فرزند یک خانواده مهاجر ساده چینی، در ۲۵ سالگی صاحب ۲۰ ملک در انتاریو است
پسر مهاجر چینی آرزو داشت دکتر یا دندانپزشک شود تا دیگر هیچوقت نگران پول نباشد و هر چیزی را، هر وقت که دلش میخواهد، داشته باشد. او دکتر یا دندانپزشک نشد، اما با خواندن کتاب «پدر پولدار، پدر بی پول» به فکر ایجاد جریانی از درآمد غیرفعال افتاد. او سپس با استفاده از ویدیوهای آموزشی یوتیوب توانست ایدههای خود را عملی کند و امروز صاحب ۲۰ ملک است که آنها را اجاره داده است
فهرست مطالب
- پدر و مادرم بعد از مهاجرت به تورنتو با هم ازدواج کردند
- خانواده ما همیشه نگرانیهای مالی جدی داشت
- استراتژی مالی مهمی که در بازی آنلاین RuneScape یاد گرفتم
- تابستانها با مادرم در انبار کار میکردم
- بعد از دانشگاه در کلاسهای مالی شرکت کردم، چون تشنه شهرت و پول بودم
- در RBC Canada مشغول به کار شدم، اما خوشحال نبودم
- کتابی که مسیر زندگی مرا تغییر داد
- شروع به تحقیق درباره کسب درآمد غیرفعال کردم
- به فکر خرید خانه در شهرهای اطراف تورنتو افتادم
- اتفاقاتی که در زمان خرید اولین خانهام در ویندزور افتاد
- روشی که با استفاده از آن توانستم ۱۸ ملک در ویندزور و دو ملک در تورنتو بخرم
- جمع وام مسکن من به حدود ۵ میلیون دلار رسیده است
- درسهای بزرگی که در دوران پاندمی گرفتم
- موسسه من برای سرمایهگذارهای عادی در بخش املاک
- کاری که این روزها با پولهایم انجام میدهم
- هدفم این است که به والدینم کمک کنم تا ظرف ۲ سال آینده بازنشسته شوند
شاید فکر کنید وقتی یک پسر ۲۵ ساله مالک ۲۰ ملک است، حتما باید ارثیه قابل توجهی به او رسیده باشد.
اما ماجرا وقتی جالب میشود که بدانید این پسر عضو خانوادهای مهاجر است و والدین او در مشاغل سادهای مانند کارگری در انبار و غیره مشغول به کار بودند.
در چنین خانوادهای، مسایل مالی همیشه دغدغهای جدی به حساب میآید، اما این پسر تشنه ثروت و شهرت بود. برای همین، از همان دوران کودکی تابستانها در کنار مادرش در انبار مشغول به کار میشد و همه پولهایش را پسانداز میکرد.
او بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه در RBC Canada شاغل شد، اما این کار هم او را راضی نمیکرد. زندگی مالی دلخواه او از خواندن کتاب «پدر پولدار، پدر بیپول» شروع شد و با ایدههایی که از آن کتاب گرفت توانست در مدت ۲ سال، مالک ۲۰ ملک شود.
خواندن روند موفقیت این پسر از زبان خودش که در این مطلب نشریه تورنتو لایف آمده است، میتواند برای شما جالب باشد.
من در اسکاربورو و در شرایطی بزرگ شدم که خانوادهام پول چندانی نداشتند. والدینم هر دو مهاجرانی از چین هستند که در هند بزرگ شدهاند. پدرم در کلاس ششم ترک تحصیل کرد و در آشپزخانهای مشغول به کار شد تا هزینه زندگی والدین و چهار خواهر و برادرش را تامین کند.
وقتی پدرم در دهه ۱۹۷۰ به تورنتو آمد تا به دوستانش نزدیکتر باشد، در کافیشاپها کار میکرد و پیک موتوری پیتزا بود.
پدر و مادرم بعد از مهاجرت به تورنتو با هم ازدواج کردند
مادرم چند سالی بعد از پدرم و در جستجوی فرصتهای بهتر به تورنتو آمد. او بهعنوان کارگر در یک انبار کار میکرد و پول بخور و نمیری به دست میآورد.
والدینم در دهه ۱۹۸۰ و از طریق دوستان مشترکشان با هم آشنا شدند. چند سال بعد خواهرم Angel به دنیا آمد و پدر و مادرم، در اسکاربورو خانهای چهارخوابه با یک حمام به قیمت تقریبا ۹۰ هزار دلار خریدند. من در سال ۱۹۹۵ به دنیا آمدم.
خانواده ما همیشه نگرانیهای مالی جدی داشت
ما بهعنوان یک خانواده، ارتباط نزدیکی با سفرهای جادهای داشتیم. این سفرها بیشتر به مقصد کلیساهای Midland و Buffalo بود، چون مادرم کاتولیک است. این سفرها بخشی از خاطرات محبوب من را تشکیل میدهند. ولی مسائل مالی همیشه نگرانی جدی و مهمی برای ما بود.
ما مسیر سفرهای جادهایمان را براساس ارزان بودن پمپبنزینها تعیین میکردیم. آگهیهای تبلیغاتی را به دنبال کوپنهای تخفیف به دقت میگشتیم و لباسهای سایز بزرگ میخریدیم تا به درد سالهای بعدمان هم بخورد. همیشه چیزهایی که دلم میخواست بخرم، انگار برای ما غیر قابل دسترس بود.
آرزو داشتم دکتر یا دندانپزشک بشوم تا دیگر هیچوقت نگران پول نباشم و هر چیزی را، هر وقت که دلم میخواهد، داشته باشم.
استراتژی مالی مهمی که در بازی آنلاین RuneScape یاد گرفتم
وقتی که کلاس پنجم بودم، در رختخوابم RuneScape بازی میکردم؛ بازی آنلاینی در دنیای قرون وسطی که بازیکنان در آن، به خرید و فروش کالاهای مختلف میپرداختند. دوست داشتم شخصیتی که بازی میکنم، با زره لاکچریاش، بین همه بدرخشد. برای اینکه بتوانم پسانداز کنم، مواد معدنی استخراج میکردم، الوار میبریدم و کالاهای خام میفروختم تا در داخل بازی پول به دست بیاورم.
فرایند طولانی مدتی بود و در نهایت به ایده بهتری رسیدم: زرههای ارزانتر را بهصورت عمده میخریدم و بعد تکتک، به قیمت بالاتر میفروختم. آن موقع نمیدانستم، ولی کمی بعد در زندگی واقعی، این استراتژی به دردم خورد.
والدینم میگفتند که آموزش، کلید موفقیت است، به همین خاطر در مدرسه سخت تلاش میکردم. آنها میگفتند که نمرههای خوب، بلیط من برای رفتن به دانشگاه و بعد از آن، پیدا کردن یک شغل خوب خواهد بود.
تابستانها با مادرم در انبار کار میکردم
هر سال تابستان، با مادرم در انبارها بهصورت تماموقت مشغول به کار میشدم و لوحهای فشرده DVD را برای ارسال، در جعبهها بستهبندی میکردم. حداقل دستمزد را به من میدادند و تمام آن را پسانداز میکردم.
بعد از دانشگاه در کلاسهای مالی شرکت کردم، چون تشنه شهرت و پول بودم
پس از آنکه در ۲۰۱۳ از دبیرستان Lester B. Pearson فارغالتحصیل شدم، در رشته مدیریت تعاونی در دانشگاه تورنتو، ثبتنام کردم. جایزه فرماندار دانشگاه تورنتو و چند کمکهزینه دیگر به من تعلق گرفت که ۲۵ هزار دلار از ۶۰ هزار دلار شهریهام را در طی ۴ سال، تامین کرد.
موفق شدم دورههای کارورزیام را در شرکتهای معتبری مثل PwC، Deloitte و HydroOne بگذرانم، ولی هر کاری میکردم، باز خوشحال نبودم. تشنه شهرت و پول بودم. سرانجام به کلاسهای مالی رفتم، چون میدانستم به شغلهای نان و آبداری میرسد. دلم میخواست هر چیزی را که میخواهم آزادانه بخرم، بدون آنکه ذرهای نگرانی داشته باشم.
در RBC Canada مشغول به کار شدم، اما خوشحال نبودم
بعد از اینکه در ۲۰۱۷ فارغالتحصیل شدم، اولین شغل تماموقتم را بهعنوان کارمند بخش تجاری بانک، در RBC Canada به دست آوردم. سالی ۷۰ هزار دلار حقوق میگرفتم که این مبلغ از همه درآمدهای قبلیام بیشتر بود.
فکر میکنید این برای خوشحال کردن من کافی بود؟ البته که نه. نمیتوانستم در مورد احساسم نسبت به این شغل با کسی صحبت کنم. فکر میکردم زندگی همین است: شغلی پیدا کنی و پول خوبی در بیاوری؛ حتی اگر لزوما خوشحال هم نباشی. ۳۰ یا ۴۰ سال به این شکل کار میکنی و بعد بازنشسته میشوی.
کتابی که مسیر زندگی مرا تغییر داد
در آگوست ۲۰۱۸، وقتی که یکی از دوستانم کتابی را به اسم «پدر پولدار، پدر بیپول» به من معرفی کرد، همه چیز عوض شد. همه کارآفرینها باید این کتاب را بخوانند. نویسنده وعده میدهد که همه میتوانند بازنشسته شوند، به شرط آنکه جریانی از درآمد غیر فعال [passive] ایجاد کنند، یعنی پولی که بدون کار تماموقت به دست آید.
اینجا بود که دریافتم مشکل اصلی من پول نیست؛ من دلم میخواست آزاد باشم تا وقتم را به دلخواه خودم بگذرانم.
شروع به تحقیق درباره کسب درآمد غیرفعال کردم
در حالی که هنوز در RBC مشغول به کار بودم، شروع به سرمایهگذاری در بازار سهام کردم. هیچ چیزی از سهام نمیدانستم، به همین خاطر ۴ هزار دلار ضرر کردم. این را هم فهمیدم که گرچه سهام امکان کسب سود در بلندمدت را برایم فراهم میکند، ولی من میخواستم همین الان پول در بیاورم. پس شروع کردم به تحقیق.
ویدئوهای یوتیوب را درباره کسب درآمد غیر فعال نگاه میکردم. ویدئویی پیدا کردم که درباره سرمایهگذاری در املاک بود. توجهم جلب شد، ولی پول کافی برای ورود به بازار تورنتو نداشتم.
به فکر خرید خانه در شهرهای اطراف تورنتو افتادم
بعد از اینکه بدهیهای دانشگاهم را پس دادم، از دورههای کارورزی و کار در انبارها و پساندازهای دیگر، ۴۰ هزار دلار برایم باقی مانده بود. صرفهجوییهای دوران کودکی به من یاد داده بود که پساندازکننده زرنگی باشم.
ولی ۴۰ هزار دلار اصلا برای خرید خانه در شهر کافی نبود. لعنتی، حتی نصف یک پارکینگ را هم در دانتاون با این پول نمیشد خرید.
مثل خیلی از اهالی تورنتو، قیمت بالای ملک در شهر سرخوردهام کرد. ولی بیشتر مردم به فکر سرمایهگذاری در نقطه دیگری از استان نمیافتند. منطقی است که اول در شهرهای کوچکتر خانه بخرید، چون در تورنتو، محدودیتهایی برای وام گرفتن از بانکها وجود دارد؛ شما فقط میتوانید یک ملک بخرید و بعدش تمام. حتی اگر آنجا را اجاره هم بدهید، باز هم پول در آوردن از آن دشوار خواهد بود.
هدف از درآمد غیر فعال، حداکثر کردن سود همزمان با حداقل کردن هزینههاست. در شهرهای کوچک اطراف تورنتو، ملک ارزان و در دسترس است و با چند مورد تعمیر و نوسازی، میتوان ارزش آنها را بالا برد.
اتفاقاتی که در زمان خرید اولین خانهام در ویندزور افتاد
هیچوقت درباره این چیزها فکر نکرده بودم، تا اینکه جستجوهایم مرا به خانهای در Windsor کشاند. با مشاور املاک فروشنده تماس گرفتم و فهمیدم که خانه به فروش رسیده، ولی مشاور پیشنهاد داد که جاهای دیگری را به من نشان بدهد.
ایده وحشتناکی از آب در آمد. آن موقع متوجه نبودم، ولی وظیفه مشاور، کمک به من برای تحقق استراتژیهای سرمایهگذاریام نبود. وظیفه او فقط فروختن ملک بود.
در پاییز ۲۰۱۸ اولین ملکم را به قیمت ۱۳۰ هزار دلار خریدم. خانه مستقلی در ویندزور بود، با سه اتاق خواب و یک حمام.
پیشقسطش ۲۶ هزار دلار بود. وقتی بار اول دیدمش، فکر کردم که به یک دست رنگ روغن احتیاج دارد. تنها کاری که آن موقع از من برمیآمد همین بود، چون هنوز در اسکاربورو با والدینم زندگی میکردم و تماموقت در RBC مشغول به کار بودم. ولی بعد از اینکه خانه را خریدم، فهمیدم که باید کفسازی، لولهکشی، سیمکشی، آشپزخانه و حمامش را تعمیر کنم.
شوکه شدم. هیچ چیزی از مالک بودن نمیدانستم. در همان زمان بود که به اولین جلسه نتورکینگم رفتم و با چند سرمایهگذار ملک آشنا شدم. مشکل خانه تازهام را با آنها در میان گذاشتم و آنها مرا پیش یک پیمانکار فرستادند. بلافاصله استخدامش کردم.
متاسفانه باید بیشتر در موردش تحقیق میکردم. کار یکماهه، سه ماه طول کشید و به جای ۱۲,۵۰۰ دلار، ۲۵ هزار دلار هزینه روی دستم گذاشت. مجبور شدم از دوستدخترم و والدینم ۱۳ هزار دلار قرض بگیرم، ولی ارزشش را داشت. وقتی که تعمیرات بالاخره تمام شد، یک ارزیاب برای تعیین ارزش خانه فرستادم. قیمت ملک نزدیک به ۵۰ هزار دلار بالا رفته بود.
روشی که با استفاده از آن توانستم ۱۸ ملک در ویندزور و دو ملک در تورنتو بخرم
قدم بعدی خیلی مهم بود: به جای اینکه خانه را بفروشم، برایش وام مجدد گرفتم.
این ایده را از ویدئوهای یوتیوب یاد گرفته بودم و وقتی که از سرمایهگذارهایی که با آنها آشنا شده بودم پرسوجو کردم، این ایده را تایید کردند. مثل این بود که پولم را دوباره و دوباره به گردش میانداختم.
با پول نقدی که از وام مجدد به دست آوردم، ملک دیگری خریدم. همان کار را دوباره انجام دادم:
تعمیر کردم، وام مجدد گرفتم، اجاره دادم و باز، روز از نو، روزی از نو. گاهی با کسی شریک میشدم و با هم جایی را میخریدیم. به این ترتیب، تنها ظرف ۲ سال، توانستم ۱۸ ملک در ویندزور و دو ملک در تورنتو، در رنج قیمت ۱۳۰ هزار دلار تا ۶۵۰ هزار دلار بخرم.
جمع وام مسکن من به حدود ۵ میلیون دلار رسیده است
این ملکها را بین ۱,۴۰۰ تا ۴ هزار دلار در ماه اجاره دادهام و از این پول برای پس دادن اقساط وام مسکن، که حالا در مجموع به حدود ۵ میلیون دلار رسیده است، استفاده میکنم. با این حال، ۴ هزار دلار هم در ماه میتوانم پسانداز کنم.
درسهای بزرگی که در دوران پاندمی گرفتم
وقتی که پاندمی از راه رسید، اوضاع کمی خطرناک شد. شخصا با همه مستاجرهایم تماس گرفتم و آنها را مطمئن کردم که اگر برای پرداخت اجاره مشکلی دارند، من به آنها کمک میکنم تا این شرایط بگذرد.
خوشبختانه همه میتوانستند اجارههایشان را بدهند، ولی درس بزرگی گرفتم. رشد سریع، مرا در معرض ریسکهای فراوانی قرار داده بود. از آن به بعد، کارها را کمی آهستهتر و حسابشدهتر پیش میبرم و به قول معروف، پایم را به اندازه گلیمم دراز میکنم.
درسهای دیگری هم در طی این مسیر گرفتم. مثلا قبل از خریدن اولین ملکم، باید با یک کارگزار سرمایهگذاری مشورت میکردم، نه اینکه به حرفهای مشاور فروشنده اعتماد کنم. همچنین، باید قبل از استخدام پیمانکار، در مورد او تحقیق میکردم.
موسسه من برای سرمایهگذارهای عادی در بخش املاک
من قصد دارم چیزهایی را که یاد گرفتهام، در اختیار دیگران قرار بدهم. در اوایل ۲۰۲۰ موسسهای غیر انتفاعی به اسم RISE Network تاسیس کردم تا جایی برای دور هم جمع شدن آدمهایی باشد که میخواهند در املاک و مستغلات سرمایهگذاری کنند.
ماهی یک بار بهصورت آنلاین ملاقات میکنیم. همه پولی که از این جلسات به دست میآورم، به سازمانهای خیریه اهدا میشود. اخیرا پادکستی را شروع کردهام که موضوع آن، موفقیت سرمایهگذارهای عادی در بخش املاک است.
کاری که این روزها با پولهایم انجام میدهم
چون هنوز در همان خانه پدر و مادرم در اسکاربورو زندگی میکنم، هزینه چندانی برای زندگیام صرف نمیکنم. شغلم در بانک که حالا به شکل دورکاری انجام میشود، همه هزینههایم را پوشش میدهد و مقداری از آن هم باقی میماند.
این پول را با همه آنچه از سرمایهگذایهایم به دست میآورم، بهصورت مستقیم به حسابهای پساندازم واریز میکنم.
یک مدیر ملک به استخدام درآوردهام تا اجارهها را جمع کند و به شکایات مستاجرهایم رسیدگی نماید. حالا هر وقت بخواهم کسی کاری برایم انجام بدهد، خوب در موردش تحقیق میکنم و از او معرف میخواهم.
هدفم این است که به والدینم کمک کنم تا ظرف ۲ سال آینده بازنشسته شوند
چند سال پیش، پدرم که حالا ۶۴ سال دارد، در همان انبار محل کار مادرم شغلی برای خودش پیدا کرد. او نیز حالا بهعنوان کارگر در آنجا مشغول به کار است. مادرم که الان ۵۷ ساله است، مسئول مافوق پدرم است.
اوضاع برای آنها از موقعی که به کانادا آمدند، خیلی بهتر شده است. همه اقساط وام مسکنشان را پرداخت کردهاند و پولشان را صرف پسانداز و تفریح میکنند. والدینم با هیچ شروع کردند و همه چیزشان را به پای من و خواهرم ریختند تا ما زندگی بهتری داشته باشیم.
هدفم این است که کمک کنم آنها ظرف ۲ سال آینده بازنشسته شوند. آنها حق دارند از زندگی خود که برای ساختنش اینقدر سختی کشیدهاند، لذت ببرند.