای خانواده قربانیان جمعآوری کند.
این هفته در مراسمی با حضور شهردار تورنتو اعلام شد که این طرح ابتکاری توانسته با میزانی که دولت کمک کرده ۳.۳ میلیون دلار جمعآوری کند.
علاوه بر این، فقیه مردی اهل خانواده است و همسر و ۳ پسر دارد. راهاندازی یک کسبوکار و حمایت از یک خانواده، انرژی و تلاش زیادی میخواهد. در این مطلب، فقیه توضیح میدهد که چگونه از پس این کار برآمده است.
کم خوابی و سحرخیزی
آلارم بیداری من بین ساعت ۴ و نیم تا ۶ صبح است. بنابراین، حدودا چهار ساعت و نیم میخوابم. این میزان خواب، زیاد نیست ولی بیدار میشوم چون برای شروع روز جدید، هیجان زیادی دارم. مربیام میگوید: «تو چه انرژی زیادی داری مرد؟» همه میگویند این روند برای سلامتی خوب نیست ولی من اینگونه راحتم و عادت دارم. مردم معتقدند باید ۸ ساعت در روز خوابید اما این زمان، تقریبا یک سوم زندگی من است.
بیشتر روزها نماز میخوانم و در ماشین به قرآن گوش میسپارم. این کار به من آرامش میدهد و دوران کودکی را به خاطرم میآورد؛ زمانی که صبح زود بیدار میشدم و با پدرم نماز میخواندم.
البته، این روزها گاهی نمازهایم قضا میشود ولی در زندگی، نیتهای شماست که اهمیت دارد. بنابراین، اگر نمازی را از دست بدهم، تلاش میکنم تا کار خوبی انجام دهم. چرا که اسلام دین بخشایش است.
صبحانه، ورزش و رسیدگی به کارهای دفتر
صبحانهام ساده است؛ قهوه، یک تخم مرغ آبپز یا نیمرو و شاید یک کاسه میوه. بعد از صبحانه هم یک ساعت به باشگاه Life Time Athletic در Mississauga میروم. من وسایل باشگاهی را در خانه دارم، ولی دوست دارم بیرون بروم و مربیام را ببینم.
کار بعدیام این است که به دفتر پارامونت میروم و نیم ساعت ابتدایی را با مدیر دفتر، جلسه توجیهی دارم. بعد از آن، میز به میز به کارمندان سر میزنم و با آنها گفتوگو میکنم؛ از مدیران ارشد گرفته تا کارمندان با رتبه پایینتر. این کاری است که به آن علاقه دارم.
برای قرار گذاشتن با مردم، زمانی که نیاز باشد برنامهریزی میکنم ولی نمیخواهم مردم احساس کنند که برای دیدن من باید حتما وقت ملاقات بگیرند. بیشتر اوقات، Caroline، یکی از مدیران ارشد به من میپیوندد. به دفتر دیگران میرویم، گپ میزنیم و شوخی میکنیم و در مورد مسائل مختلف صحبت میکنیم. حرفهایی مثل این که دیروز چه کار کردی؟ خانواده چطور هستند؟ و … .
خیلی مهم است که از کارمندانتان در مورد آنچه که در زندگیشان اتفاق میافتد، سوال کنید.
مدیری که عادت به نشستن ندارد
قبل از ناهار، چند قرار را برگزار میکنم. رویه من این است که موقع برگزاری جلسهها نمینشینم بلکه بعد از ۳ دقیقه نشستن، بلند میشوم و دور میز راه میروم. این کار سرگیجهآور است؛ بیچاره کارمندها! حتی وقتی بچه بودم نمیتوانستم بنشینم.
مادرم میگفت: «محمد امتحان داره، باید یکی دو روزی استراحت کنه وگرنه دست و پاهاش آسیب میبینن» دوستانش هم در جواب میگفتند: «مگه برای امتحانش چی کار میکنه؟» چون من عادت داشتم شبها بیدار میماندم و هم زمان با راه رفتن درس میخواندم.
برنامه ناهار آقای مدیر
با توجه به محل قرارهای عصر، برای خوردن ناهار یا به پارامونت، یا به La Castille یا به Via Allegro میروم. وقتی در پارامونت غذا میخورم نمیتوانم مثل مشتری رفتار کنم چون واقعا دوست دارم میز به میز سر بزنم و با همه صحبت کنم. گاهی همراه با کارکنان به پشت پیشخوان میروم، با آنها خوش و بش میکنم و اگر سرشان شلوغ باشد، کمکشان میکنم.
من دارم پا به سن میگذارم و باید نگران وزنم باشم به همین دلیل 4 ماهی است که مصرف کربوهیدرات را کم کردهام.
برای ناهار معمولا شاورما با سالاد، استیک و سالاد سزار مرغ یا سوپ عدس میخورم. من عاشق سوپ عدس هستم. سعی میکنم این روزها سیبزمینی سرخ کرده و نان سرخ شده نخورم چون پر از کربوهیدرات است.
فایدهای که همسفره شدن با اعضای تیم دارد
دو بار در هفته با یکی از مدیران غذا میخورم. من معتقدم که هم سفره شدن با اعضای تیم، بسیار مهم است. نباید حس کنند که فاصلهای میان ما وجود دارد. با هم غذا خوردن، صحبت کردن در مورد خانواده و برای دقایقی برنامه کاری را کنار گذاشتن، باعث میشود که اعضای تیم احساس نزدیکی کنند.
مردم میگویند همیشه حق با مشتری است و مشتری مقدم است. ولی من معتقدم کارکنان شما مقدماند. مراقب آنها باشید، مراقب فرهنگ سازمانی خود باشید و مطمئن باشید که با این روش، آنها حواسشان به مشتریها هست.
بعد از ظهرهایی که صرف فعالیتهای بشردوستانه میشود
بعدازظهرها معمولا روی کسبوکارهای مرتبط با پارامونت یا برنامههای بشردوستانه کار میکنم چون معتقدم هر چقدر بیشتر ببخشی بیشتر به دست میآوری.
در کودکی در خانهای که در کشورم در لبنان داشتیم، جعبه کفشی بود که جعبه صدقه نام داشت. در دین اسلام، صدقه به معنای بخشش داوطلبانه است. مادرم به ما ۵ دلار برای مدرسه میداد و میگفت قبل از ترک خانه ۲۰ سنت آن را در جعبه صدقه بریزیم. پولی که جمع میکردیم در انتهای ماه به یکی از افراد نیازمند دوروبرمان اهدا میشد.
مادرم به ما میگفت که وقتی کار خوبی برای جامعه خود انجام دهید، خدا بیشتر از آن را به زندگی شما میبخشد.
بخشیدن به دیگران آن هم در دل جنگ
ما پول زیادی نداشتیم ولی در زمان جنگ داخلی لبنان، مادرم همیشه میگفت که برای دو خانواده خرید میکنیم. دو قرص نان، دو بطری شیر و… چون همیشه یک خانواده پناهجو از ناحیه دیگری از لبنان در اطرافمان بود که به کمک نیاز داشت. مادرم به آنها سر میزد و نصف خریدهایش را به آنها میداد.
بخشیدن به دیگران بخش مهمی از زندگی روزمره ما بود. به همین دلیل، من هرگز دیگران را به چشم آنچه که دارند و اینکه ثروتمند هستند یا نه، نگاه نمیکنم. آنچه مهم است، خوشحال کردن دیگران است.
عهدی که با خود بستهام
من مدتها پیش، عهدی با خودم بستهام و آن عهد این است که: «هیچ مقدار پولی نمیتواند اصول اخلاقی و اعتقاداتم را عوض کند». من هرگز فراموش نمیکنم که از کجا آمدهام؛ من پسری فقیر بودم که در آپارتمان همکف در Jane and Wilson زندگی میکرد.
شام خانوادگی و خاورمیانهای
در زمان شام، من معمولا یا قرار شام دارم یا سخنرانی ولی اگر کاری نداشته باشم، بعد از کار به خانه میروم و با همسرم غذایی میپزیم که فکر میکنیم خاص باشد. من استیک al pepe verde درست میکنم؛ غذایی که درست کردن آن را موقع تحصیل در ایتالیا یاد گرفتم.
پسر ۱۵ سالهام عماد هم کوکیهای شکلاتی بینظیری درست میکند. البته، ما به او کمک میکنیم تا در آشپزخانه به خودش آسیبی نزند. غذاهای خاورمیانهای زیادی میپزیم، مثلا دلمه برگ مو که با برگ انگور، گوشت بره و فریکه درست میکنیم. گاهی اوقات برای شام خوردن بیرون میرویم. رستوران Benihana یکی از رستورانهای مورد علاقه ماست.
زمانی که با همسرم آشنا شدم، دو قرار در این رستوران داشتیم. حالا قد پسرم از من بلندتر شده و ما هنوز به این رستوران سر میزنیم.
برنامه بعد از شام
بعد از شام معمولا مسابقه بسکتبال یا هاکی تماشا میکنیم ولی زیاد اهل اخبار نیستیم. همسرم معتقد است که در طول روز به اندازه کافی اخبار میبینیم. به همین دلیل، با هم وقت میگذرانیم و شبها کارهای آرامبخش انجام میدهیم.
همسرم میخندد و میگوید من تلویزیون نمیبینم، تلویزیون میخوانم. چون وقتی تلویزیون روشن است و من در اتاق تنها هستم، صدای آن را کم میکنم و زیرنویس آن را میخوانم. اگر استرس داشته باشم، دوست دارم پسر ۵ سالهام، آدم را بغل کنم، به داستانهایش گوش دهم، بشنوم که چقدر دلش برایم تنگ شده و به او بگویم چقدر دوستش دارم. این کار، مرا به دنیای دیگری میبرد.
مدیری که اهل کتاب است
من پادکست و کتاب صوتی گوش میکنم ولی معمولا در پروازها یا شبها وقتی بچهها برای دیدن فیلم بیرون میروند و همسرم کار دارد، این کار را انجام میدهم. عاشق نویسندهای به نام Danny Myers هستم.
الان دارم کتاب پنج اختلال عملکرد یک تیم The Five Dysfunctions of a Team نوشته Patrick Lencioni را میخوانم.
کتابهای زیادی در مورد فرهنگ کسبوکار میخوانم مثلا کتاب The Culture Connection یکی از آنهاست. همچنین، دوست دارم در مورد کسانی بخوانم که فکر میکنند میتوانند دنیا را تغییر دهند.
وقتی نوبت به خواب میرسد
انتهای روز، ناگهان کاملا خاموش میشوم. انگار کسی با کنترل از راه دور مرا خاموش میکند. حتی همسرم میگوید گاهی شبها یادم میرود در گاراژ را ببندم. ولی قبل از اینکه خورشید شروع به تابیدن کند، دوباره بیدار و مشغول به کار میشوم.
میتوانم ۵ شغل دیگر هم داشته باشم
صادقانه بگویم؛ احساس میکنم به اندازه کافی کار نمیکنم. میتوانم پنج شغل دیگر هم داشته باشم.
به افرادی مثل منتورم، خانم Hazel McCallion فکر میکنم که برای مدت ۴۰ سال شهردار Mississauga بود. او ۹۸ ساله است و خیلی کار میکند و من حس میکنم که در مقایسه با او به اندازه کافی تلاش نمیکنم. خیلی دلم میخواهد کارهای بیشتری انجام بدهم، اما فکر نمیکنم وقت کافی برای انجام آنها وجود داشته باشد.